Showing posts with label اقتصادی. Show all posts
Showing posts with label اقتصادی. Show all posts

Saturday, January 4, 2014

زندگی آرمانی، زندگی ایده آل و زندگی وجدانی

بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی آرمانی، زندگی ایده آل و زندگی وجدانی

آرمان و ایده آل غالبا" در یک معنا به کار برده میشوند. در نوشتاری که از پی می آید برای هر کدام از آنها معنایی جداگانه در ارتباط با کلمه ی زندگی تعریف می کنم تا تفاوت دو سبک از زندگی را نشان دهم.
در دید گروهی از انسان ها، همه ی شئون زندگی می بایست در بهترین حالت خود باشد. بهترین حالتِ ممکن اینگونه تجسم می یابد: حد اعلا برای مسکن، برای ماشین، پوشش، تفریح، وسایل زندگی و آسایش، مدرسه و آموزش فرزندان و در نهایت فراهم آوردن همین حد اعلا برای زندگی فرزندان خود.
این گونه زندگی، در پی رسیدن به چنین حدی از کیفیت را، زندگی ایده آل تعریف می کنم.
به نظر می رسد این گروه انسان ها، جمعیت غالب را تشکیل می دهند. مردمانی که در پی تلاش های خود، رسیدن به هدفی را غایت قرار می دهند که برای آن حدی وجود ندارد. البته آنها قائل به وجود حدِ پایین هستند و در ابتدا تلاششان را برای فراتر رفتن از آن حد پایین می دانند. اما نکته آنجاست که هیچ گاه خود را بالای مرز تصور نمی کنند. با وجود آنکه شاید بسیار بالاتر از حد های اجتماعی مانند خط فقر قرار دارند. مراد این جماعت از پیشرفت، عینیت بخشیدن به ایده آل های زندگی است.
 اما ایده آل جایی مشخص و تعریف شده نیست که رسیدن به آن، برایشان غایت باشد. آنچه هم اکنون دارند از دایره ی ایده آل خارج است و آنچه ندارند ایده آلی است که باید بدست آورند. حال وقتی به آن رسیدند؛ خود به خود ایده آل جدیدی تعریف خواهد شد. به نظر من این جمله، بُن مایه ی اینچنین سبک زندگی را عیان می نماید.
ایده آل یعنی به دنبال آنچه باید بود که نداریم و این حتما" به معنای آن نیست که دنبال چیزی باید بود که برای زندگی مان مفید تر است. ( بحث بر سرِ آنکه به راستی چه چیز برای زندگی مان مفیدتر است بی حاشیه نخواهد. انگاره های مذهبی، اجتماعی و ایدئولوژیک بسیاری تعیین کننده خواهد بود و بخثی طولانی در پی خواهد داشت که به زمان دیگری موکول می گردد.)
گفته می شود که اگر از چنین آدمیانی، مقصد یاد شده در رسیدن به زندگی ایده آل گرفته شود، منشا حرکتشان گرفته شده، و دیگر شاهد تحرکی از جانب آنها نخواهیم بود و در واقع صفحه ی آخر زندگی شان رقم خورده و این با اصل زندگی که در تلاش و کوشش ریشه دارد، در تناقض است. در اینجاست که در برابر این چنین سبکی از زندگی، سبک دیگری که شاید گروه کمی از آدمیان را در بر می گیرد نمایان می شود که نشان می دهند آدم ها الزاما" در چاچوبی که نفع شخصی برایشان به ارمغان می آورد، تلاش نمی کنند. این سبک از زندگی را زندگی آرمانی می نامم.
