Tuesday, August 19, 2014

بحث کردن، روش زندگی و ایزدی ها

بسم الله الرحمن الرحیم
بحث کردن، روش زندگی و ایزدی ها



بحث کردن، برای من مفید بوده است. از خرمن هر بحثی، توشه ای برگفته ام. بر عکس آنها که می گویند، بحث نمی کنیم، بحث می کنم و غلط هایم را می یابم. بحث نمی کنم که بگویم " بر حق" هستم یا " با حق" هستم. البته لازمه ی بحث آن است که هنگام بحث، خودم را دست یافته به حقیقت بدانم و از آن دفاع کنم، اما باکی ندارم از آنکه بفهمم آنچه حقیقت می پنداشتم سرابی بیش نبوده است. بحث هایی را به یاد دارم، که در شروع با شور و اشتیاق و دلایلِ به خیالِ خودم قطعی، از موضوعی دفاع می کردم، و فردای بحث، جزو منتقدان آن  موضوع شده بودم.
 شاید بگویید امکان داشته، طرف بحث ات مغالطه و سفسطه کرده باشد و بدین گونه تو را فریفته باشد. در جواب خواهم گفت،حتما" احتمالش هست. فردا روزی، اگر بفهمم اشتباه کرده ام، به یقین از موضع ام بر خواهم گشت.
یافتن حقیقت برای من، چنین پروسه ای را طی می کند. (البته اگر حقیقتی باشد! اگر حقیقتی هم نباشد، امیدوارم، با این روند به این حقیقت برسم که حقیقتی نیست.اشتباه نکنید! بازی کلامی به راه نینداخته ام که بگویم "حقیقت حتما" باید باشد! دوران این بازی های کلامی گذشته است!)
 به خاطر این است که شکست در بحث، برایم اندوخته ایست گرانبها، تا بر شالوده ی اندیشه ام، نقدی دوباره بیفکنم. آنان که بحث نمی کنند، می ترسند شالوده ی زندگی شان بر باد رود! عمری زندگی را با این رویکرد گذرانده اند. حال در بحثی روشن می شوند که بر چه پایه ی سستی وقت تلف کرده اند! (یادتان هست در یکی از نوشته هایم به ماجرای بحثی که با یکی از دوستانم که فلسفه ی زندگی را در شادزیستن می دانست، اشاره کردم!) اما آنانکه بحث می کنند تا بگویند در نهایت "بر حق" هستند نیز وقتی به حقیقتی غیر از آنچه درست می پندارند می رسند، به هر عملی دست می زنند، تا به نتیجه ای که از قبل درست می دانند برسند!
کسانی که اینگونه بحث می کنند، در ابتدا چیزی را درست می دانند، و حال برای درست بودن آن دلیل می آورند.فرهنگ، آداب، رسوم، دین، مذهب، خدا باور بودن یا خدا باور نبودن در زمره ی چنین اعتقاداتی هستند. غالب آنها با وراثت به ما منتقل می شوند و ما چون آنها را درست می انگاریم، در بحث می خواهیم حتما" پیروز شویم. دلایل روانشناسی زیادی برای این قضیه وجود دارد. مهمترین آن تحت حمایت قرار گرفتن است. چیزی که ریشه در هزاران سال زندگی بشری دارد. فرزندی که به مسلک پدرانش نباشد، طرد می شود، رانده می شود و بدون حامی قرار می گیرد. دفاع ما از بسیاری سنت ها به خاطر آن است که باید احساس امنیت کنیم، و این را در گرو چیزی جز حفظ و ادامه ی آیین اجدادی نمی یابیم! (لحظه ای با خودمان خلوت کنیم. به راستی اعتقادات ما ریشه در چه دارد؟)
گفته می شود: اشکالی ندارد. باید استدلال ها را دید و نه اینکه چرا بدان امر معتقدند. حرف درستی است. اما اینکه چرا من ریشه ی اعتقاد چنین کسانی را  پی می جویم، این است که آنها از اینکه به نتیجه نرسند، از قبل هراس دارند. یعنی وقتی اشکال های استدلال هاشان بیان می شود، راه دیگری پیش می گیرند. نگرانند قوم و قبیله شان چه قضاوتی درباره ی آنها کند؟ دیگران چه درباره ی آنها بگویند؟  و صدها دلیل دیگر که منصفانه نگاه کردن، سستی ( و یا قوت ) آنها را بیان می دارد.
***

امیدوارم لینک بالا را دیده باشید: "توصیه ی برتراند راسل به همه ی انسان ها"

مصاحبه گر از راسل درباره ی ارزشمند ترین پیامی که راسل می تواند به نوع بشر بدهد، سوال می کند.

پیام فکری راسل این است: وقتی موضوعی را بررسی می کنید یا توجه شما به موضوعی جلب می شود، تنها موضوعی که باید از خودتان بپرسید این است که (حقیقت ها) Fact ها در این فلسفه چه هستند و چه حقایقی در آنهاست. هیچ وقت به خودتان اجازه ندهید آنچه را دوست دارید، حقیقت داشته باشد یا آنچه را فکر می کنید حقیقت بودنش برای بشر مفید است شما را منحرف کند.فقط و فقط به اینکه واقعیت ها چه هستند نگاه کنید. (برای ترجمه از زیر نویس کلیپ استفاده شده است)

به نظر من راه و روش زندگی، بسیار مهمتر از فرض های اولیه برای پیمودن آن است. اگر روش درستی در دست باشد، فرض های اشتباه قابل تصحیح خواهند بود. راهی که راسل به ما توصیه می کند، بر همین پایه استوار است.

 بنده در مقاله ی "افول" (اینجا) روشی از زندگی را استعلایی نامیده ام و آن را اینگونه تعریف کرده ام:

"زندگی در حال، با یک نقدِ مدامِ درونی از گذشته و استقبال از نقد ناظر بیرونی، برای توشه برگرفتن از تجربیاتی که روشنی بخش راه آینده باشد و هم هنگام تلاش برای افزایش دانایی، فارغ از قید تعصب و عرف و کوشش در به کار بردن آن ها در زندگی" و تصحیح پیش فرض های قبلی که به باطل بودن آنها رسیده ایم.

