Showing posts with label سیاسی. Show all posts
Showing posts with label سیاسی. Show all posts

Monday, September 21, 2015

آلمانی ها و اروپا

بسم الله الرحمن الرحیم
آلمانی ها و اروپا

جاه طلبی آلمانی ها همواره اروپا را به قهقرا کشانده است. جنگ های جهانی اول و دوم اروپا را به خاک سیاه نشاند و در حال حاضر، پذیرش مشتاقانه ی پناه جویانِ گریزان از ناآرامی های خاورمیانه، اروپارا آبستن بحران هایی جدید کرده است.
بحران هایی که چه بسا از هم اکنون شروع شده اند! از جنگ لفظی کشور های اتحادیه اروپا تا نقض قوانین آن توسط برخی اعضا برای فرار از تبعات پذیرش پناهجویان.
***
پی بردن به انگیزه های آلمان در این ماجرا (و به عبارت دیگر؛ انگیزه های شخصی آنگلا مرکل) در جهت پذیرش میلیونی پناهندگان، کار دشواری است. تنها خودشیفتگی و جاه طلبی است که توان پاسخگویی به این انگیزه را دارد. سالها پیش، در خلال جنگ های جهانی فاجعه به بار آمده؛ و حالا می خواهند خاطره ی وحشی گری های حزب نازی را با نمایشی مضحک از انسان دوستی از خاطر ها  بزدایند.
سیل آوارگان با گذشتن از راهی صعب و پرخطر، به سمت آلمان با قوانین منحصر به فردش در مورد پناهندگی و آغوشی باز جلو دوربین های تلویزیونی، روان است.
***
اما چرا بر خلاف موج های انساندوستانه و اخلاق گرایه در حمایت از پذیرش آوارگان توسط آلمان و به تبع آن اتحادیه، نگارنده این روند را به نفع اتحادیه و آینده ی دموکراسی و آزادی خواهی نمیبیند؟
در جواب سوال بالا، از نظر نگارنده تجربه ی لیبرال دموکراسی اروپایی و مسیری که برای به ثمر رسیدن آن تا کنون طی شده است، میراث ارزشمند قرن ها تلاش فیلسوفان، روشنفکران و آزادیخواهان اروپایی است. پناه دادن به آوارگانی که چاره ی دیگری برای بقا نداشته اند و به سوی اروپا هجوم آورده اند، اتفاقا" در دایره ی همین ارزش های اروپایی قرار میگیرد. اما چیزی که مورد انتقاد است، وضع قوانین، وعده ی پذیرش های چند صدهزارنفری و عکس های یادگاری مرکل با آواردگان است که سیل مهاجران را هر روز به سمت اروپا روان می کند!
اما چرا این سیل پناه جویان ارزش های اروپایی را در معرض تهدید قرار می دهند؟ جواب را باید از جایی که مهاجران از آن به سوی اروپا گسیل می شوند، جستجو کرد: خاورمیانه.
در لایه های هویتی مردمان خاورمیانه؛ مذهب بخشی انکار ناپذیر است. این لایه ی هویتی گاهی اوقات و بنابر شرایط زمانه می تواند پایین تر از لایه های قومیت، ملیت، نژاد، زیان و طبقه ی اجتماعی و شرایط اقتصادی قرار بگیرد. برای اکثر آوارگان در حال فرار از جنگ و غارت، هم اکنون لایه ی هویتی مذهبی در یکی از پایین ترین سطوح قرار دارد. اما همواره این پتانسیل برای این نسل و به خصوص نسل های آینده این آوارگان وجود خواهد داشت که لایه ی مذهب، خود را به بالاترین سطح کشانده و آنگاه، هویت بخشِ آواره ی چند سال قبل، یا چند نسل قبل شود. اینجا است که بحران به اوج خود خواهد رسید. بحرانی که با هزینه های تحمیل شده در جهت اسکان و تغذیه و پناه داده شدن طی سالها، قابل مقایسه نخواهد بود!
 خاورمیانه ای سابقا" پناهجو، با هویت جدید مذهبی خود در قلب اروپا ؛ دنیا را به دو دسته ی کلی تقسیم خواهد کرد: برادران دینی ام و دیگران.
 او با برادران دینی به نیکی رفتار می کند و ارزش های اخلاقی را در مراودات با هم کیشان به دقت مراعات می نماید،  اما هم زمان باید با کفر و شرک جهاد کند. باید به دنبال استقرار دنیایی باشد که احکام شریعت در ان اجرا شوند. مدینه ای آرمانی که در آن اهل کتاب باید جزیه دهند و زنانشان به کنیزی گرفته شوند و قوانین صدها سال پیش، در جهت استقرار حکم خداوند؛ بدون کم و کاست اجرا شوند. در چنین شرایطی شکاف بین ارزش های اروپایی و ارزش های مذهبی به بالاترین سطح خود خواهد رسید. دیگر ارزش هایی اروپایی چون آزادی بیان، آزادی احزاب، دموکراسی، آزادی انتخاب نوع و شریک زندگی؛ قوانین مدنی و جزایی اروپایی، ارزش های پناهجوی سابق خاورمیانه ای و بنیادگرای حال حاضر نخواهد بود.
***
اما در حال حاضر چاره چیست؟
در مرحله ی نخست و تا دیر نشده باید انگیزه های طمع ورزانه برای پناهندگی به سوی اروپا و به خصوص آلمان، به عنوان بهشت پناهندگان زدوده گردد. اعضای اتحادیه باید جلو جاه طلبی آلمان ها را بگیرند و این علاجی ندارد جز وضع قوانین سختگیرانه برای پذیرش پناهجویان.
مرحله ی بعد تلاش برای حل بحران های خاورمیانه به عنوان علت العلل گسیل پناهجویان به سمت اروپا است.
***
چند سال قبل میلیون ها سوری در کشورشان از راه جذب توریست زندگی می گذراندند. آنها هم همراه با بهار عربی جنبش دموکراسی خواهی را با آمدن به خیابان ها شروع کردند اما از ان زمان که این جنبش به یکباره و با مسلح شدن گروه هایی خاص چون جبهه النصره و القاعده، سبقه ی مذهبی به خود گرفت، تمامی آمال فعالان مدنی بر باد رفت. اینکه اسلحه و مهمات و هزینه های جنگ برای این جریانات مذهبی چگونه و با هزینه ی کدام کشورها تامین شد بر کسی پوشیده نیست. اینکه کدام کشورها مرزهای خود را به سوی تندرو ها از اقصی نقاط دنیا گشودند نیز دیگر در پرده های ابهام نیست.
بشار اسد حاکمی به مراتب لیبرال تر از هم ترازان خود در منطقه بود. تنها جرم او که منجر به مسلح شدن گروه های تندرو مذهبی شد؛ هم پیمان نبودن با ایالات متحده آمریکا بود.
به قول خود او در مصاحبه با بی بی سی، اگر با آمریکا همراهی کرده بود؛ چون عربستان سعودی یا اردن هاشمی، هم اینک پسوند اسدی به دنبال نام سوریه ورد زبان ها بود.
***
 باید سوریه به آرامش برسد تا از سیل مهاجران کاسته گردد و این راهی جز تقویت دولت مرکزی و سرکوب گروه های تندرو ندارد. تا دیر نشده و ابتکار عمل به دست روسیه نیفتاده است، اروپا باید جای پای خویش را در مبارزه با مخالفان دولت سوریه تقویت کند و اینگونه از بحران ها داخلی خود در آینده ای نه چندان دور بکاهد....