زندگی آرمانی، نوع زندگی کسانی است که خود را وقف دیگر انسان ها کرده اند. برای آنها ایده آل ها نه در محدوه ی منفعت شخصی شان، بلکه در محدوده منفعت عموم تعریف میشود. این حد از خودگذشتگی عامل اصلی تلاش و کوشش های روزانه ی آنهاست. گروه هایی که به جای بالاتر بردن سطح رفاه در محدوه ی حود و خانواده شان، به دنبال فراهم کردن حداقل ها برای انسانی زیستنِ گروهی دیگری از انسان ها هستند. حاضر هستند فرزندانشان سطح کمتری از رفاه را تجربه کنند، اما سایر بچه ها به حداقل ها برسند.
 برای انها مسافرت خارجی و داخلی به قصد تفریح و خوشگذرانی و یا ثواب بیشتر!  داشتن مسکن بزرگ تر در جای بهتر شهر و یا کشوری دیگر، لباس های مارک دار و مرغوب و غذای لذیذ در رستوران های گران قیمت، و ماشین مدل بالا و وسایل زندگی گران قیمت تر، و تحصیل در بهترین شرایط برای فرزندان، ایده آل زندگی کردن نیست. آرمانشان سعادتمندی نوع بشر است. آنها نمایندگان شرافت بشری هستند. تبلور مفهومی مقدس به نام ایثار.
سبک زندگی آرمانی دور از ذهن می نماید. اما واقعیت آن است که نمونه هایی از آن یافت می شود!
تاریخ شاهد است. حاکمی بوده که قلمروی وسیعی تحت امرش بوده اما در غذا به نان و نمکی قناعت کرده تا مبادا غذایش لذیذ تر از بیچاره ترین یاشد. به کفش پینه بسته ای قناعت کرده و دنبال بهتر از ان نبوده! جای شگفتی است که محدودیت مذهبی هم در استفاده از مواهب دنیوی نداشته و جانشین اش (که فرزندش بوده) از امکانات به مراتب بالاتری خود را بهره مند ساخته است. مادر تِرِزا های این دنیا کم نیستند. کسانی که فخر موجودی به نام بشر هستند. آنها که در آسایشگاه ها یاری گر نوع خود هستند. آنها که مدافع حقوق بشری است و چه بسا به پای چنین آرمانی و خواستن آزادی و حقوق برای جماعتی که حتی  شعور داشتن آن را ندارند در زندان هستند و هزینه می پردازند! ذکر این نمونه ها تنها برای آن است که تعداد پیروان سبک زندگی آرمانی را صفر  نپنداریم!
از آنجا که منفعت شخصی، محرک بسیاری است و نمی توان توقع داشت که بشریت از منفعت اش درگذرد و از این رو دنبال کنندگان زندگی ایده آل، بی شمارند، می توان از ایده آل گرایان یک توقع داشت. توقعی بزرگ  و آن اینکه در تعریف ایده آل هایشان لااقل حدِ بالایی را تعریف کنند. بدین معنا که شرایط خوبی را با توجه به شرایطی که در آن قرار دارند تعریف کنند و پس از رسیدن به ان، شرایطِ بد زندگی دیگران را نیز در نظر بگیرند. تنها در نظر بگیرند نه اینکه زندگی شان را وقف آن کنند! برای خودشان ایده آل ها ی بعدی را در نظر بگیرند اما قدری به فکر دیگر هم نوعان نیز باشند. این سبک از زندگی را زندگی وجدانی نام می نهم. در این شیوه از زندگی، وجدان راهبر ما خواهد بود در گذشتن از بخشی از منفعت شخصی( و نه همه ی آن) . تعادلی برای داشتن زندگی با افق های بهتر و برای تعداد بیشتری از آدمیان.
 سبکی از زندگی که تلاش و کوشش برای رفاه را پوچ نمی داند اما بخشی از آن را نیز صرف فراهم آوردن شاخصه های بهتر برای دیگرانی می کند، که بدون آن قادر به زندگی انسانی نخواهند بود. از بخشی از تفریحات و خوشگذرانی هایش می گذرد، از بخشی از رفاه، از بخشی از کیفیت زندگی، تا دیگران نیز انسانی زندگی کنند.
سبک زندگی وجدانی، بر واقعگرایی  استوار است.  واقع گرایی بین دو سبک افراطی.
باشد که لااقل وجدانی زندگی کنیم.
علی اکبر نوری
دی 92
تهران


