Wednesday, October 23, 2013

زندگی

بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی

فرار هم که بکنی باز به در و دیوار میخوری...دوباره جبر طبیعت ما را به مسیری که برایش طراحی شده ایم باز میگرداند.
بدون در نظر گرفتن آنکه ما آفریده شده ایم یا خود به خود به وجود امده ایم؛ حصار زندگی بسیار تنگ است.
اصل بر بقاست و این مسلم ترین اصل زندگی است و جبر طبیعت ما را در همین مسیر به بازی گرفته است.
آری به بازی گرفته تا ما را دلخوش کند به رسیدن به اهدافی که در واقع (و در ذات) وسیله اند.
ساده مثال بزنم: آنچه برای غذا خوردن در نظر گرفته شده، در اصل بقای ماست.( بعداً در مورد اینکه از بقا چه باید حاصل شود صحبت میکنیم). البته غذا خوشمزه است. اکثر غذاهای خوب، خیلی خوشمزه اند. اتفاقاً برای این خوشمزه اند که در شرایطی که عقل ما توانایی ندارد، خوشمزگی آنها ما را به سمت آنها روان کند. اگر توصیه ای برای خوردن دارویی نداشته باشیم هیچ گاه حاضر نیستیم تلخی آن را بر خود تحمل کنیم.
با این فرض که آدم های عاقل و بالغ به خاطر منفعت، غذا میخورند و لذت فرع قضیه باشد؛ برای بچه ی آدمیزاد که تعقل ندارد، اگر خوشمزگی غذا  باعث تحریک نمیشد، زندگی به پایان خط میرسید. البته این کاری است که حیوانات هم انجام میدهند. آنها به اینکه چقدر مواد معدنی، ویتامین، انرژی ...از طریق غذا به آنها میرسد فکر نمیکنند. بدن آنها به گونه ای طراحی شده که غریزه آنها را به سمت خوردن چیزی می برد که در نهایت به بقایشان کمک میکند. (البته در مورد لذت نمیدانم آنها هم احساس ما را دارند یا نه؟)
این وسط یک اتفاق می افتد: بعضی  از آدم های عاقل، هنگام غذا خوردن (یا برای غذا خوردن) به جای اینکه به هدف کارشون فکر کنند به لذت غذا خوردن فکر میکنن. یعنی برای لذت بردن، غذا میخورند. برای اینگونه آدم ها اصل بر لذت است. کیف کردن...شاد بودن...خوش بودن...
با این شیوه به نظر من آدمیزاد تنها به خاطر اینکه میتواند درک کند که غذایش علاوه بر لذت، فواید هم دارد از سایر حیوانات متمایز میشود. حیوان پیشرفته ای است که اولا" به واسطه ی تعقل مسیر را برای کسب لذت هموارتر کرده و از قِبَل لذت، به فواید آن نیز آگاهی دارد.
کاری که من کَََلَکِ طبیعت می نامم همین "جا زدن" لذت به جای فکر کردن است. به این فکر نمی کنیم که چرا زندگی میکنیم! زندگی می کنیم تا لذت ببریم.
تفاوت آدم ها همان جایی است که فلسفه ی انجام دادن یا ندادن کارها را شکل می دهد.
به مورد غذا خوردن، عمل جنسی را اضافه کنید و ببینید که طبیعت چگونه "بقای نسل" را هدف گرفته و لذت را بهانه قرار داده اما برخی انسان ها هدف زندگی را در "لذت بیشتر بردن" معنا می کنند.
اگر فرض کنیم آفریده شده ایم برای هدف دیگری غیر از لذت (یا علاوه بر لذت)، میتوان به تمایز اساسی بین آدمیزاد و حیوان قائل بود. (البته  در صورتی که خود آدمیزاد هم بدان آگاه شود.)