علی اکبر نوری
30 شهریور 94
تهران





Saturday, June 27, 2015

توافق هسته ای از انچه به نظر می رسد به ما نزدیک تر است!

بسم الله الرحمن الرحیم
توافق هسته ای از انچه به نظر می رسد به ما نزدیک تر است!

در کارزار مناظره های انتخاب ریاست جمهوری، با همه ی حساسیتی که به خاطر مسائل پیش آمده ی دوره ی قبل در مورد آن وجود داشت، حسن روحانی تمرکز تبلیغاتی خود را بر حل موضوع هسته ای گذاشته بود. پارامتر مهمی که در پیروزی او بی تاثیر نبود. او عبور از بحران هسته ای را وابسته به تیمی حرفه ای و اراده ای سیاسی بر می شمرد تا هم چرخ سانتریفوژ بچرخد و هم چرخ زندگی مردم.
وعده ی 6 ماهه ی او اکنون به 20 ماه دازا کشیده است و در این میان کیست که نداند دولت همه ی برنامه ی ریزی های خود را از همان روز اول پیروزی بر مبنای حل و فصل بحران هسته ای گذاشته بود و هنوز هم این داستان ادامه دار است.
اقتصاددان های تیم روحانی، طرفداران اقتصاد آزاد هستند و برای آنها بهبود شرایط جز با گشوده شدن درهای کشور به سوی دنیا، به راه دیگری ختم نمی شود! به جای 6 ماه، دولت اکنون با 20 ماه تاخیر در پیاده سازی برنامه هایش روبرو است. برنامه هایی که کسب رضایت رای دهندگان دور بعد انتخابات ریاست جمهوری را نشانه رفته است و نیم نگاهی نیز به انتخابات مهم مجلس آینده دارد.
***
برای دولت روحانی موضوع هسته ای، ماجرای مرگ و زندگی است. آنها برای حل و فصل ماجرا می خواهند نشان دهند که حاضرند بهای هنگفتی بپردازند. اما این خود جزیی از سیاست حل و فصل ماجرا است.
روحانی اینجا بود که نشان داد سیاستمدار قهاری است. روند سیاست هسته ای دولت او، نظام را مجبور به ترسیم خطوط قرمز کرد و این دقیقا" همان برگ برنده ای است که توافق را بیشتر از همیشه به تحقق نزدیک کرده است.
***
در شرایط کنونی هر گونه شکست در روند مذاکرات به پای خطوط قرمز نظام نوشته خواهد شد و تبعات بلند مدت آن هرگز قابل چشم پوشی نخواهد بود.
برای عبور از این بحران است که توافق بیش از هر وقت دیگری، با تمام همه ی هیاهو ها،  قریب الوقوع می نماید.

علی اکبر نوری
7/4/94

تهران

BBC Persian

بسم الله الرحمن الرحیم

 "اینجا اتاق خبر جهان است"؛

جمله ی بالا، جمله ای است خبری، در تطابق کامل با واقعیت زمانه؛ که بارها در طول پخش برنامه هایBBC فارسی خواهید شنید. شعار های دیگری هم هست:

"ما به خبر جان می دهیم""خبر را به بیشترین زبان و با نگاه محلی ارئه می دهیم و همه ی اینها زیر یک سقف و با بیشترین خبرنگار در سراسر جهان انجام می گیرد."

