Wednesday, August 28, 2013

به بهانه ی شمارشِ معکوسِ جنگ سوریه

 بسم الله الرحمن الرحیم
به بهانه ی شمارشِ معکوسِ جنگ سوریه



چند وقت پیش با یکی از دوستان درباره ی اتفاقات سوریه بحث می کردیم که نامه ی زیر در پی آن نگاشته شده بود. بی مناسبت ندیدم تا آن نامه دوباره انتشار یابد:

کشتن انسان ها کار اشتباهی است. به هر بهانه ای (یا برای حصول به هر منفعتی) که می خواهد باشد: کشور گشایی، توسعه ی دمکراسی؛ آزادی اجتماعی و آزادی بیان، تامین منافع کشور جنگجو؛ حفظ نظام و پایداری یک حکومت؛ پایان جنگ جهانی با بمب اتمی!
(این جزو اولیات اخلاقی است که ذاتی فهم میشود و حتی کسانی که آدم ها رو با عناوین بالا میکشند، یا در صدد توجیه هستند یا کلا" وجود آن را انکار می کنند)
2. به سوریه برسیم. در سوریه انسان کشته میشود و این امر دهشتناک است. در سوریه دوطرف آدم میکشند. حکومت سوریه و مخالفان. و هردو طرف کار اشتباهی انجام میدهند.( انسان هم نوعش را به خاطر منافعش در وسعت ِ زیاد حذف میکند. واقعا" این کار تنها از دست این موجود برمی آید!). برای حل مساله ی کشتن آدم ها ساده ترین راه آن است که یکی از دو گروه حذف شود ( شکست بخورد ؛ و یا تسلیم شود). و یا آنکه مصالحه انجام پذیرد (که فعلا" و با شرایط سوریه با این تعداد کشته بعید است)
3. نظرِ برخی دوستان  بر آن است که چون آدم ها دارند کشته میشوند پس حکومت بشار باید سرنگون شود.یعنی یکی از دو طرف درگیری حذف شود.( این نه حرف شما که حرف بسیاری حکام عرب؛ سندیکای حقوق بشر و اروپا و آمریکا هم هست). چقدر خوب و انسان دوستانه. همه هم راضی. دیگر انسانها هم کشته نخواهند شد.
4. حالا یه گریز فلسفی: عقل آدمیزاد خوبی و بدی را به صورت ذاتی درک میکند. در واقع اعتقاد بدین امر ( عقل به عنوان فصل مشترک انسان ها  و پدیده ای مستقل از غریزه) لازمه ی درک جهان به عنوان پدیده ای رو به تکامل است. که در غیر این صورت به پوچی میرسیم و باید گفت زندگی اصلا" برای چه. فکر میکنم که تا اینجا همگان درباره ی قدرت تمیز عقل هم نظر باشند. حال به شق دوم برسیم.
 گوهر وجودی آدمی آنجا ظهور میکند که به نظرِ راه گشای عقل تن دهد، حتی اگر بر خلاف منفعت اش باشد. ( خودخواهی جزو غریزه آدمی است. غریزه هم در درجه ی اول بقاء موجود را تامین میکند. البته نه آنکه عقل نافی آن باشد. عقل هم بر دوست داشتن وجود صحه میگذارد اما تا آنجا که حریم اخلاقی نقض نگردد. در واقع عقل خود محدود کننده است. بر خلاف غریزه که تنها خودخواه است.)
اختیار، این موهبت الهی بشر، سر منشا ظهور عقل است. جایی که گوهر وجودی انسان عیان می شود. اما چه بد که منفعت طلبی محض( یا همان عقل معاش! یا به نظر من غریزه ی حیوانی) مانع عملکرد بر مبنای عقل شده  و آدمیزاد آنچه را از درون درک میکند در عمل انکار میکند.
5.حالا ببینیم از گریز فلسفی بالا چه نتیجه ای می خواهم بگیرم.
-  اینکه چرا آمریکا و اروپا در راهبرد خود به جای حل ماجرا و مصالحه به دنبال حذف اسد (به عنوان یکی از طرفین هستند) که در ذات منفعت طلبی آنها نهفته است. در معادلاتشان ( تغییر قطب بندی منطقه و موقعیت اسرائیل و ...) حتما" به این نتیجه رسیده اند که نفع در این است. این همان چیزی که مایه ی شرم نوع بشر است. آمریکا به عنوان کشوری که الگوی دیگر کشور ها  و نماد پیشرفت آنهاست تنها به آبادی خانه اش می نگرد. و متاسفانه این نکته منفی از دید خیلی از بدبخت های ایرانی اتفاقا" نقطه ی قوت اش هم است! بگذریم. این وسط دلسوزی برای کشته شدن آدم ها اشک تمساحی بیش نیست! که متاسفانه با گستره ی رسانه ای کم هم مقبولیت نمی یابد!
- کشور ها عرب منطقه هم مسلما" به فکر مردم سوریه نیستند. دلیلش را میگویم: پس از بهار عربی سوریه هم دچار تظاهرات شد. شهر ها پشت سر هم. و این نتیجه ی سالها دیکتاتوری خاندان اسد بود. شبکه ی مخالفان سوریه را از همان موقع میدیدم و اتفاقات را پی گیری می کردم. مردم در محلات جمع میشدند و شعار میدادند. اما تا آن زمان مخالفان در این وسعت کشته نمیشدند! شعار هم ابتدا برای اصلاح بود و بعد شد تغییر. من آن زمان طرفدار مخالفان بودم.اشتباه استراتژیک بشار آن بود به جای درکِ شرایط زمانه و شرایط منطقه ای، باز هم سیاست نادرست مشت آهنین را در پیش گرفت. خواست که خودی نشان دهد و به جای قبول اعتراضات و سعی در بهبود شرایط و تقلیل موضع نظرِ از بالا، سرکوبِ شدید را پیش گرفت. امری که باعث کشته شدن ده ها تن و احساسی شدن مخالفان و رفتن آنها به سمت مسلح شدن شد.
