Friday, April 24, 2015

سقراط و داعش

بسم الله الرحمن الرحیم
سقراط و داعش


برای آنکه هر  روز زندگی جدیدی آغاز شود و برای آنکه دوباره متولد شویم، یک فرمول ارزشمند وجود دارد.
راز جوانی، رازی که همواره، حتی آن هنگام که همه چیز را پوچ می انگاریم، به "جلو برنده" است.
اما هر آنچه گوهری است، هزینه هم دارد. نگاه "نو" به زندگی بی رنج نخواهد بود!
فرمول زیاد پیچیده نیست. آنچه ارائه  می شود، حاصل تجربیات شخصی است:

"به هر آنچه درست فرض می کنیم، با دیده ی شک بنگریم و هیچ چیز را، حتی به همین شک کردن به همه چیز، مستثنی نکنیم."

محدوده ی درست انگاشته شده هایمان، به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند:

1.      آنها که از طریق خانواده، جامعه و عرف مکان و زمان، به مارسیده اند.
2.     آنها که با اثبات های منطقی و آزمایشگاهی به درستی آنها پی برده ایم.
3.     آنها که به صورت درونی، بر درستی شان گواهی می دهیم. (بدیهی جات اولیه) 
به گمان من، شک کردن، باید در هر سه حوزه انجام شود و از همه پر هزینه تر، مورد سوم خواهد بود.
به راستی که تا کنون به مبدا سومین دسته پی نبرده ام. بدین جهت چون اکثر پیشینیان ام در طول تاریخ و به خاطر درست انگاشته هایی که خودً به نحوی، به هر سه مورد ذکر شده بر می گردند (و شاید بیشتر به همان مورد سوم) آنها را به ماورا (الاهیات) ربط می دهم و اینگونه برای آن دلیل می تراشم.
این کاری است که به سوی آن کشیده می شوم. نمی توانم دلیل فلسفی برایش ذکر کنم، نمی توانم توجیه اش کنم. تنها می توانم بگویم به سمت آن کشیده می شوم و چون دوست دارم دلیلی دست و پا کنم، دست به دامن ماورا می شوم و تا آنجا پیش می روم که اثبات وجود چنین امری، دور باطلی می شود در استناد به انچه به صورت درونی "درست" یافت می کنم.
***
حال می خواهم به یکی از همین درست انگاشته شده ها با دیده ی تردید بنگرم: چیزی که بدون تحمل درد و رنج نخواهد بود:
روزگاری برایم هزینه دادن برای چیزی که درست می دانم، ارزش بود. معنای "انسان" بود. تمایز انسان و بقیه موجودات بود. اینگونه این نظر را ارائه می دهم:

فارغ از انکه چه میزان اندیشه، ایدئولوژی، مکتب و یا سلوکً، درست یا غلط است، هزینه کردن برای آن، ارزش بخش خواهد بود.