(حیوان در این نوشتار بار منفی ندارد. درواقع آنچه از دیرباز مورد مناقشه بوده تعریف تمایز میان آدم( به عنوان حیوانی خاص) و سایر حیوانات بوده...مثلا" در باب تعریف آدمیزاد گفته اند حیوان ناطق. در این نوشته سعی در بازشناسی این تعریف دارم و می خواهم پیامد های آن را بررسی کنم)
 با فرض وجود خالق می توان گفت طبیعت ما را در مسیر مورد خواست خود میکشد و قوانین خودش را اعمال میکند تا اهداف آفریننده تحقق پیدا کند در صورتی که به آن اهداف آگاهی پیدا کنیم.(اگر به اهدافی که برایش آفریده شده ایم آگاهی پیدا نکنیم، حتی با فرض وجود خالق نیز از تراز حیوانی هوشمند فراتر نخواهیم رفت)
(تاکید میکنم در پی آن نیستم که بگویم ما باید از حیوانات دیگر بالاتر باشیم و بعد بگویم پس آفریده شده ایم! میگویم با فرض آفریده شدن تمایز خاص شده است البته اگر به آن آگاهی داشته باشیم و من این آگاهی را در صورت وجود آفریدگار وجه تمایز آدمیزاد و حیوان میدانم)
بگذریم تا به اصل مطلب برسم:
حاکمان باهوشی که بر مردم دنیا حکمرانی کرده و میکنند بیش تر از هر کسی با کَلَکِ طبیعت آشنا هستند. آنها میدانند که نتیجه ی فکر به غایت اعمال بیشتر از هر چیزی بنیاد حکومتشان را در هم میپیچد!
این حاکمان هوشمند امروزه ما را به همان مسیری که طبیعت اغوا میکند، رهنمون میسازند در این راه بخت نیز یارشان شده و تکنولوژی را به خدمت گرفته اند. زندگی برای شادی و لذت و خوشی یکی از فرض های ممکن است اما حاکمان دنیای جدید (و به خصوص آمریکا و کشورهای اروپایی) تنها همین فرض را تبلیغ و ترویج میکنند. آنچنان که حتی مسیر دیگری متصور نباشد! و صد البته با این فرض بیشتر از هر چیزی بقای حکومتشان را تضمین میکنند. همه چیز در این خلاصه خواهد شد: تو حیوان پیشرفته ای هستی و بازه ی زمانی محدودی را زندگی میکنی. بیشتر لذت ببر!
آری اینگونه خواهد بود که همه چیز در راه کسب لذت بیشتر( البته با قوانینی که حداکثر آدم ها لذت ببرند) مصروف میشود. قوانین اهدافی غیر از لذت و آسایش را در نظر نگرفته اند و همه ی اینها به خاطر فرضی است که صد البته بقای حاکمیت را نیز در بر خواهد داشت.
از آنجا(آمریکا و اروپا) که حرف میزنند میگویند قانون حاکم است! و بعد میگویند قانون بد هم خوب است.چه برسد که قانون هاشان هم خوب است. همه چیز خوب است تا ما لذت ببریم. اما حرف آن است که این قانون تنها بر فرضی بنا شده که حاکمیت را بقا میدهد و آنگونه مسخ میکنند که آدم ها حتی نمی توانند گونه ای دیگر از زندگی را متصور شوند.
به دوستی گفتم چرا میخواهی بروی و خارج از کشور زندگی کنی؟ گفت آن طرف آزادی هست و این طرف نیست. در جوابش گفتم در خوبی اینکه اینجا آزادی نیست همین بس که میدانیم آزادی نیست! اما اینکه در خارج آزادی هست جای بحث دارد! آنجا آزادی هست، اما همان قدر که ما را از فکر کردن به چرایی زندگی (غیر از لذت بردن) باز دارد.
مخلص کلام آنکه هر کدام از ما بر طبق یک سری اصول، شیوه ای را برای زندگی برمی گزینیم.
 برای اصالت لذت قائل به آن می شویم که همه چیز اتفاقی است. اما شاید همه چیز اتفاقی نباشد! آن زمان خسران واقعی خواهد بود.

Wednesday, October 2, 2013

جامعه ی ایرانی و کنکور سالاری

بسم الله الرحمن الرحیم
جامعه ی ایرانی و کنکور سالاری

عوامل و زمینه ها:
دبیرستان بود که با رمان آشنا شدم. اولین تجربه ها با داستایوفسکی آغاز شد و اگر بدانید که برادران کارامازوف سرآغازشان بود، حتما" حق می دهید که شیفته ی خواندن شده باشم. دبیرستان و تبِ کنکور و من سر در رمان های داستایوفسکی! هنوزموعظه های آن دوران یادم هست: کتاب داستان همیشه هست! اما آینده ی تو را کنکور تعیین می کند!
موعظه گَرَم، کم بی راه هم نمی گفت! در مملکت ما بخش عمده ای از آینده، به خصوص برای طبقات پایین و متوسط توسط پدیده ای به نام کنکور رقم می خورد.