 اما بعد از مسلح شدن مخالفان آمار کشته شدگان اضافه شد. اما در هر حال اگر مخالفان مسلح نمی شدند این فجایع به وجود می آمد؟ (احتمالا" با همان مشت آهنین و با همان ده ها کشته موج جدید دیکتاتوری بشار آغاز می گردید.)
 اگر درباره ی دیکتاتوری در سوریه و سرکوب معترضان از درِ حقوق مدنی وارد شویم، آشکار است که بزرگترین مدعیان اروپایی، آمریکایی در اصول اولیه اش مانده اند و در عرصه ی بین المللی همه ی اخلاقیات را زیر پا میگذارند. اما از کشور های عربی منطقه که ننگ تاریخ را به نام اسلام به جان خریده اند. هیچ نشانی از اسلام در کوچک و بزرگشان دیده نمیشود. قرضاوی فتوای جهاد میدهد علیه اسد! کجاست قرضاوی وقتی مسلمانان به دست آمریکا و اسرائیل کشته میشوند؟ حکام عرب آنقدر بی شرفند که به پای تعصب های نژادی، مذهبی هاش با اسرائیل هم حاضرند علیه حزب الله و ایران پیمان ببندند. چگونه قرضاوی فرمان جهاد میدهد در دفاع از مردمی که اگر مسلح نشدن مخالفان توسط همان قطری که ایشان در آنجا زندگی میکند، نبود، امروزه روزگارِ مردمش اینگونه نبود! چیزی جز تعصب مذهبی! ( و چه مذهبی که منفعت از جام شراب زدن با بوش تا توافق با اسرائیل را در بر میگرد.
- این وضعیت در نتیجه ی ارسال سلاح به مخالفان به وجود آمد. و بیشتر از همه از قطر و عربستان آغاز شد و بعد ترکیه هم همکاری کرد. حتما" میگویید که چه اشکالی داشته؟ گروهی (اکثریت) به دنبال احقاق حق بودند. اما سوال اینجاست که مگر این کشور ها به هر مردمی که دنبال احقاق حقند اسلحه میدند. پارادوکسیکال بحرین نشان دهنده ی آن است که منفعت طلبی حیوانی اعراب و آمریکا مانع شکل گیری حاکمیت بر اساس نظر عموم در آنجا شده!
- جوابگوی وضعیت فعلی آنهایی هستند که مخالفان را تجهیز کردند. قرضاوی است که حکم جهاد میدهد. آمریکاست که پول و اسلحه میدهدو یک مشت احمقِ مسلمانِ آمریکایی (این لغت جزو عالی ترین ابداعاتِ خمینی است) که برای اسلام میجنگند!
- اما ایرن. ایران هم دنبال مافع خود است. اما به بی شرفی عرب ها نیست. ایران از ابتدا سوریه را محور مقاومت میدانست. درست است که سوریه یک تیر مشقی هم به اسرائیل شلیک نکرده! اما از حزب الله حمایت کرده. سید حسن امروز خار چشم اعراب است.عرب ها  نمی توانند ببینند رهبر مبارزه با اسرائیل سید حسن است. مفتی هایشان نمیتوانند جوانانشان را توجیه کنند! منصفانه به دنبال پاسخ به این سوال باشیم  که آیا دلیل قرضاوی در جهاد با اسد آیا به راستی مردم سوریه است! یا دشمنی با سید حسن! ایران از حزب الله و به تبع آن از سوریه حمایت میکند. اما این حمایتش برعکس منفعت طلبی، هزینه بردار است. خیلی ها همین الان سقوط اسد را قطعی میدانند اما ایران برای حفظ مقاومت هزینه میدهد. ایران البته بر بقای اسد برای جلوگیری از کشتن انسان ها تاکید دارد ( که البته بحث حقوق بشری اش مد نظر ایران نیست، اما به راستی آیا بعد از اسد وضعیت برای بقیه مردم بهتر می شود؟)
-بسیاری دلیل آنکه دوست دارند بشار سقوط کند را کشته شدن مردم می دانند. حرف غریبی نیست! "کشته شدن مردم" را همه میگویند از مفتی عربِ آمریکایی ( که به نظرم بدترین دشنام است) تا ایران و آمریکا و اروپا و روسیه و سید حسن!
هر کدام بنا به منفعت خود میگویند! اما من و شما از دید انسان دوستانه میگوییم. فارغ از خطر هلال شیعه و سنی گری. حال لحظه ای بیندیش که کدام راهکار به صلاح همان مردم است.
به نظر من مصالحه. بهتر بود بشار استعفا دهد. اما این را دیگر موافق نیستم که چون استعفا نداد خون ها به گردن اوست. خون ها به گردن اردوغان، داوود اغلو، خادم حرمین و امیر قطر و قرضوی است که که مخالفان را مسلح کردند. ( سال 88 اگر مخالفان ایران مسلح میشدند چه فاجعه ای به پا میشد.! اما الان که فکر میکنم میبینم که بسیاری می خواستند اینها نباشند اما کمترین توافقی درباره ی شکل سیستم آینده نداشتیم. و این یعنی وضعیت الان به مراتب بهتر از آن است که خدای نکرده جریان به سمت مسلحانه میرفت. اگر اصلاحی هست باید در زمان پیش رود. سوریه ی بعد از اسد در دست تندرو ها ی مسلمانی خواهد بود که از توحید کندن ضریح را میدانند! خدا نکند که آن روز بیاید تا شاهد باشیم چه بلایی بر سر مردم سوریه خواهد آمد)
- درباره ی تلاش برای پایان کشتار، بنده با سید حسن موافقم، و برخی با راهکاری که مورد توافق آمریکا و اروپا و اعراب  است. به نظرم  اینجاست که بیشتر باید دقت کنیم. باید ببینیم که چه چیزی پشت سر ماجرا است و چه کسانی نفع می برند؟ مردم سوریه یا دیگران؟