Wednesday, October 2, 2013

جامعه ی ایرانی و کنکور سالاری

بسم الله الرحمن الرحیم
جامعه ی ایرانی و کنکور سالاری

عوامل و زمینه ها:
دبیرستان بود که با رمان آشنا شدم. اولین تجربه ها با داستایوفسکی آغاز شد و اگر بدانید که برادران کارامازوف سرآغازشان بود، حتما" حق می دهید که شیفته ی خواندن شده باشم. دبیرستان و تبِ کنکور و من سر در رمان های داستایوفسکی! هنوزموعظه های آن دوران یادم هست: کتاب داستان همیشه هست! اما آینده ی تو را کنکور تعیین می کند!
موعظه گَرَم، کم بی راه هم نمی گفت! در مملکت ما بخش عمده ای از آینده، به خصوص برای طبقات پایین و متوسط توسط پدیده ای به نام کنکور رقم می خورد.
توسعه ی نا متوازن
عصر رضاخانی، هنگامه ی ورود مدرنیزه با شکل های گونا گون به ایران بود. اداره و سازمان های دولتی یکی پس از دیگری شکل می گرفتند، مدرسه ها به شکل نوین توسعه یافتند، راه آهن به عنوان نماد دنیای صنعتیِ مدرن وارد کشور شد و سیستم سربازی اجباری به وجود آمد. توسعه هایی که در مرحله ی بعد از استقرار، نیازمند توسعه ی نیروی انسانی برای به حرکت در آوردنشان بود. دانشگاه ها تاسیس شدند تا نیروی متخصص مورد نیاز صنعت، آموزش و ادره ها تامین شود.اما در این میان اشکال اساسی عدم بومی سازی و تطبیق مدرنیزه با جامعه ی ایرانی بود. در نظر نگرفتن شرایط روزِ جامعه و تقدمِ توسعه ی مدرنیزه بر توسعه ی نیروی انسانی زمینه ساز مصائب گسترده ای چون مدرک گرایی و تبعات پس از آن گردیده است.
در واقع ریشه ی بسیاری از مشکلات را می توان در وارداتی بودن مدرنیته دانست. ملت ما در دوران قاجار و ماقبل، دچار رکود و رخوت فکری شدیدی شد.(امری که در این فرصت جای بحث درباره ی چرایی آن نیست). این رخوتِ اندیشه با نوآوری های صنعتی و فکری در اروپا همزمان بود. نوآوری هایی که سالها فلسفه ورزی و احساس نیاز در به وجود آمدشان، به عنوان ذخیره و پشتوانه ی فکری و معنوی، آنها را در توسعه ی گام به گام نهاد های حکومتی-اجتماعی و صنعتی همراهی و حمایت می کند. این همان رمزِ پیشرفتی است که موجب یکه تازی صنعتی، اداری آنها تا این زمان شده است. در واقع فلسفه ی ایجاد هر امرِ نوینی بالاترین سرمایه ی آن محسوب می گردد. سرمایه ای که امروزه فقدان آن را بیشتر و بیشتر در بسیاری از نمادهای توسعه در کشورهای عقب مانده مشاهده می کنیم.
توسعه، بدون پشتوانه ی احساس نیازِ بومی به آن و بدون تحمل مصائبِ زیادِ ایجاد و پایداری آن،  وارد کشور ما شد. امری که در نگاه نخست پیروزی بزرگی تلقی می شد. بدون هیچ هزینه ای، صاحب تکنولوژی شده بودیم! و بدان می بالیدیم. (تفکری که هنوز هم در کمال تعجب در مدیران دولتی شعف ایجاد می کند!) شاید گریزی هم نبود. باید به سمت پیشرفت حرکت می کردیم. اما امری که از آن غفلت کردیم توجه به فلسفه ی پس زمینه ی هر سیستمِ وارداتی، اعم از اجتماعی،اقتصادی،فرهنگی و صنعتی است.
بازار کار عصرِ رضاخان به واسطه ی توسعه ی مدرنیته، نیازمند نیروی کارِ متخصص بود؛ اما به علت عدم کنشِ مناسب و همزمان صنعت، دانش و نهاد های اجتماعی با یکدیگر و فقدان مبانی فلسفی زمینه ساز آن ، از تخصص تنها به مدرک اکتفا شد! مدرکی که نشان دهنده ی آن بود که نیروی کار تنها مبانی تئوری را از سر گذرانده است. عدم وجود گزینش های مهارتی در به کار گیری، به علت نیاز به نیرویی که تنها باید یک پست سازمانی را پر کند، روزگاری را رقم زده که در آن توان زایش صنعتی ما به علت فقدان سرمایه های پس زمینه ای  فلسفی، نزدیک صفر است.