در اینجا برای خوب و بد و راستی و پلیدی معیاری داده نشده، تنها روشی ذکر شده که گردن نهادن بدان، راهگشای مسیر خواهد بود.

***


آنانکه خود را دست یافته به حقیقت محض می دانند، از هیچ جنایتی رو گردان نخواهند بود. در هر لباس و مسلکی که باشند، افراط، ذاتی زندگی آنها است. تندوری زاییده ی چنین مسلکی است.

 

آنچه داعش این روزها با "ایزدی ها" می کند، مصداق صادقی از این رویکرد است.

 "اسلام بیاورید یا کشته می شوید"، خروجی افکار و اندیشه های کسانی است که خود را تنها به حقیقت دست یافتگانِ این عالم می شمرند. برای بقیه حکم مشرک و کافر و ملحد صادر می کنند و به شیوه ی 1400 سال پیش، سر می برند. در حکومتی که اسلامی می خوانندش، تحت ولایت خلیفه ی مسلمین، احکام را اجرا می کنند و اینگونه به بهشت خدا و رضای او دل سپرده اند و برایش جهاد می کنند! کتاب و سنت در دست دارند، می خوانند و حکم صادر می کنند.

 اینکه چرا اینگونه مسلکی در میان سنی های تندرو نسج یافته، جای بررسی دارد، (ان شاء الله در مقاله ای جداگانه بدان خواهم پرداخت) اما بی شک، جزم اندیشی، و این تفکر که حقیقت و پیام آخر در دستشان است، یکی از دلایل اینگونه جنایت کردن آنها است.

***

گاهی وقت ها از انسان بودن، باید شرم کرد.

 وقتی گروهی با وجه انسانی، جنایت می کنند و ما ساکتیم، باید شرم کنیم. وقتی کاری نمی کنیم باید شرم کنیم. وقتی نگاه می کنیم و رسم زندگی را تا بوده، همین می دانیم، باید شرم کنیم. در مورد غزه، در سه بخش مطلب نوشتم. بدین گونه برای تسکین وجدان دردم، چاره ای یافتم. اما امروز باید برای "ایزدی ها" می نوشتم. فارغ از آنکه دینشان و نژادشان چیست. شرم دارم که هیچ کاری نمی توانم برای آنها انجام دهم. شرم دارم از اینکه این نوشتن هم، نه به خاطر آنها، که برای تسکین وجدان دردِ خودم است. شرم دارم که "ایزدی ها" به نام دینی، که دین من است، توسط کسانی که خود را مجاهدین اسلامی می دانند، کشته می شوند.

 شرم دارم که انسانم.


 

علی اکبر نوری

مرداد 93


تهران

Wednesday, August 13, 2014

اخلاق-بخش اول

بسم الله الرحمن الرحیم
اخلاق-بخش اول


چند وقت پیش، با گروهی از دوستان در باره ی اخلاقی بودن یا نبودن عملی، بحث کردم. دوستان از من خواستند که بگویم، اخلاق چیست؟ در جواب گفتم : همان است که هزار ها سال پیش، بدون استناد و رجوع دادن به دین و آیین، درباره اش گفته اند: آنچه برای خود می پسندی، برای دیگران نیز بپسند، و آنچه برای خود نمی پسندی، برای دیگران هم مپسند.
دوستان خوب بنده، بحث را پی گرفتند. از آنچه من اخلاق نامیده بودم، خودخواهی را نتیجه گرفتند. دلیلشان این بود که تو خود را برای فهمیدن آنکه فلان چیز خوب است یا بد، محور قرار داده ای، پس خود خواهی.
 در مقابل، خودشان، غایت عملشان را، خدا خواهی می دانستند. رضایت خدا را،  هدف انجام همان عملی که در مورد اخلاقی بودن یا نبودن آن بحث سر گرفته بود، می دانستند.
قضیه را اینگونه جلوه می دادند: تو برای خودخواهی عملی را انجام می دهی، ما برای رضای خدا. چه اشکالی دارد؟ هر کدام دو مرجع گوناگون را برای غایت عمل در نظر گرفته ایم.
دوستان ما ظاهر نیکویی برای دلیل عملشان ساخته و پرداخته کرده بودن. از یک طرف، کار خودشان را برای رضای خدا می دانستند، و چیزی را که من اخلاق نامیده بودم، خودخواهی می دانستند. این ظاهر نیکو بسیار فریبنده است. خودخواهی، واژه ایست که در زبان ما، بار منفی با خود حمل می کند. در واقع آنها از ویژگی کلامی، برای ظاهر سازی حرف های خود بهره برده بودند. این بار منفی، خود آنها را نیز قانع کرده بود.
در ان جلسه برای دوستان توضیح دادم که آنچه شما خدا خواهی می دانید، عین "خودخواهی" است. و از بار منفی زبان، علیه خودشان استفاده کردم. در واقع به سراغ دلایل این موضوع رفتم، که چرا آنها خود را خداخواه می دانند؟ آنها می گفتند برای انجام عملی، نگاه می کنیم خدا چه گفته است. بعد برای خشنودی خدا، آن کار را انجام می دهیم.

***

دوستی پیشنهاد داد که مقاله هایت را در چند بخش کوچک تر بفرست. و در زمانه ای که جیر جیر کردن ( tweet کردن) باب است، چه کسی حوصله دارد، این همه متن را بخواند؟!! راست می گوید. واقعیت الان اینگونه است. اینکه ما به اختصار پست می گذاریم و up  می کنیم و پست می خوانیم، کار روزمره ی ما شده. دیگر کمتر کسی حال و حوصله ی خواندن کتابی چند صد صفحه ای دارد. Facebook   و دیگر شبکه های اجتماعی، هر روزه در قالت مدیاهای مختلف، متنوع و جذاب،  به اندازه ی کافی، به ما اطلاعات می دهد. باید هر چیز مینیمال باشد، تا خوش آید. (مد این زمانه است. باید دید مزایا و معایب آن چیست. فعلا" موضوع بحث چیز دیگری است.)
***
می خواهم شما هم افتخار دهید و اگر بحث را سودبخش تشخیص می دهید در آن شرکت کنید. در بحثی که بنده با دوستان خوبم داشتم، آنچه درباره ی اخلاق آوردم، تعریف آن نبود، مصداقی از "کارِ اخلاقی" بود. من آنجا دچار اشتباه در این تعریف شدم. بنده، اخلاق و خوبی و بدی را تعریف نکردم، نمونه ای از کار اخلاقی را آوردم. ممکن است بگویید، کار اخلاقی تو باید از تعریفت از اخلاق تبعیت کند. درست است. ان شاء الله در بخش های بعدی این مقاله، بدان خواهم پرداخت.