Monday, August 26, 2013

رسوایی

بسم الله الرحمن الرحیم


هر کسی حق دارد حرف بزند، هر کسی حق دارد بنویسد، هر کسی حق دارد افکارش را منتشر کند و در بوته ی نقد قرار دهد و بالاخره هر کسی حق دارد دوربین بدست بگیرد و فیلم بسازد. اما هیچ کسی نباید از دیگری حقِ بیشتری داشته باشد!
ده نمکی امروز فیلم ساز است. او امروز فیلم می سازد و اتفاقا" فیلم هایش هم پر مخاطب هستندو این پر مخاطب  بودن همان چیزی است که ده نمکی به عنوان تایید کیفیت کارش بر آن پا می فشارد! هیچ کسی نمی تواند بگوید که چون درس سینما نخوانده و تکنیک سینما را بلد نیست ( که پر واضح در آن بدجور لنگ می زند!) و یا سبکش به مذاق ما خوش نمی آید نباید و یا نمی تواند فیلم بسازد!
نامِ ساخته ی ده نمکی،  با بی شمار اشتباهات و افتضاحات روایی و داستانی و تکنیکی، فیلم است!  و هر چند دیدنش برای اغلب فیلم بین های حرفه ای کسالت بار ، ملالت آور وگاهی آزار دهنده است اما به همان اندازه توسط طیف دیگری از مخاطبان مورد استقبال قرار می گیرد.
بیان اینکه چرا سطح نازل فیلم جذب مخاطب می کند، فرصت دیگری می طلبد.
به عبارت دیگر باید دید چه بر سرسلیقه ی هنری مخاطب جامعه ی ما آمده که از آثاری با چنین سطح نازلی از  کیفیت  نه تنها در حوزه ی فیلم که در در حوزه های تئاتر و کتاب نیز استقبال می کند!مخاطبی که فیلم سازِ محترم را در توهم ِ کیفیت غرق کرده است!
رسوایی در شرایط حاضر به احتمال خیلی زیاد اگر می خواست توسط هر فیلم ساز دیگری غیر از ده نمکی ساخته شود، مجوز نمی گرفت.
********************************************************************************
از نظر من هیچ سوژه ای همچون زندگی روسپیان، قابلیت پرداخت هنری ندارد. همه ی ابعاد زندگی، از درد و غم و رنج و گرفتاری و تنهایی تا مستی و شهوت و خوشگذرانی، در جای جای زندگی شان همچون عشقه، پیچیده شده است.
 روسپی ظهور بدبختی است. بروز درد است. تنش و روحش و عشقش و نفرتش و هویتش در معرض فروش برای خریدانی است که جبر محیط و زمانه و اجبار غریزه آنها را به سویش کشانده. غریزه ای که در پسِ برآورده نشدن، یا شهوت رانی بی انتها، به واسطه ی پول خود را مالک متاع خریداری شده میداند و در این بین به احتمال زیاد از هیچ حیوانیتی دریغ نخواهد کرد و در این چالش است که امکان تبلور چشمه های انسانیت وجود دارد.( خاطره ی همه ی دلبرکان محبوب من را که به یاد دارید!)
 موضوعی که بسیاری کارگردان ها را به ساختن حداقل یک فیلم درباره ی زندگی این قشر جامعه وادار کرده است. دیگر هنر ها چون تئاتر و نقاشی و نویسندگی نیز به سهم خود آیینه ای بوده اند برای نمایش زخم های این گروه از جامعه. اما در این میان هیچ چیز چون رستگاری یک روسپی نمی تواند تصویری انسانی از بشر ارائه کند!
وقتی فکر می کنم چه قدر می توان درباره ی چنین رستگاری نوشت، فیلم نامه و نمایشنامه تحریر کرد و فیلم وتئاتر جلو دوربین و روی صحنه برد، افسوس می خورم که چرا همچین موقعیتی تنها به واسطه ی رانتِ مدریتی(چیزی که خود را در اکران نیز نشان داد) در اختیار ده نمکی قرار می گیرد! لحظه ای به این فکر کنید که بیضایی با همچین موضوعی فیلم ساخت. تصورش هم بدن را به لرزه وا می دارد! من نمی گویم که ده نمکی نمی تواند فیلم بسازد! اما ای کاش این شرایط برای همه مهیا بود.
به نظرم "رسوایی" موضوع گران سنگش را نه تنها در عدم کیفیت ساختار فیلم، بلکه در پس ِ کلیشه ای و ماورایی برخورد کردن با موضوع به هدر داده.
رسوایی، برای به رستگاری کشاندنِ دخترِ در مذان اتهام فیلم، به سراغ عارفی که کشف و شهود دارد، رفته است.
 به گمانم در ساخت فیلم، برای حل کردن مشکلات اکران نیز از لباس روحانیت بهره گرفته شده است. چه اینکه می توانسته عارفش فردی عادی باشد، بدون کشف و شهودی که برای بسیاری دست نیافتنی است! و این امر همان چیزی است که مدیریت وقت سینما را به بهانه ی تلطیف چهره ی روحانیت مجاب به دادن مجوز به فیلمی با همچین مضمونی کرده است.
*******************************************************************************
در فیلم شهر گناه (sin city) زن، نشان اغواگری و گناه است. رنگ قرمز نیز در این فیلم نماینده ی همین مفهوم است. کارگردان ایرانی ما از عهده ی کپی این ایده برآمده اما متاسفانه متعمدانه هیچ گاه موضع فیلم را در قبال دختر اظهار نمی کند! به صراحت نمی گوید که آیا فاحشه است یا مریم پاکی است که در معرض تهمت قرار گرفته! کارگردان محترم به واسطه ی شانه خالی کردن از پذیرش تبعات ساخت چنین فیلمی، موضع اش را هیچ گاه روشن بیان نمی کند! هجو آمیز آنکه افسانه ی فیلم ده نمکی به مانندِ قیصرِ کیمیایی عشوه گری می کند! و اکثر مردان فیلم جز روحانی و مریدِ خاص اش را را واله و شیدا می کند! این تصویر بزرگنمایی شده، در موقعیت هایی آنقدر غیر واقعی می نماید، که بیشتر سورئال می نماید تا اجتماعی، واقعی.
 مردمان محله جمع می شوند تا جرثومه ی فساد را سنگباران کرده واز محل برانند! از این غیر واقعی تر اثر صحبت های افسانه ی داستان است که انگار از دم روحانیِ محل، مسیحایی تر همگان را به پذیرش حق وادار می کند! اینها را بگذارید کنار کشف و شهود روحانی فیلم که برای اثبات حقانیتش شفای برادر افسانه را سند می آورد! فیلم بیشتر به درد موسسه ی رویاپردازی دریم ورک می خورد. به باور اینجانب این موضوع (رستگاری فاحشه) بسیار جای بهتر پرداخته شدن داشت. حیف و افسوس که این همه سطحی با آن برخورد شده است. همه چیز در پس ِ کلیشه، عوام گرایی و شانه خالی کردن از واقعیت! به هدر رفته.
********************************************************************************
برای من تنها نکته ی عرفانی، اخلاقی که جای تقدیر باقی می گذارد: نمایشِ ایثار عارف در راه رضای خداست. ایثاری که در آن آبرو، یعنی بزرگ ترین داشته ی عارف در راه خدا معامله می شود. چه ایثاری از این بالاتر که آدمی برای هدایت حتی یک نفر آبرویش که ما حصل سالها زهد پیشگی است را در راه خدای تعالی معامله کند. چیزی که از بخشیدن جان نیز چه بسا سخت تر است.