صنعت خودرو سازی ایرانی شاهدی است روشن از آنچه در روند توسعه بر ما گذشته است. پیوند دانش و صنعت در اروپا هر روز به سمت نوآوری می رود اما تدریسِ تئوری های دانشگاه های غربی در دانشگاه های ما، مدرک به دستانی را نتیجه داده  که تنها به دنبال کسبِ پستی سازمانی در سیستمی دولتی-نیمه خصوصی باشند که حداقل های زندگی یا اصطلاحاً " آب باریکه" ای برایشان به  ارمغان بیاورد!
چرا کنکور؟
اینگونه شد که مدرک (و نه دانش و مهارتِ توامان) به عنوان تنها سرمایه ی قابل دسترس برای طبقات متوسط و ضعیف جامعه شناخته شد. دانشگاه وسیله رسیدن به مدرک و کنکور دروازه ی ورودِ به دانشگاه به حساب آمد.( معروف است که مهم وارد شدن به دانشگاه است. مدرک گرفتن پس از وارد شدن،در حالت کلی، بدیهی خواهد بود).
 چه افرادِ بسیاری از طبقات ضعیف جامعه به واسطه ی همین تحصیلات دانشگاهی که روزگاری جدیدی برای خود رقم زدند و چه بسیار که به علت عدم رسیدن به مدرک دانشگاهی، روز به روز از جایگاه اجتماعی خویش تنزل پیدا کردند.
تقاضا برای مدرک به عنوان کالا-سرمایه افزایش یافت. همه به دنبال مدرک اما ظرفیت دانشگاه ها  محدود بود، عاملی که به وجود آورنده ی کنکوری شد که با حذف دخالت عامل انسانی در تصحیح آزمون، نمادِ عدالت گردید. برای دانش آموزانی در دورترین نقاط کشور با حداقل امکانات آموزشی هم، امکان ورود به دانشگاه ها به واسطه ی هوش و تلاش میسر شد.
موسسات و جزوات کمک آموزشی
افزایش تقاضا برای کالای موفقیت در کنکور، سبب فراتر رفتن سوال های کنکور از سطح مباحث کتاب و تمرین های آن گردید اما به واسطه ی تخصیص یارانه های دولتی به کتب درسی، امکان تشریح و بسط شایسته مطالب وجود نداشت. ضعف سیستم آموزش در ارائه ی مناسب مطالب، شکل گیری و ایجاد موسسات کمک آموزشی و کتاب های کنکور را اجتناب ناپذیر می کرد. در واقع شکل گیری و گسترش قارچ گونه و استمرار بنگاه های اقتصادی، که از کنکور به عنوان ابزار درآمد زایی استفاده می کنند، معلول انتخاب کنکور به عنوان تنها راه حل عادلانه در درجه ی نخست و لزوم تنوع و فراتر رفتن سوال های 4 گزینه ای از مباحث کتاب در درجه دوم است.  
چرخه ی معیوب کنکور
انتخاب کنکور به عنوان یگانه راهکار ورود به دانشگاه ها با گذشت زمان، از اهداف عدالت گستری خود خارج گردیده است. بخش خالی لیوان که خیلی وقت است از نیمه گذشته ، صدمات و لطمه های این انتخاب را بیشتر آشکار می کند. کنکور که خود حاصل مدرک گرایی است سبب تقلیل جایگاه دانش، برای تست زدن گردیده است. امری که کارکردِ تربیتیِ آموزش را در حد اکتفا به تست زنی کاهش می دهد. از طرف دیگر نیاز به کتاب های کنکور، آزمون های آموزشی و کلاس های کنکور،تست، خصوصی و تقویتی آن هم با ارقامی گزاف ، لازمه ی موفقیت در کنکور در این سالهاست. پدیده ای که برخلاف گذشته برای بسیاری قابل دسترس نیست  و از اهداف عدالت محورانه ای که کنکور بر مبنای آن شکل گرفت بسیار دور است. برنده ی کنکور این سالها قشرهای مرفهی هستند که از مدرک، ژست اجتماعی اش را خواستارند و شهریه های هنگفت دبیرستان های خصوصی و موسسه های آموزشی اتفاقا"  برایشان به گونه ای بیرون راندن بی دردسر حریف قدری چون استعدادهای ارزشمند طبقات متوسط و ضعیف جامعه از گود رقابت تمام شده.
کنکور سالاری
آن زمان سیستم آموزش و پرورشی را می توان موفق نامید که در آن، خلاقیت دانش آموزان به عنوان سرمایه ی اجتماعی شکوفا گردد و نه آنکه مهارت های تست زنی و نگاه کنکوری به محتوای درسی، باعث سطحی شدن و عدم توانایی تحلیل مسائل زندگی گردد.