موضوع بعدی ان است که آیا آنگونه که دوستان ما مدعی هستند، رجوع به درک درونی، برای تشخیص پسندیدن عملی یا نپسندیدن آن، خودخواهی است؟ آیا این حرف درست است؟

برای رسیدن به این موضوع، باید دید خودخواهی چیست؟ می گویند، خودخواهیِ خوب هست، خودخواهی، بد هم هست. در بخش دوم این مقاله، باید ببینیم هر کدام از اینها چه معنی ای می دهند، و چرا ما خودخواهیم؟ چون می خواهیم بیشتر زندگی کنیم؟ بقا داشته باشیم و لذت ببریم؟ یا پای چیز دیگری در میان است؟

مبحث بعدی، به چالش کشیدن حجیت داشتن درک و قضاوت درونی است؟ آیا می توان چیزی را که "وجدان" می نامند مرجع انجام دادن یا ندادن عملی دانست؟

و در مرحله ی بعدی،  آیا "پسندیدن" همان "وجدان" است تا بتوانیم بگوییم هر آنچه می پسندیم یعنی هر آنچه وجدان می کنیم؟ یا آنکه پسندیدن همان لذت و خوش آمدن است و انجام هر کار با دورنمای "دوست داشتن" یا "دوست نداشتن" را نتیجه می دهد.

و در انتها باید ادعای دوستانمان را برررسی کنیم، که آیا در ادعایشان برای آنکه کارها را برای رضای خدا، و نه خودخواهی انجام می دهند چقدر صادق هستند؟ آیا کار آنها مصداق بارز خودخواهی نیست؛ برای رسیدن به آرامش، بهشت، زندگی جاودانه، و دوری از آتش و عذاب؟
 آیا اگر خدا در قبال کارشان که برای رضای او هم انجام می دهند، آنها را عذاب می کرد، باز هم برای رضایت خدا، عملی را انجام می دانند؟
 ممکن است بگویید مغلطه می کنی؟ خدایی که تعریف می شود، ظلم نمی کند. به کسی که برای رضایش کاری انجام داده، ستم نمی ورزد. در جواب باید گفت، آیا خدا، برای پاداش و جزا، بر اساس اصولی عمل می کند یا هر جور که بخواهد حکم می کند؟ یعنی پاداش می دهد چون چیزی که خودش خواسته را انجام داده ایم، یا پاداش می دهد چون کاری را درست بوده به انجام رسانده ایم؟ و یا آنکه این دو بر هم منطبق هستند؟
 اگر منطبق هستند که چرا حکم داده به دستورش عمل کنیم و نگفته به انچه درست و غلط یافت می کنید عمل کنید؟ (می گویید این هم می شود حکم دیگر؟!)
 شاید پاره ای دستور ها را فقط عبادی قرار داده است: مثل نماز خواندن و یک سری اعمالِ دیگر را اخلاقی؟
 البته در نگاهی دیگر، و در دید عارفانه، کارهای عبادی را نیز می توانیم اخلاقی فرض کنیم. برای تشکر از خالق، چون ما را خلق کرده است و به ما لطف کرده و ما را از نبود، بود کرده است و قابلیت کسب کمالات را در ما نهاده تا در آخرت، برای ابد در بهشت زندگی کنیم. چنین لطفی، حتما" تشکر می خواهد. مگر نه؟ و همه می دانیم تشکر امری اخلاقی است.
 اما آیا اخلاقی است ما برای لطفی که بدون اختیار در حق ما شده، سپاسگذار باشیم. شاید ما ترجیح می دادیم، اصلا" با اجبار به این دنیا نمی آمدیم و بهشت هم نمی خواستیم. در جواب این سوال می گویند، لازمه ی خدا بودن، آفرینش ما بوده است. اما سوال بعدی آنجا است که چه چیز این الزام را سبب شده است؟ تعریف ما از خدا؟

آنچه نمود دارد، باز هم آن است که اخلاق چیست؟ آیا خدا هم کارِ اخلاقی انجام می دهد؟ یا هر کاری خدا انجام دهد اخلاقی است؟ و اگر خدا نباشد، اساسا" از اخلاق حرف زدن پوچ و بی معنا نیست؟ برای چه باید اخلاقی عمل کنیم وقتی خدایی نیست؟ آیا اخلاق در دنیای بدون خدا معنا می دهد؟
***
می دانم که بحث سنگین است. برای همین هم هست که دست شما را به یاری می شفارم. اول از همه باید تعاریف را بسنجیم و وجه مشترک ادامه ی بحث را بیابیم. در بخش دوم، به شرط بقای حقیر، بحث را پی می گیریم.

پی نوشت:
 پرسش از چرایی اخلاق و اینکه اخلاق چیست، پرسش فلسفی است. همان نوع پرسشی که در مقاله ی غزه-3 بدان اشاره کردم. این پرسش ها همیشه هستند. باید به آنها فکر کنیم. اگر بدان ها فکر کنیم، زندگی رنگ دیگری خواهد گرفت. (حق دارید از این امر سوال کنید چرا باید زندگی رنگ دیگری بگیرد؟ و از کجا می توانی اثبات کنی، رنگ دیگری خواهد گرفت؟ J آری، شما در حال گام گذاردن در دنیای فلسفه هستید. سرزمین بیکران چراها؟ ندانستن ها و عدم قطعیت ها...خوش آمدید...)