آنها خود عیان تر از همیشه می‌گویند که کار، کار کمپانی خبار پراکنی بریتانیا است.***اگر بیننده ی برنامه های شبکه ی فارسی BBB باشید؛ تشخیص برنامه ریزی طولانی مدت آنها برای ما، کار سختی نخواهد بود. این نوشته به هیچ وجه در پی بررسی تکنیک های رسانه ای خاص  این شبکه نیست. گو اینکه به حتم این موضوع در نوشته ای با این ابعاد نیز نمی گنجد. BBC مدرسه ی رسانه و روزنامه نگاری است و شیوه های ماهرانه ی القای مفهوم در آن، مجموعه ای پیچیده از ترکیب آخرین تکنیک های منحصر به فرد زمانه؛ دهه ها تجربه ی رسانه ای و روزنامه نگاری و استفاده از روانشناسی را شامل می شود. عدم آشنایی و تسلط بر جنبه های مختلف کار آنها است که کپی ناشیانه از فرم های خبری BBC را تبدیل به مضحکه هایی کارتونی می کند که در بخش هایی از برنامه های خبری داخلی شاهد آن هستیم.
***به راحتی می‌توان تشخیص داد که آ نها با کار رسانه ای فوق‌العاده حرفه ای ، آنگونه که هیچ رقیبی برای آن قابل تصور نیست، بخشی قابل توجه از برنامه های خود را برای تغییر ذائقه فرهنگی مخاطبان فارسی زبان خود تولید می کنند.BBC  فارسی ، به عنوان قوی ترین رسانه‌ی فارسی‌زبان از طول پخش هفت ساعته برنامه های خود و به خصوص در جریان پخش خبر و نوع گزینش و ارائه ی آن، کار تغییر فرهنگی را مرحله به مرحله و در بلند مدت در دستور کار قرار داده است.***در حال حاضر BBC فارسی مامن روشنفکران دور مانده از وطن، ایرانی است. مایه ی افسوس است که بدنه ی روشنفکری یک جامعه که باید به عنوان موتور جلوبرنده ی تحولات اجتماعی وارد عمل شود، اکنون به خاطر محدودیت های سیاسی داخلی؛ تحت لوای کشوری که سالها سابقه ی استعمار و کودتا و غارت کشورشان را دارد؛ مشغول فعالیت هستند.
در اینجا به هیچ وجه قصد قضاوت در مورد مواجب بگیری روشنفکران ایرانی  از BBC را ندارم. می توانم بفهمم که احتمالاً آنها که سالها در مورد استعمار انگلیس تحقیق کرده اند و بهتر از هر کسی از میزان جنایت بریتانیا در حق ملت ایران و مردمان جهان آگاهند چه رنجی می کشند که اکنون در جهت منافع ملکه قلم می زنند و کار رسانه ای می کنند. شاید آنها اکنون به عنوان وسیله به این کمپانی نگاه می کنند تا در وقت مبادا جریان امور را در جایی دیگر و به گونه ای جدید به دست بگیرند. امری که با هوشمندی انگلیسی ها به گمان من محال خواهد بود!
در حال حاضر BBC فارسی، به ویژه پس از سال 88، کانون مهاجرت نخبگان فرهنگی، رسانه ای، ایرانی شده است و اینگونه مغز پویایی برای خود تدارک دیده است. اتاق فکر روشنفکری ایرانی؛ به جای آنکه چون کشور های پیشرفته ی دنیا، به صورت آزادانه به نقد ساختارهای قدرت موجود بپردازد و از این راه عیان کننده ی نقاط ضعف حکومت برای ترمیم به منظور پایداری طولانی مدت باشد؛ با هدف پایداری کوتاه مدت و نشنیدن هیچ صدای مخالفی به راحتی از کشور رانده می شوند.
حدس زدن بقیه ی مسیر کار سختی نیست. سفره ی BBC فارسی از همه جا رنگین تر و حرفه ای تر است.
***به باور نگارنده سیاست کلی BBC  تغییر  نگرش مخاطبان به زندگی است.
به عنوان نمونه "ریشه های ما"، عنوان مستندی است با موضوع تکامل که به تازگی در حال پخش است. مستند تلاش دارد نشان دهنده نگاه کاملاً علمی به ماجرای تکامل باشد.اما در طول برنامه از مسیر ادعایی خود فاصله می گیرد و علیرغم آنکه اذعان می کنند تکامل حلقه های مفقوده ای دارد؛ ما را میمون هایی می نامد که سالها پیش از درختان پایین امدیم و روی دو پا ایستادیم.
خروجی مستند مذکور  هنگامی که با تصور عمومی مخاطبان مبنی بر اینکه اثبات تکامل هم ارز عدم وجود خلقت و باالتبع آن خالق است ترکیب شده، و کمپانی خبر پراکنی را به خواسته ی خود که ماورا زدایی از فرهنگ مخاطبان است نزدیک تر می کند.***آری ملکه راهی طولانی برای پایداری منافع طولانی مدت اش برگزیده است. به گمان نگارنده قصد آنها تغییر ساختارهای حکومتی ایران در بازه ای 30 تا 50 ساله با استفاده از ماورا زدایی و تلاش برای نهادیه کردن گزاره های حقوق بشری با تکیه بر اصول اومانیزم است.خواهرزاده ی پوپولیست BBC فارسی که به گونه ای شاخه ی فرهنگی آن محسوب می شود، شبکه ی "من و تو" است که با کسب مخاطبان زیاد در فاز اول؛ اکنون وارد فاز دوم کار خود در تغییر ذائقه ی ایرانی شده است.برنامه های این شبکه بر خلاف ظاهر محافظه کار BBC؛  از خط قرمز های عرف جامعه ی ایرانی در همه ی حوزه ها عبور کرده و بسیار آشکارتر بر "میمون بودن"  اجداد ما تاکید می ورزند.
***شاید گفته شود که نتایج اقدامات شبکه های مذکور در نهایت، علاوه بر تامین منافع بریتانیا، منافع ملت ما را هم تامین خواهد. امری که از نظر نگارنده حتی در صورت وقوع، نشان از ایستایی و سترون بودن جامعه ی ما دارد. جامعه ای نخبه کش که به جای نقد درونی؛ تنها شعار می دهد. شعارهایی که از دید ناظران بیرونی نشان از جدا افتادن کاروان ایرانی، در همه ی زمینه ها از قافله ی جهانی دارد. ملتی که مرزهایش با دیوارهایی بلند از تعصب ملی مذهبی، خودبرتر بینی و بزرگ انگاری واپس گرایانه ی نژادی  و جمود فکری، عقیدتی محصور شده اند.***آنها در شعارهایشان صادق اند که کار، کار انگلیسی ها است. اما این ما هستیم که به شعار آنها جامه ی عمل پوشانده ایم و سرنخ های زندگی مان را به دست آنها سپرده ایم.