در نگاه سابق من، مارکسیستی که برای عقیده اش هزینه می دهد، علیرغم انکه اندیشه اش ممکن است درست یا غلط باشد، داری ارزش است. چون به پای عقیده اش هزینه می دهد. اینکه چرا اینگونه فکر می کردم به ریشه های فراوانی مرتبط است:
جمله ی " الحیاه: عقیده و جهاد" شما را هم چون من، یاد ان دادگاه معروف می اندازد که متهم، علیرغم داشتن فاصله ی ایدئولوژیک با صاحب جمله ای که نقل شد، برای توجیه جانفشانی درباره ی آنچه درست می پندارد، به آن  تمسک می جست.
کیست که تضمین کند، گلسرخی در صورت زنده بودن، چند سال بعد به منتقد سرسخت تفکر مارکسیستی بدل نمی شد؟ به منتقد همین سخن یا نحوه ی تعامل صاحب سخن با حکومت وقت، تبدیل نمی گردید؟
آری هیچ کسی نمی تواند همچین تضمینی دهد. اما باز هم سوال من بی جواب ماند! چرا در نزد ما، آنکه حاضر است در راه آرمان اش هزینه کند، در جایگاه برتری نسبت به انکه حاضر نیست، قرار می گیرد با وجود انکه ممکن است عقیده اش غلط باشد.
***
باید کاری کرد. باید با این تمایل درونی را به گونه ای مهار کرد: این تمایل برای منً تا حدی به سیاه و سفید دیدن دنیا بر می گردد. مهمترین مکتبی که در کودکی با آن روبرو شدم، مکتبی دینی بود که در آن تمام بدی در یک طرف و تمام خوبی در طرف دیگر جمع شده بودند. هر روز برایم همان عاشورا شده بود و هر مکان کربلا. آنکه کشته می شد، مظلوم بر حقی بود که به پای آرمان والایی جان خود و طرفدارانش را فدا می کرد.
برایم گذشتن از جان ارزش شد. فارغ از جستجو برای چرایی آن. اینکه چرا مداقه در مورد دلیل برایم اهمیت خود را از دست داد را بیشتر به فرآیند الگو سازی ربط می دهم.
حسین و هر کسی مانند او که هزینه می دهد را معنی والای انسانیت می دانستم.
شاید اگر با این مکتب نیز آشنا نشده بودم، چیز هایی که "بدیهی جات" شان می نامیم بر این موضوع صحه می گذاشتند. (هم صحبت کسانی بوده ام که بدون داشتن هم چنین اسطوره هایی در فداکاری برای آرمان، باز هم آن را بذات دارای ارزش، وجدانی و بدیهی می دانند)
***
گذشت تا با فسلفه آشنا شدم. حال دیگر دنیا برایم به گونه ای دیگر، تعبیر می شد.
 سیاهی محض نبود، سفید محض هم نبود.حتی خاکستری هم نبود. اصلن رنگ ها اعتباری بودند که ما بر حسب آنچه خود درست و غلط می دانستیم به دیگران نسبت می دادیم. اصلا" چیزی به نام رنگ وجود نداشت. رنگ تلقی ای بود ذهنی از آنچه با حسً دریافت می کردیم ...
سقراط... اسطوره ام شد. بیش از هر چیز دیگری، به او وام دار شده بودم. او بود که از من سوال  می کرد. مرا به فکر کردن وا می داشت و اینگونه دنیایی جدید برایم می آفرید.
چه سخت است درباره ی چنین استادی، با دیده ی نقد بنگرم، به راستی معنای واقعی رنج همین است.رنج همان چیزی که سقراط راه شناختن "انسان" می دانست.
این نقد نه در مورد همه ی سلوک او، اما همان بخشی را شامل می شود که متاسفانه میزان اعتبار او در نزد من بود. او نوشیدن جام شوکران را برگزید و این  همان بود که من شرافت و معنای "انسان" می دانستم. شاید آنچه سقراط را برایم بیشتر از یک فیلسوف، به یک قدیس تبدیل می کرد، شباهتی بود که در گذشتن از جان، در اسطوره های قدیمی ترم یافت می کردم اما بدان واقف نبودم. امروز اما برایم فسلفه مهم است. راه سقراط و نه خود او.
***
امروز من منتقد نوشیدن جام شوکران هستم، با تمام ارادتی که به سقراط دارم. چون خودم را دوستدار فلسفه می دانم، راهی که راه خود سقراط است.
آری می خواهم بگویم، سقراط در نوشیدن جام شوکران، از مسلک فلسفه ورزی خود تخطی کرد. چون فلسفه یعنی: آنچه درست می دانم را با دیده ی شک می نگرم، اما او حاضر شد، به پای چیزی که شاید در آینده، خودً جزو منتقدانش بود، جانش را هزینه کند.
او با این کارش بر سنتِ ارزش گذاری به آنکه از جانش در راه آرمانش هزینه می دهد، صحه گذاشت.
شاید بگویید اشکال کار کجاست؟ او اختیار دار جان خویش بود و مرگ را بهتر از حیات یافت کرد.
در اینجا روی دیگر سکه را به شما نشان خواهم داد: بسیاری از آنان که هم اینک و در گذشته در حال جنگ بوده اند، به مکتبی تعلق داشته اند که آن را حقیقت محض می دانسته اند و حاضر بودند در راه آن، حتی از جان خود نیز بگذرند. برای ما آن ها ارزشمند تر از کسانی هستند، که حاضر نیستند در راه انچه تا الان درست می دانند، هزینه کنند. ما به دسته ی اخیر، لقب سیب زمینی، بی غیرت و نان به نرخ روز خور می دهیم و حتی فکر نمی کنیم، چنین فرآیند ارزش گذاری، همان تقدیس نازیسم و استالینیزم است!
البته سقراط شاهد نتایج عمل اش نبود. به گمان من اگر تبعات ان را می دانست، به جای خودکشی، تبعید را انتخاب می کرد و چون سایر جنبه های زندگی اش، این بار هم از خودخواهی اش دست می کشیدا
اگر فرآیند ارزش گذاری بر مبنای هزینه دادن برای آرمان را درست و معنای انسانیت می دانیم، و در سوی دیگر منتقد جهادجویان داعش (آنان که رفاه اروپایی را رها کرده و در راه جانفشانی برای چیزی که حقیقت محض می دانند هستند) هستیم، به تحقیق دچار یک تضاد درونی شده ایم.
تضادی که شاید در منطق درست به نظر نرسد، اما بیش از هر چیز دیگری در امورات دنیای ما قابل تشخیص است!

No comments:

Post a Comment