توسعه ی نا متوازن
عصر رضاخانی، هنگامه ی ورود مدرنیزه با شکل های گونا گون به ایران بود. اداره و سازمان های دولتی یکی پس از دیگری شکل می گرفتند، مدرسه ها به شکل نوین توسعه یافتند، راه آهن به عنوان نماد دنیای صنعتیِ مدرن وارد کشور شد و سیستم سربازی اجباری به وجود آمد. توسعه هایی که در مرحله ی بعد از استقرار، نیازمند توسعه ی نیروی انسانی برای به حرکت در آوردنشان بود. دانشگاه ها تاسیس شدند تا نیروی متخصص مورد نیاز صنعت، آموزش و ادره ها تامین شود.اما در این میان اشکال اساسی عدم بومی سازی و تطبیق مدرنیزه با جامعه ی ایرانی بود. در نظر نگرفتن شرایط روزِ جامعه و تقدمِ توسعه ی مدرنیزه بر توسعه ی نیروی انسانی زمینه ساز مصائب گسترده ای چون مدرک گرایی و تبعات پس از آن گردیده است.
در واقع ریشه ی بسیاری از مشکلات را می توان در وارداتی بودن مدرنیته دانست. ملت ما در دوران قاجار و ماقبل، دچار رکود و رخوت فکری شدیدی شد.(امری که در این فرصت جای بحث درباره ی چرایی آن نیست). این رخوتِ اندیشه با نوآوری های صنعتی و فکری در اروپا همزمان بود. نوآوری هایی که سالها فلسفه ورزی و احساس نیاز در به وجود آمدشان، به عنوان ذخیره و پشتوانه ی فکری و معنوی، آنها را در توسعه ی گام به گام نهاد های حکومتی-اجتماعی و صنعتی همراهی و حمایت می کند. این همان رمزِ پیشرفتی است که موجب یکه تازی صنعتی، اداری آنها تا این زمان شده است. در واقع فلسفه ی ایجاد هر امرِ نوینی بالاترین سرمایه ی آن محسوب می گردد. سرمایه ای که امروزه فقدان آن را بیشتر و بیشتر در بسیاری از نمادهای توسعه در کشورهای عقب مانده مشاهده می کنیم.
توسعه، بدون پشتوانه ی احساس نیازِ بومی به آن و بدون تحمل مصائبِ زیادِ ایجاد و پایداری آن،  وارد کشور ما شد. امری که در نگاه نخست پیروزی بزرگی تلقی می شد. بدون هیچ هزینه ای، صاحب تکنولوژی شده بودیم! و بدان می بالیدیم. (تفکری که هنوز هم در کمال تعجب در مدیران دولتی شعف ایجاد می کند!) شاید گریزی هم نبود. باید به سمت پیشرفت حرکت می کردیم. اما امری که از آن غفلت کردیم توجه به فلسفه ی پس زمینه ی هر سیستمِ وارداتی، اعم از اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی و صنعتی است.
بازار کار عصرِ رضاخان به واسطه ی توسعه ی مدرنیته، نیازمند نیروی کارِ متخصص بود؛ اما به علت عدم کنشِ مناسب و همزمان صنعت، دانش و نهاد های اجتماعی با یکدیگر و فقدان مبانی فلسفی زمینه ساز آن ، از تخصص تنها به مدرک اکتفا شد! مدرکی که نشان دهنده ی آن بود که نیروی کار تنها مبانی تئوری را از سر گذرانده است. عدم وجود گزینش های مهارتی در به کار گیری، به علت نیاز به نیرویی که تنها باید یک پست سازمانی را پر کند، روزگاری را رقم زده که در آن توان زایش صنعتی ما به علت فقدان سرمایه های پس زمینه ای  فلسفی، نزدیک صفر است.
صنعت خودرو سازی ایرانی شاهدی است روشن از آنچه در روند توسعه بر ما گذشته است. پیوند دانش و صنعت در اروپا هر روز به سمت نوآوری می رود اما تدریسِ تئوری های دانشگاه های غربی در دانشگاه های ما، مدرک به دستانی را نتیجه داده  که تنها به دنبال کسبِ پستی سازمانی در سیستمی دولتی-نیمه خصوصی باشند که حداقل های زندگی یا اصطلاحاً " آب باریکه" ای برایشان به  ارمغان بیاورد!