علی اکبر نوری94/4/5تهران  

Friday, April 17, 2015

نسبت اخلاق و سیاست

بسم الله الرحمن الرحیم
 نسبت اخلاق و سیاست


معادلات سیاست، با اخلاقیات "فضیلت گرای" افلاطونی و "تکلیف محور" کانتی، کمترین قرابتی ندارد. بیشتر چیزی است که با تعریف راسل از منفعت گرایی همخوانی پیدا می کند. (طبق معمول، راسل است که حجاب قداست از رخ دنیای ما بر می دارد و ما را با واقعیت مستقیم روبرو می کند.)
اما نکته ی اصلی آنجا است که اصولا آیا می توان اخلاقیات منفعت گرا را اخلاقیات نامید؟
توقع ما ازاخلاق ، ارزش گرایی است، ایثار است و فضیلت جویی و اینها چیزهایی هستند که در عرصه ی سیاست ورزی کمترین نمودی ندارند.
جایی درون ما، سیاست های دوگانه را نکوهش می کند. سیاست ورزانی را می بینیم که برای آنجا که صلاح می دانند سخن از حقوق بشر می رانند و برای آنجا که نه، سکوت پیشه می کنند یا حتی از آنها حمایت می کنند. آری این دنیای واقعی است. دنیایی که با تمام قدرت رسانه ای منادیان آزادی و حقوق بشر، تناقض را بین حرف و عملشان هنوز می توان تمیز داد.
***
در عرصه سیاست بین الملل، منفعت است که جنگ و صلح، کشور گشایی، استعمار، تحریم، توافق، هم پیمان یا محورت شرارت بودن را پیش می برد و در این میان حقوق بشر و آزادی جز بازیچه ای قدرتمند در دست قدرتمندان چیزی نیست. صد البته این سخن به معنای اشتباه بودن ادعای قدرتمندان دنیا در مورد نبودن حقوق بشر یا دموکراسی و آزادی در کشور های مورد ادعای آنها نیست. اما هدف انها از کنش های سیاسی، منفعت کشورشان است و نه هیچ چیز دیگر.
***
  آنچه در حال حاضر در خاورمیانه می گذرد، ترجمان همان منفعت گرایی است که از ان سخن به میان رفت.
این روزها حکم اعدام رهبر اخوان المسلمین مصر، محمد بدیع و همکارانش تایید شده است، اما چون مصر هم پیمان جنگ با یمن است، کمترین اعتراضی از سوی کشورهای عربی صورت نمی گیرد.

در مصر کودتا شد اما هیچ اقدامی از سوی جامعه بین الملل، و منادیان دموکراسی صورت نمی گیرد.

عربستان، جایی که در ان کمترین نشانی از دموکراسی و حقوق بشر دیده نمی شود، دم از قانون اساسی یمن می زند و برای برگرداندن رئیس جمهمور، لشکر کشی می کند و صدها بی گناه را به کام مرگ می فرستد و دنیا تنها سکوت می کند.آنها تنها ادعا می کنند که ایران به حوثی ها تجهیز نظامی و نیرو می فرستد. به راستی اگر کمترین نشانه ای داشتند، در عرض چند دقیقه تیتر خبری بزرگ ترین رسانه های دنیا به ان اختصاص یافته بود.

آنچه بر سر مردم سوریه آمد نیز نتیجه ی ترس و بغض کشور های عربی و ترکیه، از هم پیمان بودن ایران و سوریه بود. کیست که نمی دانست از نظر آزادی های اجتماعی، سوریه از هر کشور منطقه در شرایط بهتری قرار داشت و از نظر آزادی های سیاسی، نیز یک سر و گردن بهتر از نظام های پادشاهی عربی منطقه بود. اینکه مخالفان مدنی حکومت بشار که علیه حکومت شعار می دادند، به یکباره تبدیل به جنگویانی سراپا مسلح شدند که برای اجرای حکم خدا جهاد می کنند، بسیار مشکوک بود. این روزها البته پرده بر افتاده است که " جان جهادی" و هزاران جهادگر دیگر، از کدام مرزها و کشور ها به سوریه و عراق وارد شده اند و سلاح های جبهه النصره و داعش از کجا تامین شده اند.
***
به گمان من آنچه حکومت عربستان سعودی را بیش از هر چیز دیگری تهدید می کند، نه قدرت گرفتن شیعه است، نه قدرتمند شدن ایران و نه حوثی ها و از دست رفتن حیات خلوتی به نام یمن. آنچه بزرگترین تهدید عربستان است، فقدان وجود کمترین ساختار دموکراتیک در این کشور عربی است.
لیبرال دموکراسی امروز توسط بزرگترین متحدان عربستان، به عنوان آخرین و بهتر روش اداره ی حکومت ها تبلیغ می شود و این تناقض بین حرف و عمل در نهایت خود را در اعمال فشار بر حکومت عربستان برای پذیرفتن قوانین حقوق بشری و دموکراتیزه کردن صوری حکومت نشان خواهد داد. این همان چیزی است که پاشنه آشیل حکومت پادشاهی عربستان است.
سترون بودن اندیشه ورزی در  شبه جزیره، آنها را در چالشی اساسی برای دگردیسی به سوی یک دموکراسی صوری قرار داده است و همه ی خشم آنها نیز از اینجا ناشی می شود.
آمریکا برای بازیابی وجهه ی خود باید حکومت هایی که از نظر ظاهر در آنها رای مردم دخیل است را به رسمیت بشناسد و این همان چیزی است که بین آمریکا به عنوان بلند گوی دموکراسی از یک طرف و ایران در طرف دیگر در جریان است.
 از سوی دیگر باید بر متحدان غیر دموکراتیک منطقه ای فشار بیاورد که در ساختار قدرت اصلاحاتی انجام دهند که همین موضوع اینگونه منجر به خشم خاندان سلطنتی سعودی شده است.
عدم وجود اتاق های فکر ، کرسی های فلسفه ورزی و اندیشه گرایی در مملکت سعودی؛ عربستان را به کشوری عقب افتاده در زمینه فکری تبدیل کرده است که کمترین قابلیت تطبیقی با شرایط روزگار برای آن متصور نیست.
آنها که خود را خادمان حرم می دانند باید دیر یا زود از قدرت مطلق دست بشویند و عصبانیت از این موضوع، دلیل اصلی به خاک و خون کشیدن منطقه است.