علی اکبر نوری
مرداد 93
تهران

Monday, August 11, 2014

غزه-3

بسم الله الرحمن الرحیم
غزه-3



داستان غزه ادامه دار است. در این میان می خواهم شما را با فیلسوفی گران مایه آشنا کنم. برتراند راسل. فیلسوفی که تنها فلسفه ورزیدن، مشی روزانه اش نبود. انگلیس تبار بود اما نه با آن خوی و خصلت ها که در ذهن ما جای دارد.
او نوه ی نخست وزیری انگلستانی بود که فعال ضد جنگ شد : 

وی یک فعال ضد جنگ بود[۱۴][۱۵] و به خاطر فعالیت‌های ضد جنگ در خلال جنگ جهانی اول از دانشگاه ترینیتی اخراج و برای پنج‌ماه زندانی شد. از اقدامات صلح طلبانه بعدی راسل می‌توان به راه انداختن کمپینی ضد آدولف هیتلر، انتقاد از استبداد و خفقان در شوروی، اعتراض علیه مداخله ایالات متحده در جنگ ویتنام و تاسیس انستیتوی دفاع از صلح در سال ۱۹۶۳اشاره نمود.[۱۵]

14. Richard Rempel (1979). "From Imperialism to Free Trade: Couturat, Halevy and Russell's First Crusade". Journal of the History of Ideas 40 (3): 423–443. doi:10.2307/2709246.

15.The Autobiography of Bertrand Russell, p.35

او در زندگی‌نامه‌ی خود بیان داشته است که در نوجوانی، عمده‌ی علایق او را سکس، فلسفه دین و ریاضیات تشکیل می‌داده‌اند؛ و تنها عاملی که از خودکشی‌اش بر اثر رنج از دست دادن عزیزان در خردسالی جلوگیری می‌کرد، شوق به فراگیری هر چه بیش‌تر ریاضیات در او بود.[۱۲]
12.The Autobiography of Bertrand Russell, p.38
  • (۱۹۵۸) رییس موسسه‌ی مبارزه برای خلع سلاح هسته‌ای می شود و در (۱۹۶۱) به دلیل مبارزه‌های ضدهسته‌ای به مدت یک هفته زندانی شده است.

منبع ویکی پدیا

مانند راسل ها کم نیستند. سارتررا نیز می توان جزو چنین فیلسوفان عمل گرایی به شمار آورد. تلاش های او برای آزادی و هزینه دادن برای آن، رقم زننده ی دنیایی است بس دورتر از صِرفِ  فلسفه ورزی در کنجی دنج و جانب عافیت گزیدن!

***
به نظر من فلسفه ای که در زندگی شاهد بروز و نمود آن نباشیم، فلسفه نیست! فلسفه را جایی در کتاب ها و مقالات و روزنامه ها و دانشکده ها نباید جست. فلسفه را باید زندگی کرد. اصلی ترین پرسش فلسفه، "چرا؟" است. این گونه "چرا" ها باید سراسر زندگی را فرا بگیرند تا بتوان نام "فلسفی زندگی کردن" بر آن نهاد.

 چرا زندگی می کنم؟
 چرا غذا می خورم؟
 چرا کار می کنم؟
چرا دوست دارم؟ 
چراتنفر می ورزم؟
 چرا ازدواج می کنم؟
 چرا بچه دار می شوم؟
 چرا جنگ می کنم؟ 
چرا دفاع می کنم؟
 چرا به دنبال چرایی هر چیزم؟
چرا هستم؟
چرا خودکشی نمی کنم؟
چرا دنیا آن جور که من می خواهم نیست؟
چرا آدم ها با هم اینگونه رفتار می کنند؟
چرا سکس لذت دارد؟
چرا غذا خوشمزه است؟
چرا خدا اگر هست، الان در غزه نیست؟ در کردستان عراق نیست؟ در جنگ جهانی دوم کجا بود؟ (دکتر سروش اخیرا" در اینباره مقاله ای نوشته که به نظرم اصلا" جواب این چرا ها نیست و بیشتر بر برانگیختن احساسات مخاطبان تکیه کرده تا پاسخ دادن به سوالاتی در این باره. اینجا را بخوانید و ببینید که آیا با من موافقید یا مخالف؟)
چرا می خواهم خدا باشد؟
چرا در این بازه ی زمانی و در این موقعیت جغرافیایی زندگی می کنم؟
چرا ...؟

فلسفه به دنبال جواب قطعی دادن به این "چرا" ها نیست. چون برای این چراها اساسا" جوابی قطعی یافت نمی شود. سوال ها همواره به قوت خود باقی اند. از این جهت است که این سوال ها، سوال های فلسفی هستند!
اصل موضوع فلسفه  آن است که همواره با این سوال ها زندگی کنیم و در پی جواب آنها باشیم، هر چند از قبل می دانیم که به احتمال زیاد جواب قطعی برای آنها پیدا نخواهیم کرد.این نوع سوال ها باید همواره موضوعیت و اهمیت خود را برایمان حفظ کنند. اینگونه اهمیت هر امری برایمان روشن می شود.
 به عقیده ی من مهمترین تفاوت آدم ها از همین جا نشات می گیرد. میزان اهمیتی که برای هر امری قائل هستند. چیزی که ریشه در فلسفه ی نگاهشان به زندگی دارد.

 بعضی ها در برابر چنین چرا هایی، سیاست "چشم پوشیدن" بر اصل سوال را بر می گزینند. آنها اعتقاد دارند چون به جوابی نخواهیم رسید، پس فکر مبارک را مشغول "فکریدن" به چنین سوال هایی نمی کنیم، خوش می گذرانیم و زندگی خودمان را می کنیم.

اگر آنها درست بگویند،به یقین ما(نوع بشر)، در مسابقه ی هستی، از سایر حیوانات عقب مانده ایم و باید چاره ی دیگر بیندیشیم تا از مواهب طبیعی دنیا بیشتر بهره مند شویم زیرا درباره ی موضوع زندگی، به مراتب الاغ،  گوی سبقت را از بشر ربوده است. چون او هم احتمالا"! به اینکه چرا زندگی می کند، فکر نمی کند؟
در مورد لذت، می گویند خوک از همه جلوتر است و در مورد غذا جناب گاو. در مورد تعداد سکس و بچه دار شدن، خرگوش و موش رتبه های بعدی را به خود اختصاص می دهند.
 قصد من در این مقاله،به هیچ وجه، توهین نیست. این جواب کسانی است که در برابر پرسش های زندگی (نام کتابی از سوتر، اینجا را ببینید) خود را به بی خیالی می زنند و فکر عزیزشان را به چنین موضوعاتی اختصاص نمی دهند.