امروزه در خانواده هایی که دارای فرزند کنکوری هستند (یعنی فرزندی دارند که سال اول دبیرستان یا حتی ما قبل آن است) "کنکور سالاری" به عنوان شیوه ای از زیست که در آن کنکور جایگاه مرد، زن و فرزند را در تعاملات گذشته گرفته، حکم رانی می کند. این کنکور سالاری است که روابط و رفت آمد های آن خانواده را تا چندین سال تنظیم می کند.استرس کنکور والدین و فرزندان را به موجوداتی فاقد تعادل مناسب روحی-روانی  بدل می کند. لحظه های زیبای زندگی به پای کنکور به باد می روند. عمر ها تلف می شوندو خوشی ها ناکام می مانند. سالانه چندین میلیون تومان صرف می شود تا تست زن قهاری پرورش یابد و موجبات مباهات والدین اش را فراهم کند.
برای رمان های که در سالهای کنکوری بودن! خوانده نمیشوند باید افسوس خورد. برای  مهارت های اجتماعی ای که شکل نمی گیرد.سالهای نوجوانی بسیاری ازشهروندان ایرانی، کنج خانه و کتابخانه ها محبوس شده و به هدر رفته است. سالهایی که دیگر باز نمی گردند. این بلایی است که توسعه ی نامتوازن بر سر ما آورد.
مدت زمان کوتاهی نمی گذزد که والدین ثمره ی عدم پرورش صحیح فرزندان دلبندشان را در مهمترین بازه ی زندگی اش و در خلالِ گیر و دار های کنکور به وضوح خواهند دید. فرزندانی فاقد قدرت تصمیم گیری برای اداره ی زندگی و به شدت سطحی به طوری که در مورد ساده ترین مسائل زندگی لختی درنگ نکرده اند. گشتی کوتاه در مراکز مشاوره ی خانواده مید مطلب نگاشته شده است. 
اقتصاد کنکور
موسسه های کمک آموزشی و به دنبال آن کتب ها و کلاس های کنکور، تجارتی چند صد میلیاردی را در اختیار دارند. آنچه این بازار عظیم را در اختیار آنها قرار داده، ضعف های سیستم آموزشی است. در پروسه ای که محتوای کتاب های آموزش و پرورش، جامع و مانع نیست، تمرین های کتاب ها برای فهم بهتر مطالب درسی مناسب پرداخته نشده و بالاخره وقتی شیوه های تدریس در مدارس عادی توان رقابت با موسسه های کنکوری را برای ارتقای مهارت های تست زنی  ندارد، والدین مجاب می شوند که فرزندانشان را در موسسه های کنکوری، آن هم نه بر مبنای کیفیت، که بر مبنای مارکِ تجاری آن موسسه که بستگی مستقیم با میزان تبلیغات دارد، ثبت نام کنند.
چند سالی است که بحث حذف کنکور مطرح می شود و گروهی عدم توفیق به آن را "مافیای کنکور" می دانند. غافل از آنچه این گردش مالی و سود سرشار به راحتی از گردونه ی بازار قابل حذف نخواهد بود. مافیای کنکور یک شبه به وجود نیامده که یک شبه ریشه کن شود. راسته ی کتاب فروش های انقلاب نمایانگر بخشی از واقعیت "کنکور سالاری" در جامعه ی ایرانی است. امروزه  بنگاه های اقتصادی  و صنعتی بسیاری در تسخیر پدیده ای به نام کنکور است. موجی که به کنکور کارشناسی ارشد و دکتری نیز رسیده است. بی شک هر روشی که بخواهد به نوعی جایگزین کنکور شود، بلافاصله در تسخیر همین مافیا قرار خواهد گرفت. آنقدر سود زیاد است که هر  امری را ممکن می سازد.
گزاره هایی به عنوان راه حل:
به عنوان اساسی ترین راه حل، مشکل مدرک گرایی در این سرزمین باید حل شود. کار فرهنگی گسترده لازمه نیل به چنین هدفی است. امروزه با توسعه ی دانشگاهی رقابت کنکور تنها برای ده درصد دانشگاه ها معنا می دهد. بقیه ی داوطلبان عملا" متحمل استرس و هزینه های بیش از اندازه و بی دلیل می شوند.  برای کنکور باید شیوه ای امروزی را برگزید. به نظر نگارنده در دنیای کنونی هر چه بیشتر می بایست از ظرفیت های برگزاری آنلاین امتحانات به گونه ای که علاوه بر سوال های تستی امکان پرورش خلاقیت دانش آموزان نیز فراهم گردد، استفاده شود. سوال های مفهومی با استفاده از ظرفیت های تکنولوژی اطلاعات زمینه ساز رشد خلاقیت به عنوان سرمایه ی نرم ودر جامعه می شود. محملی که امکان جذب گردش مالی چند صد میلیاردی کنکور را به عنوان بخش خصوصی در فرآیند  توسعه ای متوازن و بدون رانت فراهم می نماید.
علی اکبر نوری
مهر ماه 92
تهران