علی اکبر نوری
28 فروردین 94

تهران

Sunday, November 30, 2014

مرثیه ای برای یک انقلاب-2

بسم الله الرحمن الرحیم
مرثیه ای برای یک انقلاب-2

روزنامه شرق در تاریخ  چهارشنبه ۷ آبان 1393  مقاله ای از محمد علی ابطحی با عنوان: "کودتای مصر، آفریدگار داعش"  منتشر کرد (+). در آن مقاله جناب ابطحی ریشه ی داعش را اینگونه توصیف می کند:

به عقیده من کودتای ارتش در مصر یکی از عوامل پنهان و معنوی و یکی از انگیزه‌های رو آوردن نیروهای بااعتقاد داعشی به تروریسم بود. به تاریخ که نگاه کنیم، اساسا فاجعه اصلی، به‌وجودآمدن نیروهای مومن سلفی تروریست در افغانستان بعد از کودتا علیه موفقیت پارلمانی اسلامگراها در الجزایر بود. وقتی در الجزایر علیه پیروزی دموکراتیک اسلامگرایان در به‌دست‌آوردن انتخابات شوراها کودتا شد و معلوم شد جریانات افراطی از راه مسالمت‌آمیز نمی‌توانند در قدرت شریک باشند، افغان‌العرب شکل گرفت و پس از آن نیروهای آماده و فداکار سرخورده از سراسر جهان عرب و به‌خصوص الجزایر راهی افعانستان شدند و طالبان و القاعده پایه‌گذاری شد. نیروهای اسلامگرا درصورتی که سرکار می‌ماندند پارلمان الجزایر چاره‌ای نداشتند جز اینکه با حفظ شعارهاشان، بخشی از جامعه جهانی باشند، در برابر دولت و مردم پاسخگو باشند، خشونت‌های ضد مدنی را کنار بگذارند و کم‌کم تبدیل به مسلمانان پای‌بند به اسلامی شوند که به جای نگاه سلفی خشونت‌بار، اسلام خدای رحمان و رحیم را رواج دهند. در ماجرای به‌وجودآمدن داعش هم بخشی از انگیزه نیروهایی که با اعتقاد دینی به داعش پیوستند را باید در کودتای مصر علیه اسلامگرایان جست‌وجو کرد. مرسی و گروه اخوان‌المسلمین که با انتخابات در مصر به حکومت رسیدند کاملا خود را در موضع پاسخگوبودن قرار دادند. توسط آنها جریانات افراطی امکان مهارشدن داشتند. در همان مدت کوتاهی که اخوان‌المسلمین و مرسی حکومت کردند آنقدر مصالح و سیاست‌های جهانی را رعایت کرد که مورد انتقاد خیلی‌ها قرار گرفت و حتی سفارت اسراییل را هم نبست. با تمام وجود علاقه‌مند بود که خود را جزیی از جامعه جهانی نشان دهد. اما وقتی همین مقدار هم مورد قبول قرار نگرفت و ارتش علیه جریان اسلامگرا کودتا کرد.

استدلال جناب ابطحی شامل پاره ای اشکالات است که غفلت از آنها،  درک آنچه در منطقه می گذرد را با مشکل جدی مواجه می کند. آنها که گام به گام حوادث مصر را دنبال می کردند، می دانند که حکومت  محمد مرسی فرسنگ ها با اصول شناخته شده ی دموکراسی فاصله داشت. بنده در 3 مقاله، هم پای تحولات، نظرم را در مورد انقلاب مصر بیان کردم: مرثیه ای برای یک انقلاب-1 (+) روزی روزگاری، مصر (+) و همه پرسی قانون اساسی جدید مصر (+)

به اختصار بیان می کنم که آنچه در مصر گذشت تنها تا بخشی از مسیر،  پیمودن راه دموکراسی بود. پس از آنکه اسلام گرایان با کمی بیش از نیمی از آرا، شروع به نوشتن قانون اساسی کردند، به یکباره اصول دیگر دموکراسی را به وادی فراموشی سپردند. دموکراسی برای آنها تا همان لحظه ی به قدرت رسیدن ارزشمند بود. پس از رسیدن به قدرت،اصول قانون اساسی را که می بایست تامین کننده ی حقوق همگانی در سطح کلان و در بلند مدت باشد را بر مبنای شریعتی پایه گذاری کردند که بسیاری از انقلابیون اولیه (که عمدتا" سکولار و لیبرال بودند) با اجرای آن در سطح جامعه موافق نبودند!

اشکال کار جایی بود که اخوان با لجبازی های بچه گانه محمد مرسی،تجربه ی ده ها سال کنشگری سیاسی را به باد داد.(تنها سوالی که برایم از تحولات مصر باقی مانده، این است که اخوان چگونه به انتخاب مرسی رسید و چرا به ادامه ی مسیر پر اشتباهش تا قبل از وقوع فاجعه پایان نداد!)

ایراد کار بر خلاف نظر جناب ابطحی جای دیگری است. ایشان اعتقاد دارد: در ماجرای کودتای مصر حداقل برای نیروهای اهل ایمان اسلامگرای افراطی داعشی ثابت شد که آنها به هیچ‌وجه نمی‌توانند از راه مسالمت‌آمیز در قدرت حضور داشته باشند و برای اثبات خودشان باید سرببرند و جنایت کنند تا دیده شوند.

در صورتی که ماجرا اساسا" به گونه ای دیگر پیش رفت. این دموکراسی نبود که تحمل حضور مسالمت آمیز "نیروهای اهل ایمان اسلامگرای افراطی داعشی" را نداشت. بلکه این تفکر ایده آلی و ایدئولوژیک آنها به مفهوم حکومت آرمان شهر بود که به اینجا انجامید!