***
برای فلسفی زندگی کردن، باید هزینه داد. فلسفیدن، خرج دارد. زیرا از کنار هیچ موضوعی بدون دلیل نباید رد شد. باید ایستاد و از آنچه درست یافته شده (تا آن لحظه که به درست بودن آن اعتقاد هست) دفاع کرد.
 سقراط، جام شوکران را برگزید. به راستی که فیلسوف (دوستدار فلسفه)عنوانی بس برازنده برای اوست. جام شوکرانِ سقراط، جانش را هزینه ی راهی کرد که انتخاب کرده بود: زندگی به شیوه ی فلسفی. او ثابت کرد که پیرو راهی است که مدعی آن است. منش فلسفی اینگونه راهی است.
***
به سراغ راسل برگردیم: همو که فلسفی زندگی کرده است و برایش هزینه داده. ببینیم راسل انگلیسی ، همو که هموطنانش طرح تشکیل دولت اسرائیل را ساخته پرداخته کرده اند، چگونه از کنار این موضع  به راحتی رد نشده و چه موضع گیری ای در قبال آن، انجام داده است .
43 سال پیش  برتراند راسل موضوع اشغال فلسطین را اینگونه دیده است: 


Bertrand Russell’s Last Message
By Bertrand Russell


This statement on the Middle East was dated 31st January, 1970, and was read on 3rd February, the day after Bertrand Russell's death, to an International Conference of Parliamentarians meeting in Cairo.



The latest phase of the undeclared war in the Middle East is based upon a profound miscalculation. The bombing raids deep into Egyptian territory will not persuade the civilian population to surrender, but will stiffen their resolve to resist. This is the lesson of all aerial bombardment.

The Vietnamese who have endured years of American heavy bombing have responded not by capitulation but by shooting down more enemy aircraft. In 1940 my own fellow countrymen resisted Hitler's bombing raids with unprecedented unity and determination. For this reason, the present Israeli attacks will fail in their essential purpose, but at the same time they must be condemned vigorously throughout the world.
The development of the crisis in the Middle East is both dangerous and instructive. For over 20 years Israel has expanded by force of arms. After every stage in this expansion Israel has appealed to “reason” and has suggested “negotiations”. This is the traditional role of the imperial power, because it wishes to consolidate with the least difficulty what it has already taken by violence. Every new conquest becomes the new basis of the proposed negotiation from strength, which ignores the injustice of the previous aggression. The aggression committed by Israel must be condemned, not only because no state has the right to annexe foreign territory, but because every expansion is an experiment to discover how much more aggression the world will tolerate.
The refugees who surround Palestine in their hundreds of thousands were described recently by the Washington journalist I.F. Stone as “the moral millstone around the neck of world Jewry.” Many of the refugees are now well into the third decade of their precarious existence in temporary settlements. The tragedy of the people of Palestine is that their country was “given” by a foreign Power to another people for the creation of a new State. The result was that many hundreds of thousands of innocent people were made permanently homeless. With every new conflict their number have increased. How much longer is the world willing to endure this spectacle of wanton cruelty? It is abundantly clear that the refugees have every right to the homeland from which they were driven, and the denial of this right is at the heart of the continuing conflict. No people anywhere in the world would accept being expelled en masse from their own country; how can anyone require the people of Palestine to accept a punishment which nobody else would tolerate? A permanent just settlement of the refugees in their homeland is an essential ingredient of any genuine settlement in the Middle East.
We are frequently told that we must sympathize with Israel because of the suffering of the Jews in Europe at the hands of the Nazis. I see in this suggestion no reason to perpetuate any suffering. What Israel is doing today cannot be condoned, and to invoke the horrors of the past to justify those of the present is gross hypocrisy. Not only does Israel condemn a vast number. of refugees to misery; not only are many Arabs under occupation condemned to military rule; but also Israel condemns the Arab nations only recently emerging from colonial status, to continued impoverishment as military demands take precedence over national development.
All who want to see an end to bloodshed in the Middle East must ensure that any settlement does not contain the seeds of future conflict. Justice requires that the first step towards a settlement must be an Israeli withdrawal from all the territories occupied in June, 1967. A new world campaign is needed to 
help bring justice to the long-suffering people of the Middle East.

ترجمه توسط ناخدا آزاد (اینجا در گوگل پلاس)

«پیشرفت بحران در خاورمیانه هم خطرناک و هم آموزنده است. برای بیش از ۲۰ سال اسرائیل با نیروی نظامی گسترش یافته است. پس از هر مرحله‌ای از این گسترش اسرائیل تقاضای استفاده از «خِرد» کرده و پیشنهاد «مذاکرات» داده است. این عملکرد سنتی نیروی امپراطوری است، زیرا می‌خواهد با کمترین دشواری آنچه با خشونت به‌دست آورده را مستحکم کند. هر فتح جدیدی مبنای جدیدی برای مذاکره‌ی پیشنهادی از موضع قدرت می‌شود، که ناعادلانه بودن تجاوز قبلی را نادیده می‌گیرد. تجاوز اسرائیل باید محکوم شود، نه تنها به این دلیل که هیچ کشوری حق ندارد قلمرو خارجی را به‌خود ضمیمه کند، بلکه چون هر گسترشی آزمایشی برای تشخیص این است که دنیا چه مقدار تجاوز دیگر را تحمل خواهد کرد.