در پایان می توان تنها آرزوی روزهایی را داشت که این امکان برای سایر کارگردان های این ممکلت برای ساختن چنین فیلم هایی فراهم گردد.


Saturday, August 17, 2013

همچو الاغ، سر فرو برده در آخورِ خویش

بسم الله الرحمن الرحیم
همچو الاغ، سر فرو برده در آخورِ خویش
 
هنگام بحث سیاسی یا نیاز به کنشِ اجتماعی سیاسی،چه بسیار شهروندانی که در نخستین واکنش، "ما کاری به سیاست نداریم" را منش خود می دانند. این گونه افراد اتفاقا" خود را داری شعور سیاسی بالایی می دانند آنگونه که در بازی های سیاسی گرفتار نشده و منفعتِ روزمره ی خود را در پای منفعت اشخاص و گروه های دیگر به فنا نمی دهند.
هیچ وقت درک نکرده ام چگونه با سیاست کاری ندارند، در حالی که سیاست با آنها همه کار دارد!( جدیدا" از ملل غربی با دیدِ مثبت هم مثال می آورند که: بخش کثیری از شهروندان آنجا نیز اطلاعات سیاسی کافی ندارند و اصلا" کاری به کار سیاست ندارند و زندگی روزمره شان را بی هیچ دغدغه ی سیاسی به خوشگذرانی سپری می کنند ؟! چه غافلند که نمی دانند اولا" سیستم های حکومتی آنها مسیر پر فراز و نشیبی را تا رسیدن به این مرحله گذرانده و چه بسیار هزینه ها و از خودگذشتگی ها که برای رسیدن به این وضعیت، مصروف داشته شده است. ثانیا" در شرایط حاضر  این کر و کور نگاشتن جوامع غربی و اشتغال شهروندان به روزمرگی و خوشگذرانی تنها منفعت حاکمانشان را تضمین کرده است و نه چیز دیگری را. اینکه در آمریکای امروز قشر کثیری از مردم از سیاست چیز زیادی نمی دانند و آنقدر توسط رسانه ها به بازی گرفته شده اند  که ظلم کشورشان در ویتنام، آمریکای جنوبی و خاور میانه را حتی درک نمی کنند، نکته ی مثبتی نیست! صدالبته جای تاسف است برای ملتی که خود را پیشرفته ترین می داند!)
هر قشر و گروه و صنفی بیشتر از هر چیز دیگری متاثر از سیاست است. مگر یک هنرمند می تواند سیاسی نباشد! حال آنکه این سیاست است که نوع ظهور او و هنرش را در جامعه تعیین می کند. تاجر و کاسب و راننده ی تاکسی و کارگر و سپور و کارمند مگر می توانند سیاسی نباشند، حال آنکه تمامی ضوابط تعامل بین صنفی ،اجتماعی  و خانوادگی شان توسط سیاست های حکومتی تنظیم و هدایت می گردد.
نوع رفتار ما، اخلاق ما و سرنوشت و صلاح و عاقبت ما در گرو سیاست است و آن وقت مگر می شود سیاسی نبود!
سیاست تعیین کننده ترین جزء زندگی ماست. جزیی که البته ورود به آن به خاطر تاثیر گذاری در نهاد های حکومتی و جلوگیری از زیاده خواهی حاکمان مستلزم پرداخت هزینه است. همین حاضر نشدن به پرداختن هزینه و منفعت طلبی جمعی ما بوده که کار را "کار انگلیسی ها دانسته و متاسفانه هنوز هم میداند"
این گروه از آدم ها در مقامِ اجتماعی چیزی فراتر از الاغ نخواهند بود که بسته به فقیر وغنی بودنشان تنها آخوری متفاوت دارند.
تا مردم ما نفهمند و باور نکنند " کار،تنها کارِ انگلیسی ها نیست"  بلکه ما نیز در آن سهیم هستیم، راه درازی در پیش است. راهی که در آن باید به خواب فروخفتگان را بیدار کرد و بی هیچ رودربایستی  بر سرِ آنها نهیب زد که سیاست همه چیز زندگی مان را تعیین می کند پس اگر می خواهیم انسانی زندگی کنیم باید سیاسی باشیم و به سیاست کار داشته باشیم وگرنه همان بهتر که به آخورمان مشغول باشیم!

ایثار، شاخص انسان بودن

بسم الله الرحمن الرحیم
ایثار، شاخص انسان بودن
خودخواهی ذاتی انسان است. از همان نخستین ساعت های تولد، بقای ما را جستجو می کند و در فرآیند رشد همراه همیشگی است. خود را بر دیگران مقدم دانستن موجب حفظ ذات است و این امر نه تنها در آدمی که عموم موجودات زنده را به صورت غریزی در بر می گیرد. گزینش اعمال و انتخاب آنها نیز فرآیندی است که در درجه ی اول برآوردن منافع شخصی را نشانه می رود.
***
به فعالیت های روزمره که بنگریم، خود گواهِ این موضوع خواهیم بودکه "هیچ گربه ای برای رضای خدا موش نمی گیرد!"
 کار و فعالیت روزمره ی ما اگر چه دیگران را نیز در فرآیند زندگی اجتماعی (به عنوان سیستمی که در کل نفع بیشتری نصیب ما خواهد کرد) منتفع خواهد کرد اما در درجه ی نخست سود شخصی مان را هدف گرفته است.
به دیگر بیان زندگی کردن ما در جهت نفعی که که در اولیت شامل خودمان شود تفاوت چندانی با دیگر موجودات زنده نخواهد داشت! ( بسیاری از حیوانات نیز شیوه ی همزیستی مسالمت آمیز را به منظور بهره مندی بیشتر در پیش گرفته اند)
بسیاری از اعمالی روزانه که به خیال خود اخلاقی! انجامشان می دهیم، در واقع در جهت نخست برآورده کننده ی نفع ما هستند. اگر کسی از ما بپرسد که ساعت چند است و ما راستش را بگوییم، عمل اخلاقی انجام نداده ایم! ما با دور اندیشی، منفعت طولانی مدت خود را در نظر گرفته ایم.
***
آن جایی عملی دارای ارزش خواهد بود که در درجه ی نخست منفعت شخصی را به عنوان هدف نشانه نرفته باشد.( هر چند شاید تبعاتش منفعت شخصی را نیز در بر بگیرد).
 راست گفتن آن هنگام عملی اخلاقی خواهد بود که در دادگاه علیه منفعت شخصی به کار آید. با این شاخص خواهیم دید که تا چه میزان زندگی ما بالاتر از سطح سایر موجودات زنده (حیوان و نبات) است.
ایثار، دیگران را  بر خود مقدم دانستن و بر مبنای منفعت شخصی زندگی نکردن ( کاری که نه بر مبنای غریزه ی حیوانی که ممکن است مادر در حق فرزند انجام دهد، بلکه بر مبنای انتخاب عقلی) وجه تمایز انسان بر سایر موجودات خواهد بود و گرنه زندگی ما همان زندگی حیوانی و نباتی سایر موجودات زنده است. بی هیچ کم و کاست.
علی اکبر نوری
9/5/92
تهران