 ایراد کار در تفکر ایده آلی است. تفکری بر مبنای ایدئولوژی که به شدت تمامت خواه است. تفکری که می گوید حقیقت در دستان من است و راه بهشت همان است که من می گویم. فرقی نمی کند به چه منبعی رجوع دهد! تفکر آرمانی، خروجی اش توهم به وجود آوردن مدینه ی فاضله است برای اجتماع. حد و حصر هم ندارد. بهشت را هم در دنیا می خواهد و هم در آخرت.

در سطح اجتماع حتی اگر ظاهر امور مطابق آن چیزی نباشد که آنها را به بهشت رهنمون سازد (چه از نوع زمینی اش و چه از نوع ماورایی) تاب نخواهند آورد.

چاره ی کار، تغییر اصول دموکراسی برای آنکه تندروها خوششان بیاید و داعش نشوند! نیست. چاره جای دیگری است. جایی که می گوید: همگان بر حق اند و نه یک گروه، یک تفکر و یک ایدئولوژی.

 همگان باید همگان را تحمل کنند، نه اینکه تنها یک تفکر که ادعای "حق بودن" دارد تحمل شود آن هم تنها به این بها که گروهی از وابستگان این تفکر در اشتیاق رسیدن به بهشت (زمینی و فضایی) حرص می زنند.

***

دیروز حسنی مبارک از اتهام کشتار در جریان انقلاب تبرئه شد. اما به راستی کدام انقلاب؟ مگر در مصر اتفاقی افتاده است؟

امروز جای پای ارتش مستحکم تر از هر زمان دیگری در تاریخ مصر است! فقر بیداد می کند و هیچ تشکل منسجمی برای رویارویی با دیکتاتوری السیسی وجود ندارد و با این اوضاع به زودی به وجود نخواهد آمد. ملتی که گرسنه است، دیگر به این که چه کسی حکم می راند کاری ندارد.

و از همه اسف بارتر شکاف در بدنه ی اپوزوسیون مصر است. لیبرال ها و اسلامگرایانی که یک روز با هم در جشن انقلاب شرکت کردند، حالا کینه های عمیقی از هم به دل دارند که به این زودی ها از بین نخواهد رفت. به راستی که مرثیه ایست برای یک انقلاب.

***

اینها همه عوارض خواستن دموکراسی است بدون آنکه به ضرورت ان پی برده باشیم. بدون آنکه به آن احساس نیاز واقعی کرده باشیم و بدون آنکه به تمامی اصول آن، حتی آن هنگام که به ضرر ماست تن داده باشیم.

 

علی اکبر نوری

9/9/93

تهران

Monday, August 11, 2014

غزه-3

بسم الله الرحمن الرحیم
غزه-3



داستان غزه ادامه دار است. در این میان می خواهم شما را با فیلسوفی گران مایه آشنا کنم. برتراند راسل. فیلسوفی که تنها فلسفه ورزیدن، مشی روزانه اش نبود. انگلیس تبار بود اما نه با آن خوی و خصلت ها که در ذهن ما جای دارد.
او نوه ی نخست وزیری انگلستانی بود که فعال ضد جنگ شد : 

وی یک فعال ضد جنگ بود[۱۴][۱۵] و به خاطر فعالیت‌های ضد جنگ در خلال جنگ جهانی اول از دانشگاه ترینیتی اخراج و برای پنج‌ماه زندانی شد. از اقدامات صلح طلبانه بعدی راسل می‌توان به راه انداختن کمپینی ضد آدولف هیتلر، انتقاد از استبداد و خفقان در شوروی، اعتراض علیه مداخله ایالات متحده در جنگ ویتنام و تاسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال ۱۹۶۳اشاره نمود.[۱۵]

14. Richard Rempel (1979). "From Imperialism to Free Trade: Couturat, Halevy and Russell's First Crusade". Journal of the History of Ideas 40 (3): 423–443. doi:10.2307/2709246.

15.The Autobiography of Bertrand Russell, p.35

او در زندگی‌نامه‌ی خود بیان داشته است که در نوجوانی، عمده‌ی علایق او را سکس، فلسفه دین و ریاضیات تشکیل می‌داده‌اند؛ و تنها عاملی که از خودکشی‌اش بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلوگیری می‌کرد، شوق به فراگیری هر چه بیش‌تر ریاضیات در او بود.[۱۲]
12.The Autobiography of Bertrand Russell, p.38
  • (۱۹۵۸) رییس موسسه‌ی مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای می شود و در (۱۹۶۱) به دلیل مبارزه‌های ضدهسته‌ای به مدت یک هفته زندانی شده است.

منبع ویکی پدیا

مانند راسل ها کم نیستند. سارتررا نیز می توان جزو چنین فیلسوفان عمل گرایی به شمار آورد. تلاش های او برای آزادی و هزینه دادن برای آن، رقم زننده ی دنیایی است بس دورتر از صِرفِ  فلسفه ورزی در کنجی دنج و جانب عافیت گزیدن!

***
به نظر من فلسفه ای که در زندگی شاهد بروز و نمود آن نباشیم، فلسفه نیست! فلسفه را جایی در کتاب ها و مقالات و روزنامه ها و دانشکده ها نباید جست. فلسفه را باید زندگی کرد. اصلی ترین پرسش فلسفه، "چرا؟" است. این گونه "چرا" ها باید سراسر زندگی را فرا بگیرند تا بتوان نام "فلسفی زندگی کردن" بر آن نهاد.