...تراژدی مردم فلسطین این است که کشورشان توسط یک قدرت خارجی (به‌گمانم منظورش بریتانیا است. -م) به مردم دیگری داده شده است تا کشوری جدید بسازند. نتیجه این بود که صدها هزار مردم بی‌گناه به‌طور دائمی بی‌خانمان شدند. با هر کشمکش جدیدی شمارشان افزایش یافته است. تا چه مدت دیگر دنیا می‌خواهد این نمایشِ ستمِ سنگدلانه را تحمل کند؟ کاملاً روشن است که این آوارگان از حق کامل نسبت به سرزمین مادری‌ای که از آن رانده شده‌اند برخوردارند، و انکار این حق هسته‌ی این کشمکش ادامه‌دار است. هیچ مردمی هیچ جای جهان نمی‌پذیرند که به‌طور گروهی به‌زور از کشور خودشان اخراج شوند؛ چگونه می‌توان از مردم فلسطین خواست مجازاتی را بپذیرند که هیچ‌کس دیگر تحملش نخواهد کرد؟ اسکان دائمی آوراگان در سرزمین مادری‌شان بخشی ضروری برای هر راه حل اصیل در خاورمیانه است.



بارها به ما گفته شده است که به‌خاطر آزار یهودی‌ها در اروپا به‌دست نازی‌ها باید با اسرائیل هم‌دردی کنیم. در این پیشنهاد دلیلی برای ابدی کردن آزار نمی‌بینم. آنچه اسرائیل امروز می‌کند قابل پذیرش نیست، و یادآوری وحشت‌های گذشته برای توجیه وحشت‌های امروزی دورویی زننده‌ای است. نه‌تنها اسرائیل شمار بسیار بزرگی از آورگان را محکوم به بیچارگی می‌کند؛ نه‌تنها اعراب زیادی که تحت اشغال اند محکوم به حکومت نظامی اند؛ بلکه همچنین اسرائیل ملت‌های عربی که تنها به‌تازگی از وضعیت مستعمره بودن رها شده‌اند را محکوم به ادامه‌ی عقب‌ماندگی می‌کند، زیرا برای آن‌ها خواسته‌های نظامی بر رشد ملّی تقدم می‌یابد.



همه‌ی آن‌هایی که می‌خواهند به خونریزی در خاورمیانه پایان دهند باید اطمینان کسب کنند که هر راه‌حل ممکن شامل بذر کشمکش‌های آینده نباشد. عدالت ملزم می‌کند که گام نخست به‌سوی یک راه‌حل باید عقب‌نشینی اسرائیل از همه‌ی قلمروهایی باشد که در ژوئن ۱۹۶۷ اشغال کرده است. برای اجرای عدالت برای مردم خاورمیانه که مدت‌هاست در رنج اند، کمپینی جهانی لازم است.»
***
راسل خداناباور است. اما از انبوهی از خداباوران، وجدانی تر قضاوت می کند. دلیل اش چیزی نیست جز منش فلسفی اش. فلسفی زندگی کردنش.
 به راستی که او رهرو راستین سقراط است.
***
برای پایان سه گانه ی غزه، از مقاله ی راسل، چیزی وزین ترنیافتم. داستان غزه همان است که راسل سالها پیش به درستی گفته است: گام نخست به‌سوی یک راه‌حل باید عقب‌نشینی اسرائیل از همه‌ی قلمروهایی باشد که در ژوئن ۱۹۶۷ اشغال کرده است

راسل نیز ، همانند سقراط، جزوِ ماندگارنِ تاریخ بشریت است. مایه ی فخر ما در برابر سایر حیوانات.

علی اکبر نوری
مرداد 93
تهران

Sunday, August 3, 2014

غزه -2

بسم الله الرحمن الرحیم
غزه (2)
قرن ها پیش، ارسطو، منطق را بنیاد نهاد. چهارچوبی استوار و جامع و مانع، که همچون دستگاهی مستحکم برای سنجش اعتبار نوع استدلال ها به کار می رود.
ارسطو بر پایه های اندیشه های سقراط بود که ساختمان منطق را بر پا ساخت.(سقراط، تنها خرمگسِ آتنِ چند هزار سال پیش نبود. به راستی او خرمگسِ همه ی اعصار زندگی بشری در هر کجای این کره ی خاکی و آبی است. نوشیدن از جامِ شوکران، او را سزاوارِ "فیلسوف" نامیده شدن می کند. به راستی که او دوستدار دانایی بود، نه مدعی آن)
سالها از آن زمان می گذرد. دستگاه ارسطو هنوز خوب کار می کند و استواری خود را به خوبی حفظ کرده است. شاید چیزی به اندازه ی دستگاه منطق ارسطویی راهبرِ بشر در مسیر زندگی اش نبوده و اینگونه بی نقص عمل نکرده است و گرنه به واسطه ی سفسطه ی شیادان و مغلطه ی دغلکاران، در هیچ دادگاهی، امیدی به رسیدن حق به حق دار نبود و چرب زبانی آنانکه در ازای پول، منفعت و مقام، حاضرند هر مقدم و تالی را هر گونه که نفعشان ایجاب می کند،در هم آمیزند ، نشانی از انسانیت بر جا نمی گذاشت.

***

آمریکا عجیب ترین جای دنیا است. خیلی ها می خواهند آنجا باشند(حتی بسیاری از مردمان کشور های پیشرفته ی اروپایی). اوجِ هر چیز رامی گویند در آمریکا می توان دید، می توان بدست آورد و می توان زندگی کرد: هنر، صنعت، نبوغ، تکنولوژی، اخلاق، شادی، لذت، هوس، گناه، ثواب، قمار و ...
***
گالوپ (23 و 24 جولای سال 2014) :
42 درصد از مردم آمریکا اقدام (حملات) اسرائیل در برابر حماس را موجه می دانند و 11 درصد مردم آمریکا، اقدام (حملات) حماس علیه اسرائیل را موجه می دانند.
گالوپ ( 3 آپریل سال 2002): 
44 درصد از مردم آمریکا حملات اسرائیل در برابر فلسطینیان را موجه می دانند و 17 درصد مردم آمریکا حملات فلسطینیان علیه اسرائیل را موجه می دانند. منبع
(در نظر سنجی سال 2014 جای فلسطینیان با حماس عوض شده است. در واقع در این نظر سنجی، حماس به عنوان نماینده ی فلسطینیان در نظر گرفته نشده است).
***
برای اینکه بدانیم چرا نظر اکثر آمریکایی ها "موجه بودن" حملات اسرائیل است، باید به استدلال هاشان گوش دهیم، و بعد آنها را بسنجیم.اما در اینجا چون به هیچ کدام از آنها دسترسی نداریم،خوب است نظر رئیس جمهور آمریکا را در این باره بدانیم:

THE WALL STREET JOURNAL:
 In a press conference, President Obama said Israel has a right to defend itself from rocket fire and underground tunnels dug by Hamas, but that the killing of civilians in Gaza needs to stop.