Thursday, September 12, 2013

نسبت میان تورم و تباهی

بسم الله الرحمن الرحیم

نسبت  میان تورم و تباهی



اندوه بار ترین لحظه ی زندگی آن هنگام است که آدمی درک کند تمام تلاش ها، سختی کشیدن ها، تحمل رنج ها و مشقت ها، حرص خوردن ها و ولع زدن هایش برای زندگی، پوچ و بی حاصل بوده است. به دیگر سخن لحظه ی فهم این حقیقت که در زندگی به جای اهداف درست، مقاصد اشتباهی را برگزیده ، هنگامه ی عذاب واقعی آدمی است.
یافتن خویش در سرابی که یک عمر هدف زندگی دانسته ایم، نتیجه ی محاسبه ی اشتباهی است که برای انجام تک تک اعمال و رفتارمان مرتکب شده ایم.

پرسش درباره ی چرایی زندگی
هدفِ غایی همان گزاره ی فراموش شده ی زندگی آدمی است. فقدانی که گذرانِ روزهای ما را به بیراهه می کشاند. ما برای گذرانِ زندگی باید غذا بخوریم، لباس بپوشیم و سرپناه داشته باشیم. به امنیت و آسایش و رفاه نیز نیاز داریم تا بتوانیم غرایض جسمانی مان را ارضا نماییم. اما سکون در این جایگاه و باقی ماندن در همین مرحله و انگاشتن موارد مطرح شده به عنوان هدف، همان پرتگاهی است که موجب سقوطمان از جایگاه واقعی می گردد.

وقتی خوراک به جای آنکه برای نیل به "هدفِ غایی" وسیله باشد ، خود هدف انگاشته شود،وقتی مسکن به جای آنکه مامن باشد برای حرکت به سوی اهداف انسانی و الهی، آرزوی بزرگ زندگی تلقی شود و وقتی زندگی کنیم و وقت بگذاریم تا پول بدست آوریم و از داشتن لباس زیبا، ماشین مدرن و آسایش لذت ببریم، بی شک بلندترین گام ها را به سوی خُسران برداشته ایم.

 شکم بارگی، مسکن بارگی، شهوت بارگی، لذت بارگی، لباس بارگی و شهوت بارگی، هدف انگاشتنِ چیزهایی است که وسیله هستند و به خودی خود، هدف نیستند. لحظه ای فکر نمی کنیم که اگر لذت طلبی آنگونه که امروز برخی آن را هدف زندگی می شمارند، غایت نهایی بود، پس دیگر میان ما و حیوانات چه تفاوتی وجود داشت!؟

اما به راستی چه می شود که "هدف نهایی زندگی" با "وسیله های نیل به آن" قلب می شود؟ چه می شود که مسیر زندگی اینگونه منحرف می گردد؟ آیا ما باید زندگی می کنیم تا بهتر بخوریم و بیاساییم و لذت ببریم؟

مقصر اصلی کیست؟
بزرگ ترین مقصر، بی شک خود آدمی است. انسانی که لحظه ای به هدف ِ نهایی زندگی فکر نکرده! اینکه چرا زندگی می کند؟ چرا از صبح تا به شب به دنبال روزی روان است و تحمل مشقت می کند؟ به خاطر چه هر روز تن ِ خود رنجور می دارد ؟ تازه اینها درباره ی کسانی است که برای زندگی شان به دیگران ظلم نمی کنند. به راستی کسانی که برای رسیدن به طعام چرب تر، مدل ماشین بالاتر، خانه ی وسیع تر در جای خوش آب و هواتر، لذت و شهوتِ بیشتر و رفاه کامل تر حاضرند دروغ بگویند، دزدی کنند و ظلم روا دارند، حتی لحظه ای به هدف نهایی انجام کارهایشان اندیشیده اند؟