 چرا زندگی می کنم؟
 چرا غذا می خورم؟
 چرا کار می کنم؟
چرا دوست دارم؟ 
چراتنفر می ورزم؟
 چرا ازدواج می کنم؟
 چرا بچه دار می شوم؟
 چرا جنگ می کنم؟ 
چرا دفاع می کنم؟
 چرا به دنبال چرایی هر چیزم؟
چرا هستم؟
چرا خودکشی نمی کنم؟
چرا دنیا آن جور که من می خواهم نیست؟
چرا آدم ها با هم اینگونه رفتار می کنند؟
چرا سکس لذت دارد؟
چرا غذا خوشمزه است؟
چرا خدا اگر هست، الان در غزه نیست؟ در کردستان عراق نیست؟ در جنگ جهانی دوم کجا بود؟ (دکتر سروش اخیرا" در اینباره مقاله ای نوشته که به نظرم اصلا" جواب این چرا ها نیست و بیشتر بر برانگیختن احساسات مخاطبان تکیه کرده تا پاسخ دادن به سوالاتی در این باره. اینجا را بخوانید و ببینید که آیا با من موافقید یا مخالف؟)
چرا می خواهم خدا باشد؟
چرا در این بازه ی زمانی و در این موقعیت جغرافیایی زندگی می کنم؟
چرا ...؟

فلسفه به دنبال جواب قطعی دادن به این "چرا" ها نیست. چون برای این چراها اساسا" جوابی قطعی یافت نمی شود. سوال ها همواره به قوت خود باقی اند. از این جهت است که این سوال ها، سوال های فلسفی هستند!
اصل موضوع فلسفه  آن است که همواره با این سوال ها زندگی کنیم و در پی جواب آنها باشیم، هر چند از قبل می دانیم که به احتمال زیاد جواب قطعی برای آنها پیدا نخواهیم کرد.این نوع سوال ها باید همواره موضوعیت و اهمیت خود را برایمان حفظ کنند. اینگونه اهمیت هر امری برایمان روشن می شود.
 به عقیده ی من مهمترین تفاوت آدم ها از همین جا نشات می گیرد. میزان اهمیتی که برای هر امری قائل هستند. چیزی که ریشه در فلسفه ی نگاهشان به زندگی دارد.

 بعضی ها در برابر چنین چرا هایی، سیاست "چشم پوشیدن" بر اصل سوال را بر می گزینند. آنها اعتقاد دارند چون به جوابی نخواهیم رسید، پس فکر مبارک را مشغول "فکریدن" به چنین سوال هایی نمی کنیم، خوش می گذرانیم و زندگی خودمان را می کنیم.

اگر آنها درست بگویند،به یقین ما(نوع بشر)، در مسابقه ی هستی، از سایر حیوانات عقب مانده ایم و باید چاره ی دیگر بیندیشیم تا از مواهب طبیعی دنیا بیشتر بهره مند شویم زیرا درباره ی موضوع زندگی، به مراتب الاغ،  گوی سبقت را از بشر ربوده است. چون او هم احتمالا"! به اینکه چرا زندگی می کند، فکر نمی کند؟
در مورد لذت، می گویند خوک از همه جلوتر است و در مورد غذا جناب گاو. در مورد تعداد سکس و بچه دار شدن، خرگوش و موش رتبه های بعدی را به خود اختصاص می دهند.
 قصد من در این مقاله،به هیچ وجه، توهین نیست. این جواب کسانی است که در برابر پرسش های زندگی (نام کتابی از سوتر، اینجا را ببینید) خود را به بی خیالی می زنند و فکر عزیزشان را به چنین موضوعاتی اختصاص نمی دهند.

***
برای فلسفی زندگی کردن، باید هزینه داد. فلسفیدن، خرج دارد. زیرا از کنار هیچ موضوعی بدون دلیل نباید رد شد. باید ایستاد و از آنچه درست یافته شده (تا آن لحظه که به درست بودن آن اعتقاد هست) دفاع کرد.
 سقراط، جام شوکران را برگزید. به راستی که فیلسوف (دوستدار فلسفه)عنوانی بس برازنده برای اوست. جام شوکرانِ سقراط، جانش را هزینه ی راهی کرد که انتخاب کرده بود: زندگی به شیوه ی فلسفی. او ثابت کرد که پیرو راهی است که مدعی آن است. منش فلسفی اینگونه راهی است.
***
به سراغ راسل برگردیم: همو که فلسفی زندگی کرده است و برایش هزینه داده. ببینیم راسل انگلیسی ، همو که هموطنانش طرح تشکیل دولت اسرائیل را ساخته پرداخته کرده اند، چگونه از کنار این موضع  به راحتی رد نشده و چه موضع گیری ای در قبال آن، انجام داده است .
43 سال پیش  برتراند راسل موضوع اشغال فلسطین را اینگونه دیده است: 


Bertrand Russell’s Last Message
By Bertrand Russell


This statement on the Middle East was dated 31st January, 1970, and was read on 3rd February, the day after Bertrand Russell's death, to an International Conference of Parliamentarians meeting in Cairo.



The latest phase of the undeclared war in the Middle East is based upon a profound miscalculation. The bombing raids deep into Egyptian territory will not persuade the civilian population to surrender, but will stiffen their resolve to resist. This is the lesson of all aerial bombardment.

The Vietnamese who have endured years of American heavy bombing have responded not by capitulation but by shooting down more enemy aircraft. In 1940 my own fellow countrymen resisted Hitler's bombing raids with unprecedented unity and determination. For this reason, the present Israeli attacks will fail in their essential purpose, but at the same time they must be condemned vigorously throughout the world.
The development of the crisis in the Middle East is both dangerous and instructive. For over 20 years Israel has expanded by force of arms. After every stage in this expansion Israel has appealed to “reason” and has suggested “negotiations”. This is the traditional role of the imperial power, because it wishes to consolidate with the least difficulty what it has already taken by violence. Every new conquest becomes the new basis of the proposed negotiation from strength, which ignores the injustice of the previous aggression. The aggression committed by Israel must be condemned, not only because no state has the right to annexe foreign territory, but because every expansion is an experiment to discover how much more aggression the world will tolerate.
The refugees who surround Palestine in their hundreds of thousands were described recently by the Washington journalist I.F. Stone as “the moral millstone around the neck of world Jewry.” Many of the refugees are now well into the third decade of their precarious existence in temporary settlements. The tragedy of the people of Palestine is that their country was “given” by a foreign Power to another people for the creation of a new State. The result was that many hundreds of thousands of innocent people were made permanently homeless. With every new conflict their number have increased. How much longer is the world willing to endure this spectacle of wanton cruelty? It is abundantly clear that the refugees have every right to the homeland from which they were driven, and the denial of this right is at the heart of the continuing conflict. No people anywhere in the world would accept being expelled en masse from their own country; how can anyone require the people of Palestine to accept a punishment which nobody else would tolerate? A permanent just settlement of the refugees in their homeland is an essential ingredient of any genuine settlement in the Middle East.
We are frequently told that we must sympathize with Israel because of the suffering of the Jews in Europe at the hands of the Nazis. I see in this suggestion no reason to perpetuate any suffering. What Israel is doing today cannot be condoned, and to invoke the horrors of the past to justify those of the present is gross hypocrisy. Not only does Israel condemn a vast number. of refugees to misery; not only are many Arabs under occupation condemned to military rule; but also Israel condemns the Arab nations only recently emerging from colonial status, to continued impoverishment as military demands take precedence over national development.
All who want to see an end to bloodshed in the Middle East must ensure that any settlement does not contain the seeds of future conflict. Justice requires that the first step towards a settlement must be an Israeli withdrawal from all the territories occupied in June, 1967. A new world campaign is needed to 
help bring justice to the long-suffering people of the Middle East.

