Thursday, November 28, 2013

هویت

بسم الله الرحمن الرحیم
هویت

عناصر هویت ساز انسان ها گونه گون اند و هر کدام به صورتی حاصل می شوند.
اولین هویتی که به ارث می رسد خانواده است. خانواده شاخصه ای است که ما را بدان می شناسند و ما خود را با ان می شناسانیم.
اینکه شخصی با خانواده ای اصیل شناخته می شود، بخشی از هویت او را تشکیل می دهد. هویتی که خودش در ایجاد آن نقشی نداشته است. اما همین هویت، نقش غیر قابل انکاری در پی ریزی سرنوشتش خواهد داشت. خانواده ی بی اصل و نصب نیز به همان اندازه تعیین کننده است. اما "هویت فردی" یک بعدی نیست. از خانوده به قبیله می رسد. چیزی که هم اکنون نیز یافت می شود. ممکن است به قومیت منتهی شود و یا به مرز جغرافیایی و یا مذهب و یا زبان و یا کار و حتی نوع پوشش و یا آرایش و تیپ آدم ها را نیز در بر گیرد. 
 فردی را در نظر بگیرید که در در یکی از شهرهای هند زندگی می کند. مرد است و در خانواده ای اصیل بزرگ شده. پدرش فرد شناخته شده ای بوده و مذهب خاصی نیز دارد. قومیتی ویژه دارد. گویش و زبان محلی منحصر به منطقه خود را داراست و از لباس سنتی هندی در مراسم استفاده می کند. طرفدار فلان تیم کریکت است و در رشته مدیریت بازرگانی دکتری گرفته است و معاون  یک شرکت بازرگانی است. همسر و 2 فرزند دارد و فعال اجتماعی از زمینه مبارزه با کار کودکان است و انجمنی را در این رابطه به راه انداخته و گاه گاهی در روزنامه ها در این مورد مطلب می نویسد. صاحب ماشین و خانه و ساعت مخصوص خودش است
 تک تک مواردی که اشاره شد بخشی از هویت او را تشکیل می دهند. وقتی از او می پرسند که تو که هستی؟ در جواب می تواند هر کدام از موارد مذکور و شاید غیر مذکور را اولویت ببخشد و خود را با آن بشناساند.مثلا" بگوید من امیر خان یک هندو، فرزند جبار خان از ایالت اتارپرادش و اهل شهر مظفر نگر هستم و در زمینه ی حقوق کودکان کار فعالیت می کنم و به خاطر اصول مذهب هندو از جانم هم خواهم گذشت. ممکن بود بگوید من دکتر امیر خان هستم. پدر سلمان و آمیتا و همسر تجی و طرفدار تیم کریکت راجستان هستم و یک هندی با اصل و نصب هستم و اتوموبیل ام هم مرسدس بنز است و خانه ام هم در فلان محله است.
 امیر خان اول با امیرخان دوم به احتمال زیاد خیلی فرق می کند. از طرف دیگر مردم ممکن است امیرخان ما را جور دیگری بشناسند: امیرخان معاون شرکت بازگانی هندوستان بزرگ است و صاحب زیباترین ملک منطقه است و در واقع یکی از متمول ترین افراد منطقه به شمار می رود.
به راستی اما امیر خان کدام یک از انهاست؟ چیزی است که خودش را با آن می خواند یا چیزی که دیگرانش می خوانند یا چیزی غیر از انها؟
بدون ارزش گذاری دو مطلب را در مورد عناصر هویت ساز واضح می دانم: 
نخست: می توان گفت هر چه مولفه های هویت ساز ما محدود باشند انسانی هستیم به همان اندازه با ابعادی محدود تر. حتما" می شناسید کسانی که تنها شاخصه ی زندگی شان تحصیلاتشان است. دکترای فلان رشته! همه ی شخصیت آنها تحصیلشان است و با همان شناخته می شوند و البته خود را با آن می شناسانند. دیگران نیز برایشان حسابی جز آن باز نمی کنند.