Friday, August 16, 2013

مرثیه ای برای یک انقلاب

بسم الله الرحمن الرحیم
مرثیه ای برای یک انقلاب



15 آگوست 2013 با رنگ خون بر تارک تاریخ مصر نگاشته شد. ارتشی که  تحت پوشش حمایت از جنبش تمرد،  دولت مرسی را کودتا گونه ساقط کرد، این بار بر مردمِ معترضِ طرفدار مرسی آتش گشود. کشتاری حیرت انگیز که وقاحت حمایت دولت موقتِ جانشین را نیز با خود همراه داشت.
بر اخوانی که میراث دار انقلاب به واسطه ی تعداد بیشتر طرفداران  شد،همواره این نقد وارد بود که آنها خود مسبب انقلاب نبودند بلکه بر موج انقلاب سوار شدند و به واسطه ی راهکار دموکراسی حکومت را بدست گرفتند. در واقع همین بی توجهی فاحش اخوان المسلمین به واقعیت هایی که به وجود آورنده ی انقلاب بود باعث شد  که علی رغم تجربه ی نزدیک به یک قرن فعالیت سیاسی، تشکیلاتی در توهم قدرت غرق شوند وبدون اجماع، هم قانون اساسی و هم اداره ی جامعه را یکطرفه و به با دیدن منافع خویش به پیش ببرند.
کنشگران سیاسی اخوان المسلمین بدون درک شرایط اجتماعی، سیاسی ویژه مصر و به خصوص شرایط اقتصادی (که به دلیل وابستگی 40 درصدی اقتصاد مصر به ارتش رو به سقوط می رفت) به جای تعامل، خودمحوری را پیشه کردند. خشت اول همان جا بد نهاده شد که اخوان، محمد مرسی را به نمایندگی جریان خود برگزید. شخصیتی که به جای گفتمان طلایه دار لجبازی شد. دیوارِ اقدامات اشتباه  اخوان تا آنجا  کج پیش رفت که در ماجرای تحصن، باز هم لجبازی و عدم توافق برای مصالحه و غافلگیری ارتش در استفاده از گلوله جنگی فاجعه آفرید.
در پس این همه اشتباهاتِ اخوان و صد البته جنایات متقابل ارتش، امید هایی بسیار اندک برای توافقِ گسترده و سازنده باقی مانده است. گو اینکه ارتش در پس این قافلگیری، دستگیری و کشتن سران اخوان را نیز مد نظر داشته است!
اما با همه ی این کشتار و ارعاب ، ساده انگاری است که تشکیلاتی به وسعت اخوان را از صحنه ی اجتماعی سیاسی مصر خارج شده تصور کرد. اخوان به زودی خود را بازسازی خواهد کرد و البته حالت فوق العاده دولت و ارتش نیز در این بازگشت اخوان تاثیری نخواهد گذاشت، از آنجا که اخوان در همین شرایط سالها فعالیت کرده ست و همراه سازماندهی زیرزمینی بیشتری را سامان داده است.
چهارشنبه ی  خونین مصر از کشته ها به عنوان شهید نام می برد و این بارِ مذهبی، ایدئولوژیک  هر چه بیشتر فضا را رادیکال خواهد کرد. اخوانی که برای انقلاب هزینه نداده بود ،اما بر سر سفره بیشترین سهم را نصیب خود کرده بود، امروز خود را صاحب انقلاب می داند. طرفدارن مرسی چهارشنبه سنگ در دست جلو گلوله ایستادند اما به نظر می رسد  با این حجم کشتار احتمال به دست گرفتن تفنگ بسیار زیاد است.
رو به سقوط بودن جامعه ی مصری تاسف بار است. ارتشی که می بایست مایه ی وحدت و آرامش بخشی جامعه باشد این بار مردم را در مقابل خود قرار داده و شاید به واسطه ی همین اشتباهات در آینده ای نزدیک  مردم در برابر مردم قرار گیرند. این بحران بیش از هر چیز همبستگی اجتماعی مصر را سست خواهد کرد.
ارتش مصر آنقدر قدرت دارد که دیگر کشورها به واسطه ی ماندگاری و اثرگذاری آن،  به صورت مستقیم وارد بحران نشده اند. امری که بیش از پیش عرصه را بر مردم مصر سخت و پیچیده تر خواهد کرد. امیدها برای برون رفت بسیار اندک است. کمتر پیشگویی حمله ی ارتش به طرفداران مرسی را با این حجم از خشونت پیش بینی میکرد. همین غیرقابل پیش بینی بودن شرایط اوضاع را پیچیده تر خواهد کرد و در این میان تنها افسوس برای امید های یک ملت برجامانده است.

ملتی که بعد از مبارک، دوران مبارکی را جستجو میکرد امروز در گرداب پدیده ای به نام دیکتاتوری ارتش در حال  غرق شدن است و به نظر نمی رسد دستی فریادرس در پی نجات به سوی آن رهسپار باشد.

Wednesday, August 14, 2013

به بهانه ی اکران گذشته

پس زمینه فیلم های فرهادی تا مدت ها ذهن را به خود مشغول می کند. این همان چیزی است که به نوعی نقطه ی قوت فیلم های او به حساب می آید. بعد از تماشای هر فیلمش عمده بحث ها حول آن می چرخد که بیشتر حرف فیلم درباره ی چیست؟
بحث انگیز بودن موضوعات آنجا بروز می کند که  موضع هدایتگر فیلم در بیشتر حادثه ها خنثی است. شخصیت ها آنگونه خوب پرداخته می شوند که با زندگی روزمره مرزی ندارند و به نوعی بیننده ی فیلم؛ با همذات پنداری، خود را در محک تجربه موقعیت ها قرار می دهد. اینجاست که قضاوت درباره ی درست بودن یا غلط بودن رفتارها گستره ای از حضیض نفی تا قله ی تایید را در بر میگرد. (در جدایی تفاوت نظرها در مورد تصمیم سیمین برای مهاجرت یکی از بحث انگیزترین قسمت های فیلم است. بحث های حول و حوش مهاجرت  از متداول ترین موضوعات هم اکنون خانواده های متوسط ایرانی است. چه بسیار که کار او را درست می دانند و به همان اندازه چه بسیار که غلط. هنر فرهادی آنجاست که زمینه ی ظهور این اختلاف عقیده را بدون هیچ فیلتر ذهنی ،به خوبی فراهم می آورد)