 در لحظه ی دهشتناکِ درکِ عذابِ انتخاب غلط مسیر و اهداف ِ زندگی بی شک آدمی بیشترین سهم را به خاطرِ فکر نکردن به هدفِ کارهایش داراست.

نقش حکومت  در این میان چگونه است؟
اما عامل مهم دیگری که در انحراف جوامع از مسیر تعقل نسبت به هدف نهایی زندگی نقش به سزایی دارد، سیستم و سیاست های حکومتی است. برای بسیاری از شهروندان، غذای لذیذ و سورچرانی مساله نیست بلکه سیرکردن روزانه ی شکم دغدغه است. برای  آنکه هر سال فشار تورم او را به سطح پایین تری از شهر کشانده، سونا و جکوزی و ویلای شخصی، عامل  اصلی فکر نکردن به اهداف ِ عالی حیات بشری نیست! همین دلمشغولی های روزانه در تامین نیازهای پایه ای است که باعث شده مردمان جامعه ی ما حرص بزنند و هیچ چیز آنها را راضی نکند.
اگر در جامعه ی ما مستاجر می دانست که سال آینده با همین تلاشش برای زندگی، حتی اگر به سطحی بالاتر نرسد می تواند کیفیت زندگی امروزش را حفظ کند، شاید مسیر برای فکر کردن و رسیدن او به سعادت هموارتر می گشت. اما سیاست های نا مطمئن و استرس زای حکومتی که نمودش را بیشتر از هر چیزی در تورم روز افزون می توان دید، باعث می شود وسیله ها جای هدف را برای اقشار متوسط و رو پایین جامعه به نوعِ دیگری بگیرند. برای چنین اقشاری دیگر افزایش وسعت و بهبودِ موقعیت مسکن مهم نیست! صاحب مسکن شدن، آن هم به هر طریقی! هدف زندگی است.
عمری در راه چنین آرزویی صرف می شود تا آسایش نصیب گردد، اما هنگام رسیدن نیز دورترین چیز آسایش خواهد بود. همین شده که ما هیچ کداممان آسایش نداریم. همه می خواهیم حق مان را از زندگی بگیریم و هیچ نهایتی هم برای آن غائل نیستیم و در این راه از هیچ کاری هم روی گردان نیستیم. بی ثباتی و آشفتگی سیاست های اقتصادی تلاطمی را به وجود آورده که گرگ یکدیگر شده ایم! به هم رحم نمی کنیم تا به آسایش برسیم! خانه دار شویم، مبلمان بهتری داشته باشیم، ماشین بهتری سوار شویم و عطر و لباس مرغوب تری با خود همراه کنیم. این است معنای واقعی تباهی مسیر زندگی بشر!
"ان الانسان لفی خسر"
به درستی که در این مهلکه بنا به فرمایش قرآن کریم،آنها که ایمان دارند و عمل صالح انجام می دهند و به حق و صبر سفارش می کنند جان سالم به در می برند.

حکومتی که ادعای فراهم کردن مسیر سعادت برای شهروندانش را دارد بیش از هر چیز باید زمینه ساز گونه ای از ثبات در جامعه باشد که در آن امکان و فرصت اندیشیدن به شهروندان برای اهداف ِ زندگی  داده شود. یکی از جلوه های ثبات جامعه در زمینه ی اقتصادی بی شک مهار تورم است. سیاست های هشت ساله ی دولتی که ادعای عدالت داشت، بیشترین نقش را تورم زایی و به تبع آن نزول اخلاقی و گم کردن مسیر سعادت برای جامعه ی ایرانی داشته است. امید آنکه دولت تدبیر و امید اولین گام ها را در مسیر مهار تورم بردارد. مسیری که به آرامش اقتصادی، روحی جامعه  و حرکت به سوی کمالات اخلاقی،الهی منتهی خواهد شد. ان شاءالله.


علی اکبر نوری
21 شهریور 92
تهران