دوم. ممکن است وضع از این هم خراب تر باشد. یعنی همان چیزی که شاخصه ی تعریف فردی می شود به جای انکه در فرآیندی اکتسابی حاصل شده باشد، نتیجه به ارث رسیدن باشد. امیر خان ما برای اتارپرادشی بودنش یا زبان خاص محلی اش یا فرزند جبار خان بودنش کاری انجام نداده است. همه را به ارث بره.(به موارد مذکور بسیاری چیزهای دیگر را می توانید اضافه کنید، تیپ، هیکل، زیبایی ...) هویتی که از این مسیر به دست آید بسیار در سطح پایین تری نسبت به هویت های اکتسلبی قرار می گیرد، امری که شاید روند معکوسی از آن را در جامعه ی خودمان شاهد هستیم. اینجاست که جامعه می بایست با اصلاح تعریفی که از ادم ها ارائه می دهد، شاخصه های هویتی را به سمت آنهایی که با تلاش حاصل می شوند هدایت کند.
وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَى : همانا برای انسان جز چیزی که برای ان تلاش می کند، چیز دیگری نیست.
اینجاست که تک تک ما به عنوان شهروند نقش بسزایی در ترویج هویت بخشی اکتسابی بازی می کنیم. تصویری که جامعه از افراد ارائه می دهد اگر بر مبنای ارائه ی شایستگی های آنها باشد، امید روزهای بهتری برای آن جامعه می رود. اما اگر جامعه افراد را با آنچه به ارث می برند بشناسد افول اخلاقی جایگزین کرامت می شود.
در این میان نباید فراموش کرد که در هر زمان باید بر تنوع بخشیدن به مولف های هویتی اکتسابی اصرار ورزید. انسان چند بعدی با مولفه ی متعدد هویتی است که می تواند نقش موثری در زندگی خود و جامعه اش ایفا کند.
اما سوال بی جواب آن است که گفته شود باید به کدام یک از عناصر هویتی ببشتر اولویت داد و این اولویت چه اندازه وزن دارد؟ اینجاست که هیچ قطعیتی حتی در احاطه ی نیروی عقل و فارغ از چنبره ی احساس نمی تواند خود را به اثبات رساند. جلوه ی جذاب زندگی هم همین جاست. سوال های بی جواب. اگر این سوال های بی جواب در طول تاریخ جواب داده شده شده بودن، دیگر سوال های بی جواب نبودند، و اگر این سوال های بی جواب نبود دیگر فلسفه نبود. بی فلسفه زندگی کردن نیز با زندگی حیوانی تفاوتی نداشت. قدر سوال های بی جواب را باید دانست. دنبال جستجوی معنای آنها بودن، با علم بدانکه به حقیقت اصلی نخواهیم رسید جذبه ی زیبای زندگی است.
تفاوت آدم ها در اولویت بخشی آنها به عناصر هویت سازشان است. یکی برای مذهبش از زندگی اش می گذرد، یکی برای خاک وطنش. ان دیگری برای حفظ بنیاد خانواده اش بر عقایدش پا می گذارد، دیگری به خاطر قومیتش کینه قوم دیگری را به علت آنکه پدرانشان با یکدیگر در جنگ بودند به دل دارد. یکی حاضر است برای حفظ فرهنگ و زبان قومش بسیار هزینه کند. آن دیگری برای تیم مورد علاقه اش شاد و ناراحت می شود و دیگری برای نگه داری از پدر و مادر مریض اش از خودش گذشته و تارک دنیا شده. دیگری خود را به پای فرزندی معلول پیر می کند و آدم دیگری تاب نمی آورد و فرزند معلول اش را برای رسیدن به دیگر هدف های زندگی اش به دست سرنوشت می سپارد اما زندگی یکی می شود صبح تا شب پرستاری از یک قطع نخاع.
به راستی کدام یک مسیر درست را یافته اند؟ کدام یک درست اولویت بخشیده اند؟ اولویت بخشیدن هایی که گاهی سرنوشت را آنگونه دگرگون می سازد که دیگر جایی برای رسیدن به دیگر جنبه های هویتی نمی ماند. این ها همان سوال های بی جواب زندگی است. این ها همان جذابت هایی زندگی موجودی است به نام بشر.

No comments:

Post a Comment