ترجمه توسط ناخدا آزاد (اینجا در گوگل پلاس)

«پیشرفت بحران در خاورمیانه هم خطرناک و هم آموزنده است. برای بیش از ۲۰ سال اسرائیل با نیروی نظامی گسترش یافته است. پس از هر مرحله‌ای از این گسترش اسرائیل تقاضای استفاده از «خِرد» کرده و پیشنهاد «مذاکرات» داده است. این عملکرد سنتی نیروی امپراطوری است، زیرا می‌خواهد با کمترین دشواری آنچه با خشونت به‌دست آورده را مستحکم کند. هر فتح جدیدی مبنای جدیدی برای مذاکره‌ی پیشنهادی از موضع قدرت می‌شود، که ناعادلانه بودن تجاوز قبلی را نادیده می‌گیرد. تجاوز اسرائیل باید محکوم شود، نه تنها به این دلیل که هیچ کشوری حق ندارد قلمرو خارجی را به‌خود ضمیمه کند، بلکه چون هر گسترشی آزمایشی برای تشخیص این است که دنیا چه مقدار تجاوز دیگر را تحمل خواهد کرد.


...تراژدی مردم فلسطین این است که کشورشان توسط یک قدرت خارجی (به‌گمانم منظورش بریتانیا است. -م) به مردم دیگری داده شده است تا کشوری جدید بسازند. نتیجه این بود که صدها هزار مردم بی‌گناه به‌طور دائمی بی‌خانمان شدند. با هر کشمکش جدیدی شمارشان افزایش یافته است. تا چه مدت دیگر دنیا می‌خواهد این نمایشِ ستمِ سنگدلانه را تحمل کند؟ کاملاً روشن است که این آوارگان از حق کامل نسبت به سرزمین مادری‌ای که از آن رانده شده‌اند برخوردارند، و انکار این حق هسته‌ی این کشمکش ادامه‌دار است. هیچ مردمی هیچ جای جهان نمی‌پذیرند که به‌طور گروهی به‌زور از کشور خودشان اخراج شوند؛ چگونه می‌توان از مردم فلسطین خواست مجازاتی را بپذیرند که هیچ‌کس دیگر تحملش نخواهد کرد؟ اسکان دائمی آوراگان در سرزمین مادری‌شان بخشی ضروری برای هر راه حل اصیل در خاورمیانه است.



بارها به ما گفته شده است که به‌خاطر آزار یهودی‌ها در اروپا به‌دست نازی‌ها باید با اسرائیل هم‌دردی کنیم. در این پیشنهاد دلیلی برای ابدی کردن آزار نمی‌بینم. آنچه اسرائیل امروز می‌کند قابل پذیرش نیست، و یادآوری وحشت‌های گذشته برای توجیه وحشت‌های امروزی دورویی زننده‌ای است. نه‌تنها اسرائیل شمار بسیار بزرگی از آورگان را محکوم به بیچارگی می‌کند؛ نه‌تنها اعراب زیادی که تحت اشغال اند محکوم به حکومت نظامی اند؛ بلکه همچنین اسرائیل ملت‌های عربی که تنها به‌تازگی از وضعیت مستعمره بودن رها شده‌اند را محکوم به ادامه‌ی عقب‌ماندگی می‌کند، زیرا برای آن‌ها خواسته‌های نظامی بر رشد ملّی تقدم می‌یابد.



همه‌ی آن‌هایی که می‌خواهند به خونریزی در خاورمیانه پایان دهند باید اطمینان کسب کنند که هر راه‌حل ممکن شامل بذر کشمکش‌های آینده نباشد. عدالت ملزم می‌کند که گام نخست به‌سوی یک راه‌حل باید عقب‌نشینی اسرائیل از همه‌ی قلمروهایی باشد که در ژوئن ۱۹۶۷ اشغال کرده است. برای اجرای عدالت برای مردم خاورمیانه که مدت‌هاست در رنج اند، کمپینی جهانی لازم است.»
***
راسل خداناباور است. اما از انبوهی از خداباوران، وجدانی تر قضاوت می کند. دلیل اش چیزی نیست جز منش فلسفی اش. فلسفی زندگی کردنش.
 به راستی که او رهرو راستین سقراط است.
***
برای پایان سه گانه ی غزه، از مقاله ی راسل، چیزی وزین ترنیافتم. داستان غزه همان است که راسل سالها پیش به درستی گفته است: گام نخست به‌سوی یک راه‌حل باید عقب‌نشینی اسرائیل از همه‌ی قلمروهایی باشد که در ژوئن ۱۹۶۷ اشغال کرده است

راسل نیز ، همانند سقراط، جزوِ ماندگارنِ تاریخ بشریت است. مایه ی فخر ما در برابر سایر حیوانات.

علی اکبر نوری
مرداد 93
تهران