چرا کنکور؟
اینگونه شد که مدرک (و نه دانش و مهارتِ توامان) به عنوان تنها سرمایه ی قابل دسترس برای طبقات متوسط و ضعیف جامعه شناخته شد. دانشگاه وسیله رسیدن به مدرک و کنکور دروازه ی ورودِ به دانشگاه به حساب آمد.( معروف است که مهم وارد شدن به دانشگاه است. مدرک گرفتن پس از وارد شدن،در حالت کلی، بدیهی خواهد بود).
 چه افرادِ بسیاری از طبقات ضعیف جامعه به واسطه ی همین تحصیلات دانشگاهی که روزگاری جدیدی برای خود رقم زدند و چه بسیار که به علت عدم رسیدن به مدرک دانشگاهی، روز به روز از جایگاه اجتماعی خویش تنزل پیدا کردند.
تقاضا برای مدرک به عنوان کالا-سرمایه افزایش یافت. همه به دنبال مدرک اما ظرفیت دانشگاه ها  محدود بود، عاملی که به وجود آورنده ی کنکوری شد که با حذف دخالت عامل انسانی در تصحیح آزمون، نمادِ عدالت گردید. برای دانش آموزانی در دورترین نقاط کشور با حداقل امکانات آموزشی هم، امکان ورود به دانشگاه ها به واسطه ی هوش و تلاش میسر شد.
موسسات و جزوات کمک آموزشی
افزایش تقاضا برای کالای موفقیت در کنکور، سبب فراتر رفتن سوال های کنکور از سطح مباحث کتاب و تمرین های آن گردید اما به واسطه ی تخصیص یارانه های دولتی به کتب درسی، امکان تشریح و بسط شایسته مطالب وجود نداشت. ضعف سیستم آموزش در ارائه ی مناسب مطالب، شکل گیری و ایجاد موسسات کمک آموزشی و کتاب های کنکور را اجتناب ناپذیر می کرد. در واقع شکل گیری و گسترش قارچ گونه و استمرار بنگاه های اقتصادی، که از کنکور به عنوان ابزار درآمد زایی استفاده می کنند، معلول انتخاب کنکور به عنوان تنها راه حل عادلانه در درجه ی نخست و لزوم تنوع و فراتر رفتن سوال های 4 گزینه ای از مباحث کتاب در درجه دوم است.  
چرخه ی معیوب کنکور
انتخاب کنکور به عنوان یگانه راهکار ورود به دانشگاه ها با گذشت زمان، از اهداف عدالت گستری خود خارج گردیده است. بخش خالی لیوان که خیلی وقت است از نیمه گذشته ، صدمات و لطمه های این انتخاب را بیشتر آشکار می کند. کنکور که خود حاصل مدرک گرایی است سبب تقلیل جایگاه دانش، برای تست زدن گردیده است. امری که کارکردِ تربیتیِ آموزش را در حد اکتفا به تست زنی کاهش می دهد. از طرف دیگر نیاز به کتاب های کنکور، آزمون های آموزشی و کلاس های کنکور،تست، خصوصی و تقویتی آن هم با ارقامی گزاف ، لازمه ی موفقیت در کنکور در این سالهاست. پدیده ای که برخلاف گذشته برای بسیاری قابل دسترس نیست  و از اهداف عدالت محورانه ای که کنکور بر مبنای آن شکل گرفت بسیار دور است. برنده ی کنکور این سالها قشرهای مرفهی هستند که از مدرک، ژست اجتماعی اش را خواستارند و شهریه های هنگفت دبیرستان های خصوصی و موسسه های آموزشی اتفاقا"  برایشان به گونه ای بیرون راندن بی دردسر حریف قدری چون استعدادهای ارزشمند طبقات متوسط و ضعیف جامعه از گود رقابت تمام شده.
کنکور سالاری
آن زمان سیستم آموزش و پرورشی را می توان موفق نامید که در آن، خلاقیت دانش آموزان به عنوان سرمایه ی اجتماعی شکوفا گردد و نه آنکه مهارت های تست زنی و نگاه کنکوری به محتوای درسی، باعث سطحی شدن و عدم توانایی تحلیل مسائل زندگی گردد.
امروزه در خانواده هایی که دارای فرزند کنکوری هستند (یعنی فرزندی دارند که سال اول دبیرستان یا حتی ما قبل آن است) "کنکور سالاری" به عنوان شیوه ای از زیست که در آن کنکور جایگاه مرد، زن و فرزند را در تعاملات گذشته گرفته، حکم رانی می کند. این کنکور سالاری است که روابط و رفت آمد های آن خانواده را تا چندین سال تنظیم می کند.استرس کنکور والدین و فرزندان را به موجوداتی فاقد تعادل مناسب روحی-روانی  بدل می کند. لحظه های زیبای زندگی به پای کنکور به باد می روند. عمر ها تلف می شوندو خوشی ها ناکام می مانند. سالانه چندین میلیون تومان صرف می شود تا تست زن قهاری پرورش یابد و موجبات مباهات والدین اش را فراهم کند.