Mr. Obama also called on Israel to do more to avoid casualties among Palestinian civilians. "I have been very clear throughout this crisis that Israel has a right to defend itself," he said. "We have also been clear that innocent civilians in Gaza caught in the crossfire have to weigh on our conscience, and we have to do more to protect them."

CNN:
While Obama said Israel has the right to protect itself, he said the United States has been "clear that innocent civilians in Gaza caught in the crossfire have to weigh on our conscience, and we have to do more to protect them."

 به نظر می رسد، رئیس جمهور اوباما، لااقل در ظاهر، جزو همان 42 درصدی است که حملات اسرائیل را موجه می دانند، (باطن قضیه شاید گونه ای دیگر باشد. روابط اسرائیل با کاخ سفید به رهبری اوباما، سردترین دوران خود را سپری می کند. توافقات ایران و آمریکا در مورد حل بحران هسته ای، بیش از هر چیز گردِ مرگ بر آن پاشیده است. تیره شدن روابط با شکست مذاکرات صلح آغاز شد. آنجا که اوباما هم از وقاحت اسرائیل در جریان مذاکرات به ستوه آمد. اما اینها باطن قضیه است. موضع گیری های ظاهری اوباما، هر چند برای او که داعیه ی صلح جهانی دارد، بسیار گران تمام می شود و این پارادوکس ها در صفحات تاریخ به ثبت می رسد، اما باقی ماندن در قدرت در آمریکا الزاماتی دارد که اوباما هم ناگزیر از دنبال کردن آنها است!)

اوباما می گوید اسرائیل حق دفاع از خودش را دارد، حق دفاع در برابر موشک ها و تونل های حماس. (باز هم حماس جایگزین نام فلسطین شده است) اما کشته شدن شهروندان در غزه باید متوقف شود. او می گوید شهروندان بی گناه در غزه گرفتار جنگ شده اند و  ما باید از انها بیشتر مراقبت کنیم.

***
برهان:
به راستی همه ی انسان ها حق دفاع از خودشان را دارند. همه کشور ها. این حقی نیست که به ما از طرف موجودِ بشری اعطا شده باشد تا بتوان آن را سلب کرد. به خاطرِ آنکه منفعت خود را در خطر می بینیم، در هر زمانی که به ما حمله شود، دفاع را حق خود می دانیم و در برابر تجاوز دیگری، می جنگیم و مبارزه می کنیم تا منفعتمان آسیب نبیند. کاری که سایر جانداران نیز انجام می دهند.
 به اسرائیل حمله شده است. حماس با راکت هایش اسرائیل را نشانه گرفته است. هر چند این راکت ها به مددِ گنبد آهنین به مقصد نمی رسند، اما چون در نیت، جانِ شهروندان اسرائیلی را تهدید می کنند، اسرائیل حق دارد از خودش دفاع کند. برای دفاع باید مقر حماس را هدف قرار دهد، و چون حماس برای محافظت از تجهیزات نظامی و سایت های پرتاب موشک اش از شهروندان فلسطنی به عنوان سپر انسانی استفاده می کند، لاجرم، غیر نظامی ها کشته می شوند. تنها راه چاره خلع سلاح حماس است. اگر حماس خلع سلاح شود، دیگر راکتی نیست که امنیت و آسایش اسرائیل را خدشه دار کند، در نتیجه دیگر اسرائیل غزه را مورد حمله قرار نمی دهد، و آن وقت است که دیگر از کودکان و زنان بی گناه غزه به عنوان سپر انسانی برای مظلوم نمایی استفاده نمی شوند. این است راه حل واقعی آتش بس.

***
استدلال بالا را چگونه می بینید؟ چقدر برای شما قانع کننده است؟ فکر می کنید تا چه اندازه مردم آمریکا، در موجه دانستن حملات اسرائیل به غزه ، برهان بالا را درست می دانند؟ شما در نظر سنجی چه جوابی خواهید داد؟ آیا برهان ذکر شده کافی است برای حق دادن به اسرائیل؟ آیا برای تکمیل شدن آن نیاز می بینید چیزی بدان اضافه کنید تا مستحکم تر شود؟ یا آنکه اساسا" آن را فاقد اعتبار می دانید؟
***
وقت آن است که دستگاهِ منطق را به کار بیندازیم. در برهان ذکر شده، شرایط مردم غزه و فلسطینیان قبل از شروع جنگ به کلی نادیده گرفته شده است. آنکه برهان را ساخته و پرداخته کرده است، حتی یک لحظه خود را به جای فلسطینی های در حصر ندیده است. غزه در محاصره و تحریم، چیزی کمتر از شرایط جنگی ندارد.
***
مصاحبه ی خالد مشعل با تیم سباستین در برنامه ی HARD TALK BBC منبع

T S - Where does it get you? Where does it get you, this retaliation? It doesn't change anything. It doesn't get you anywhere does it? More people die. More of your people die, more Israelis die. No progress is made. Haven't you got anything else to offer to the process?

KM: Our goal is to end the occupation and not kill people. If the world was able to be fair with us and give us back our land and rights, we won't need anymore fighting and resistance

TS- And when you take this revenge and you see the bodies of Israeli women and children on the streets, does that make you feel better?

KM: We feel better when the occupation ends. We hope that no blood will fall in Palestine but the one who began with aggression is the one to be held responsible for it. Sheikh Ahmed Yassin was a religious cleric paralysed and despite that, he was targeted by Zionist missiles which are American weapons. The Palestinian people have the right to respond to this aggression.