موضوع فیلم ها فرهادی مسائل پر مناقشه ی اخلاقی-فلسفی است که ما هر روز به وفور با انها سر و کار داریم.
 قضاوت کردن (درباره ی الی...) دروغ گفتن (جدایی) و قبول اشتباه و امکان جبران (گذشته) پاره ای از مسائل اخلاقی هستند که زمینه ساز فیلم های فرهادی شده اند.
فیلم های فرهادی تنها پوسته ای اجتماعی دارند. در کالبد آنها پرتنش ترین مسائل اخلاقی این گونه به محک تجربه گذاشته میشوند:
·         آیا به راستی ما صلاحیت قضاوت درباره ی دیگرا را دارا هستیم؟ با چه جراتی به خود اجازه ی قضاوت درباره ی دیگران  می دهیم در حالی که خود به جای آنها نیستیم!
·         آیا می توان با توجیه اخلاقی عمل غیر اخلاقی دیگری را انجام داد و دروغ مصلحت آمیز گفت؟
·         و آیا می توان با انکار نقش خود در یک اشتباه، پیوسته به دنبال به گردن دیگران انداختن غفلت خود بود؟ و تازه از آن فراتر آیا بعد از پذیرش خطا، تنها اعلام آن کفایت خواهد کرد و یا آنکه نیاز به جبران آن اشتباه است که هر لحظه وجدان را می آزارد؟
موقعیت های هر روز زندگی ما را جای نقش های فیلم های فرهادی می نشاند. اینگونه شده است که ما با فیلم های فرهادی زندگی میکنیم. فیلم هایش مجالی است تا برای موقعیت های حتمی که آینده پیش پایمان می گذارد لختی فکر کرده باشیم تا شاید منفعت طلبی هامان را فدای حقیقت نکنیم.