برای رمان های که در سالهای کنکوری بودن! خوانده نمیشوند باید افسوس خورد. برای  مهارت های اجتماعی ای که شکل نمی گیرد.سالهای نوجوانی بسیاری ازشهروندان ایرانی، کنج خانه و کتابخانه ها محبوس شده و به هدر رفته است. سالهایی که دیگر باز نمی گردند. این بلایی است که توسعه ی نامتوازن بر سر ما آورد.
مدت زمان کوتاهی نمی گذزد که والدین ثمره ی عدم پرورش صحیح فرزندان دلبندشان را در مهمترین بازه ی زندگی اش و در خلالِ گیر و دار های کنکور به وضوح خواهند دید. فرزندانی فاقد قدرت تصمیم گیری برای اداره ی زندگی و به شدت سطحی به طوری که در مورد ساده ترین مسائل زندگی لختی درنگ نکرده اند. گشتی کوتاه در مراکز مشاوره ی خانواده مید مطلب نگاشته شده است. 
اقتصاد کنکور
موسسه های کمک آموزشی و به دنبال آن کتب ها و کلاس های کنکور، تجارتی چند صد میلیاردی را در اختیار دارند. آنچه این بازار عظیم را در اختیار آنها قرار داده، ضعف های سیستم آموزشی است. در پروسه ای که محتوای کتاب های آموزش و پرورش، جامع و مانع نیست، تمرین های کتاب ها برای فهم بهتر مطالب درسی مناسب پرداخته نشده و بالاخره وقتی شیوه های تدریس در مدارس عادی توان رقابت با موسسه های کنکوری را برای ارتقای مهارت های تست زنی  ندارد، والدین مجاب می شوند که فرزندانشان را در موسسه های کنکوری، آن هم نه بر مبنای کیفیت، که بر مبنای مارکِ تجاری آن موسسه که بستگی مستقیم با میزان تبلیغات دارد، ثبت نام کنند.
چند سالی است که بحث حذف کنکور مطرح می شود و گروهی عدم توفیق به آن را "مافیای کنکور" می دانند. غافل از آنچه این گردش مالی و سود سرشار به راحتی از گردونه ی بازار قابل حذف نخواهد بود. مافیای کنکور یک شبه به وجود نیامده که یک شبه ریشه کن شود. راسته ی کتاب فروش های انقلاب نمایانگر بخشی از واقعیت "کنکور سالاری" در جامعه ی ایرانی است. امروزه  بنگاه های اقتصادی  و صنعتی بسیاری در تسخیر پدیده ای به نام کنکور است. موجی که به کنکور کارشناسی ارشد و دکتری نیز رسیده است. بی شک هر روشی که بخواهد به نوعی جایگزین کنکور شود، بلافاصله در تسخیر همین مافیا قرار خواهد گرفت. آنقدر سود زیاد است که هر  امری را ممکن می سازد.
گزاره هایی به عنوان راه حل:
به عنوان اساسی ترین راه حل، مشکل مدرک گرایی در این سرزمین باید حل شود. کار فرهنگی گسترده لازمه نیل به چنین هدفی است. امروزه با توسعه ی دانشگاهی رقابت کنکور تنها برای ده درصد دانشگاه ها معنا می دهد. بقیه ی داوطلبان عملا" متحمل استرس و هزینه های بیش از اندازه و بی دلیل می شوند.  برای کنکور باید شیوه ای امروزی را برگزید. به نظر نگارنده در دنیای کنونی هر چه بیشتر می بایست از ظرفیت های برگزاری آنلاین امتحانات به گونه ای که علاوه بر سوال های تستی امکان پرورش خلاقیت دانش آموزان نیز فراهم گردد، استفاده شود. سوال های مفهومی با استفاده از ظرفیت های تکنولوژی اطلاعات زمینه ساز رشد خلاقیت به عنوان سرمایه ی نرم ودر جامعه می شود. محملی که امکان جذب گردش مالی چند صد میلیاردی کنکور را به عنوان بخش خصوصی در فرآیند  توسعه ای متوازن و بدون رانت فراهم می نماید.
علی اکبر نوری
مهر ماه 92
تهران