***
آیا تحریم چیزی غیر از جنگ است؟ محاصره ی تمام مرزها و گذرگاه های یک قوم چیزی به غیر از اعلام جنگ به ان سرزمین است؟ برهانی که ذکر شده حالا قابلیت آن را دارد که بر ضد اسرائیل به کار برده شود. آری. این فلسطینی ها هستند که حق دفاع در برابر چنین تجاوزی را دارند و پرتاب موشک هاشان، عملا" دفاع آنها از خودشان است. خالد مشعل در جواب خبرنگار BBC در مورد اینکه در قبال این همه کشته چه بدست می آورید و چه پیشرفتی حاصل شده است، جواب می دهد: هدف ما اتمام اشغال است.
***
جواب خالد مشعل در مورد آنکه حماس شهروندان اسرائیلی را مورد حمله قرار می دهد و این یک تروریسم وحشیانه است اینگونه است:

TS- You target women and children. That is terrorism of the most brutal kind.

KM: We are not targeting civilians and we are not targeting children. From the beginning the Palestinian resistance was focusing on military targets and on settlers

TS- So the suicide bombs on buses aren't for civilians? The children and women who die on buses? I don't notice the suicide bombers allowing civilians off the bus before they blow it up.

KM: I didn't complete my answer. I said the Palestinian resistance focused in the beginning on military targets and on settlers. But Israel committed crimes against civilians in the Aqsa mosque in 1990 and in the Ibrahimi mosque in Hebron in 1994 against innocent civilians who were praying in the mosque.

بدی در برابر بدی. همان حرف هزار ها سال پیشِ حمورابی: چشم در برابر چشم! در اینجا به درست یا غلط بودن این منطق کاری ندارم. اما در برابر کسی که به این منطق معتقد است، به کار بردن آن را فاقد اشکال می دانم.
***
شخصی به من آسیب زده است. باید آسیبی که به من رسانده را به خوبی جبران کنم تا علاوه بر آنکه کینه ام را فرونشانده باشم، درس عبرتی  برایش حاصل شود و دیگر به فکر آسیب رساندن به من نباشد. 
اما یک مساله در راه رسیدن به هدفم وجود دارد..برای دسترسی به او چاره ای نیست جز آنکه اول به خانواده اش آسیب بزنم.
پس به خانوده اش آسیب می رسانم، و بعد حق اش را کف دست اش می گذارم. اتفاقا" اگر آدم منطقی ای باشد، به خاطر آسیب ندیدن مجدد خانوده اش هم که شده، دیگر به من کاری نخواهد داشت. 

فرض کنید، همه چیز مطابق آنچه اسرائیل می گوید، باشد، یعنی حماس از مردم به عنوان سپر انسانی استفاده کند. فرضی که حتی در درست بودن آن خلل وارد است و تکذیب شده است. آیا شما جزو موافقان استدلال بالا هستید و برای رسیدن به هدفتان به غیر اخلاق متوسل می شوید؟ 
بیایید فرض کنیم حماس همان است که اسرائیل تعریف می کند: تروریست.
آیا به اسرئیل حق می دهید برای مبارزه با تروریستی که کودکان را سپر خود کرده است، ابتدا کودکان را از بین ببرد و سپس به تروریست دست پیدا کنید؟
به نظر نگارنده، این کار درست نیست. حتی اگر هیچ راه دیگری نباشد، توسل به بی اخلاقی برای رسیدن به هدف، هر چند هدفِ خوبی باشد، بی اخلاقی است.
در این مورد خاص و در این جنگِ نابرابر که  به لطف گنبد آهنینی که با پول مالیات دهندگان آمریکایی مهیا شده، راکت های حماس قابلیت نفوذ به اسرائیل را ندارند، چنین توجیهی عین بی اخلاقی است.
***

اسرائیل آتش بس را منوط به خلع سلاح حماس می داند. زیرا برای شهروندانش به دنبال امنیت است.
در ظاهر حرف درستی است.اما باید دید شهروندان اسرائیلی از کجا آمده اند و هم اکنون در کدامین سرزمین ساکن هستند. باید دید هم اکنون در کدامین خانه زندگی می کنند و مالک آن خانه، در اصل که بوده است. هر وقت جواب سوال ها روشن شد، می توان به دغدغه ی امنیت شهروندان اسرائیلی هم رسید. خلع سلاح کسی که خانه اش را در اشغال می بیند، خنده دار است و دور از ذهن.

ممکن است گفته شود (همان گونه که رسانه های غربی در صدد تلقین ان هستند و حتی موسسه ی نظر سنجی گلوپ هم همین روند را طی کرده است) حماس نماینده ی غزه نیست. گروهی است تندرو در بین آنها. در جواب باید گفت، البته که در غزه هم به مانند هر جای دیگر، نظرات گوناگون وجود دارد، اما حمایت های مردمی بهترین نشانه است از دستِ بالای حماس در افکار عمومی..
به گمان من، همان طور که در غزه (1)  آمد، مردمان آن سرزمین دریافته اند که اگر دفاع نکنند، به مرگ تدریجی خواهد مرد. مرگ سرخ برای آنها بسی شرافت دارد. اینگونه است که این هفته ها را صبر کرده و تن به فداکاری داده اند.
 برای زندگی با عزت.
***
شاید نوشته ی من  به این دلیل که مسلمانم، در دید گروهی نژاد پرستانه باشد (اینجا) ، اما خودم آن را اینگونه نمی بینم. در واقع اگر جای اسرائیل و حماس عوض می شد، بدون نگاه دینی، در حمایت از اسرائیل می نگاشتم. 

خوشحالم از اینکه جزو 42 درصد اکثریتی که در آمریکا، در اوج زندگی می کنند و حملات اسرائیل را موجه می دانند، نیستم. بیشتر خوشحالم جزو آن 20 درصدی که نظری ندارند، نیستم.

به راستی نمی دانم چرا پس از هزاران سال، در آن اوجِ همه چیز، آدم ها استدلال ها را با دستگاه ارسطویی نمی سنجند؟ شاید آنقدر حساسیت ها کم شده و آنقدر پوست ها کلفت شده، که مزاحمت های خرمگسی، آن هم از نوع آتنی اش، دیگر آرامشِ به سبک الاغی عده ای را که برای رفاه زندگی می کنند و خوش می گذرانند، برهم نمی زند. صد البته رئیس جمهور چنان سرزمینی، خود را در معرض فشار افکار عمومی حس نمی کند و به این ترتیب راهی را بر می گزیند که کمترین تبعات را برایش در پی داشته باشد.

علی اکبر نوری
مرداد 93
تهران