روزی روزگاری، مصر


مصر روزهای ملتهبی را می گذراند، تا جایی که برخی گمانه زنی ها سرزمین فراعنه را رو به سوی جنگ داخلی می بینند.پیش بینی آینده ی مصر در هاله ای از ابهام قرار دارد آنگونه که وضعیت موجود نیز از تیررس ظن تحلیگران سیاسی منطقه ای و فرا منطقه ای به دور بود.
نظر به تحولات مصر لایه های فراوانی را دربر می گیرد که همگی در هم تنیده و وابسته به یکدیگرند. در این گفتار تنها تحولات مصر را با رویکرد نقد چگونگی نگاه به دموکراسی از سر می گذرانیم:
امروزه دموکراسی توسط برخی متفکران غربی به عنوان شکل نهایی حکومت های بشری تبلیغ می شود. دموکراسی آنقدر رسانه ای شده و در لفاف مقدس نمایانده شده است که در دنیای کنونی حتی دیکتاتور ترین حاکمان نیز مجبور به استفاده از آن برای مشروع و قانونی نشان دادن حکومت هایشان شده اند. با این همجه ی رسانه ای کمتر سیستمی حاضر به نقد معایبِ سر نهادنِ تام به این شیوه ی حکومتی است.
به طور حتم تجربیات سالها زندگی اجتماعی بشر، فراز و فرود ها، جنگ ها و تجاوز ها، هم اندیشی ها و فلسفه ورزی ها در شکل دادن این قالب حکومتی نقش داشته، اما تجربه نشان می دهد، تابو سازی از هر پدیده ای و بالا بردن جایگاه آن تا قله ی فرا نقد! خود مبدا خسارات بعدی خواهد شد و در این بین مسلما" دموکراسی مستثنی نخواهد بود.
التفات کوچک به نخستین نقد ها در مبدا پیدایش نظریه دموکراسی در یونان باستان هر چه بیشتر ما را با جنبه ی مخرب تکیه ی تام بر این شیوه ی حکومتی به عنوان غایت، روبرو می کند.گستره ی نقد هایی که از دموکراسی به عنوان دیکتاتوری اکثریت یاد می می کنند و یا حتی فلسفه ی یکسان بودن وزن و ارزش رای نخبگان با دیگر شهروندان را زیر سوال می برند وسیع است. حجم نقد های وارد بر دموکراسی در طور قرن ها بسیار زیاد بوده و همین امر نیز موجب بهبود گام به گام نگرش به آن شده است. اما به نظر می رسد آهنگ این بهبود رو به کاهش و حتی نزول است. علت را شاید بتوان در به خطر افتادن منافع حاکمانی که ادعای دموکراسی دارند جستجو کرد. بی شک هجمه ی رسانه ای بلای جان بشرِ تکنولوژی زده است. در کنار ذکر منافع برگزیدن دموکراسی به عنوان شکل حکومت می بایست معایب را نیز برشمرد تا به سوی بهبود رفت. اما رسانه هایی که پرورده غول های تجاری هستند و به تبع آن وابسته به ابرقدرت هایی سیاسی، اقتصادی تنها در شیپور پیروزی برنده شدن لیبرال دموکراسی به عنوان غایت نهایی حکومت بشری می دمند!
******************************
انقلاب بهمن مصر بارقه های امید را دل خیل بسیاری از آرزومندان آزادی نشاند. اینکه اراده ی یک حاکم بدون داشتن حق وکالت از جانب عموم، سرنوشت آنها را رقم بزند، برای بشری که ارده و اختیار او را از حیوان متمایز کرده بسیار تاسف آور است. و مردم مصر نشان دادند که از این تحقیر به ستوه آمده اند. اما مراحل بعدی انقلاب نمایان ساخت که تنها به ستوه آمدن کفایت نمی کند.
اثرات طولانی مدت دیکتاتوری با تغییر انقلابی در بازه ی احساسی و کوتاه مدت ناشی از به ستوه آمدن مردم از حکومت هایی که سالها اراده یک نفر را برای تعیین سرنوشت یک ملت در نظر گرفته اند، به یکباره از تن جامعه زدوده نخواهد شد!
مردم مصر سالها نیاموخته بودند که باید به نظر اکثریت احترام گذاشت. در واقع این امر بین آنها "نهادینه" نشده بود! مسلما" جامعه ای که این حد از مماشات را تاب ندارد تا رسیدن به زندگی مسالمت آمیز آمیز راه دراز و پرهزینه ای را پیش رو دارد.
مردمی که اقلاب کردند تحولات سریع را خواستار هستند و این چیزی است که با درونی شدن در تناقض است!
مردم مصر و صد البته حکومت ناشی از انقلاب بهمن در مستی زدودن سالها دیکتاتوری و در فقدان تجربه هایی ناشی از منافع رویکرد به نظام دموکراسی به یکباره خواستند سریع و بلند گام بردارند و از پله ی اول نردبان به پله ی آخر برسند، غافل از آنکه هیاهوی غرب درباره ی بی پیرایه بودن شکل حکومت دموکراسی تنها در جهت گسترش هژمونی لیبرال دموکراسی است! هنوز برای مصری ها دموکراسی نهادینه نشده بود تا بتوانند بر مبنای آن زندگی کنند. هنوز کوچکترین نهاد های اجتماعی شان، خانواده هایش به عنوان راهکار به دموکراسی تن نداده بودند که یکباره در دام دل بستن تام به دموکراسی به عنوان نهایت و حکومت بی عیب گرفتار آمدند!
حکومتی که به واسطه ی اکثریت، برگزیده ی انتخابات بود به اشتباه خود را برگزیده ی همه ی مردم تصور کرد! در تدوین قانون اساسی مصر خواسته های نخستین انقلابیون به وابسطه ی تعدادکمتر نادیده انگاشته شد و آنچنان تندروی صورت گرفت که نخستین جوانان انقلابی خود محروم ترین قشر جامعه در بهره مندی از منافع سیاسی انقلاب که به همان منظور انقلاب کرده بودند یافتند. باد غرور حکومت برگزیده را از فکر کردن به معایب ذاتی دموکرسی غافل کرده بود. آنها به درستی درنیافته بودند که باید به نظر اکثریت به عنوان راهکار نگریسته شود و نه هدف. در واقع دموکراسی شیوه ای است تا بشر بتواند کنار یکدیگر با مسالمت زندگی کند اما اینگونه نیست که اگر حکومتی با رای اکثریت برسر کار آمد هر کاری که دوست داشت می تواند انجام دهد.
ملت مصر باید هزینه می پرداخت. برای رسیدن به دموکراسی به عنوان راه حل می بایست هزینه می داد و این امر به واسطه ی تمرد مدنی شکل گرفت. اما متاسفانه این بار به علت عدم نهادینه بودن دموکراسی در قالب اجتماع بلایی دیگری گریبان گیرشان شد. جنبش تمرد تا قبل از تهدید ارتش در مورد فرصت دو روزه سازش با دولت، مسیر درستی را پیش می رفت. مسیری که در نگاه خوش بینانه با در نهایت کنار آمدن دولت مرسی و تن دادن نسبی به خواسته های تمرد، رو به سمت مصری قدرتمند در عرصه ی بین المللی داشت. اما وارد شدن ارتش و شکل دادن تغییری از جنس کودتا سقوطی عظیم را برای جنبش تحول خواه مصری پدید آورد.
مرسی به هر ترتیب رئیس جمهور قانونی بود که تحت نظارت نهاد های بین المللی بر سر کار آمده بود. اما روحیه ی دیکتاتور مابانه شکل گرفته درون تک تک معترضان علی رغم ادعای آزادی طلبی شان، انها را از کرنش دربرابر اصول اولیه دموکراسی باز داشت. عقب گرد ملت مصر را پایانی متصور نخواهد بود تا آن زمان که دو رویکرد زیر، پیش از انکه برایشان قانونی شده باشد، نهادینه شود:
1. به دموکراسی به عنوان راه حل برای زندگی با تنش کمتر بنگرند و نه به عنوان راه حل نهایی و بر طرف کننده ی آمال آرمانی شان و در این میان هماره معایب استفاده از ان را در نظر گیرند، اینگونه می توانند با رسمیت بخشیدن به نافرمانی های مدنی و احترام به آن در قالب راهکار، هر روز از عوارض انتخاب این شکل حکومت اجتناب کنند.
2. دموکراسی را در درون خود و در خانواده هایشان نهادینه کنند و به آن گردن نهند حتی اگر در کوتاه مدت به ضررشان باشد. زیرا الزام به پذیرش اصول ان ضامن شنیده شدن همه ی صداهاست.