Sunday, August 16, 2015

دنیای جدید در برابر رویای بازگشت به سلف

بسم الله الرحمن الرحیم
دنیای جدید در برابر رویای بازگشت به سلف

بیش از سیزده قرن پیش مسلمانان برای تعاملات اجتماعی خود قوانین مدونی داشتند. آنها به نص رجوع می کردند و از خلال آن؛ قوانین و اصولی را که تنظیم کننده ی ارتباط فرد با جامعه بود استخراج می نمودند. مجموعه ی قوانینی به واقع پیشرو در زمانه ی خود که مشخص کننده ی جایگاه حقوقی فرد در عرصه ی اجتماع بود.
همانگونه که ادعا می شود؛ در زمانه ای که در بسیاری از نقاط دنیا بربریت حکم می راند؛  مسلمانان برای حیوانات نیز پاره ای حقوق قائل بودند؛ زنان به مراتب در جایگاهی بالاتر (حداقل در مقایسه با جزیره العرب قبل از اسلام) قرار گرفته بودند و حتی کودکان نیز صاحب حق تغذیه با شیر مادر بودند.
برای قصاص قوانین مشخصی وجود داشت که همانگونه که در فلسفه ی حکم بیان شده است و تجربه ی تاریخی نیز موید آن است؛  به واقع مایه ی حیات آن جامعه گردید. اگر شخصی کشته میشد، صاحب خون کشته شده حق داشت قصاص کند. معنی آن این بود که افراد اجتماع متوجه می شدند با آنها همانگونه برخورد می شود که انها با دیگران برخورد می کنند. این شیوه هم زمان مانع هرج و مرج و غارت یک قبیله به بهانه ی کشته شدن یک نفر میشد. صاحب خون گزینه های دیگری هم در پیش داشت: می توانست تقاضای دیه کند که معادل چندین شتر بوده است. انتخاب شتر و در نظر گرفتن شرایط شبه جزیره جایگاه ارزش کاری یک انسان را در برابر شتر نشان میداد که در زمانه ی خود گزینه ای برای تحول معیشت مصیبت دیده و مرهمی بر غم های او بود و از طرف دیگر بار مالی آن برای قاتل به نوعی عامل پیشگیرانه محسوب می شد.گزاره ی سوم انتخاب بخشش صاحب بود که نمونه از کرامت به شمار می رفت.
می توانیم به سایر احکام نیز همین گونه نگاه کنیم: احکام ارث با توجه به نقش اجتماعی زن در آن محیط جالب توجه بوده است. از انجا که زن غالبا" تحت تکفل خانواده ی پدری یا شوهرش بود؛ بنابراین احکام ارث به گمان بنده در آن دوران نافی حقوق او نبوده اند.
احکام جنگ؛ احکام طلاق که در آن زنان نیز حق طلاق داشتند؛ احکام تنظیم روابط اقلیت ها با حکومت مسلمانان؛ احکام جزا و سایر احکام مدنی در زمانه ی خود آن قدر مترقی بودند که سرچشمه ی رشد فرهنگی، اجتماعی جوامعی شد که در مقایسه با هم عصران خود ره صد ساله را یک شبه پیمودند.
***
اروپا در زمانه ای متناظر؛ سرزمین خونریزی و غارت بود. سالها گذشت تا آنها به فکر بازگشت به دوران یونان باستان و احیای سیستم دموکراسی مطابق آموزه های آن افتادند. اما نکته آن بود که آنها خلا عدم وجود قوانین را در رگ و پوست خود حس کرده بودند و بدین جهت برای استفاده مستمر از فواید آن؛ پایداری و جانفشانی نشان دادند. در واقع احساس نیاز آنها عامل تدوین قوانین شد، در صورتی که مسلمانان بدون هیچ گونه احساس نیازی؛ خود را بر سر سفره ای از قوانین آماده، مطابق نص یافته بودند.
وجه تمایز دیگر قوانین اروپایی که در عصر روشنگری و پس از سلطه ی کلیسا بر اروپا ساخته و پرداخته شدند؛ نشات گرفتن آنها از عقل بشری و یکه تازی اومانیزم (انسان محوری) در این عرصه بود. روشنفکران اروپایی داشتن دنیایی بهتر را به وعده ی بهشت برین ترجیح داده و قوانین را به جای دین از عقل استخراج می کردند.
البته در این میان ساختار دین مسیحیت نیز پر تاثیر بوده است. دین مسیحیت بر خلاف دین یهود و اسلام مجموعه ای از قوانین مدون نیست که تعیین کننده ی آن باشد که هر جرمی چه جزایی در پی خواهد داشت و همین امر نیز باعث آن شد که بسیاری از مسیحیان در برابر قوانین پایه گذاری شده بر مبنای اومانیزم موضع جدی نگیرند و آن را خلاف اصول مسیحی بودن خود نبینند. ضعف دین مسیحیت در مدون ساختن احکام که سالها هرج و مرج اجتماعی را برای اروپا در پی داشت؛ این بار به کمک روشنفکران و فیلسوفان دوران روشنگری آمد تا قوانینی را پایه گذرانی کنند که در نهایت به اعلامیه حقوق بشر منتهی گردد.
اعلامیه ای که  فارق از جنسیت، دین، مذهب و نشانه های ظاهری؛ برای بشر حقوقی ذاتی را قائل است که هیچ کسی توان سلب آن را ندارد. در سیستم حقوق بشری؛ تنها هم کیشان برادر یکدیگر نیستند تا بین خود و بر مبنای وجه مشترکی به نام دین صلح برقرار کنند. صلح برای همه خوب است: فارق از دین و مذهب و نژاد.

***
اما در این میان دنیای اسلام همواره شکوه قدیم خود را به یاد می آورد.همان عصری را که بر مبنای قوانین ثابت ؛ پیشرفتی عظیم حاصل شده بود.
در دوران معاصر پی در پی شاهد ظهور اسلام گرایانی هستیم که آرمان احیای تمدن اسلامی را ترویج می کنند و گروهی از جوانان پرشور را بدین بهانه حول خود جمع می کنند. کم نیستند گروه های سلفی که احیای خلافت را چاره ی عقب مانده گی ما می دانند. آنها رویای تسلط و غلبه بر دنیای کفر را چون گذشته در سر می پرورانند.
***
 بر خلاف برخی که داعش را پدیده ای کاملا" آمریکایی؛ غربی و یا صهیونیستی می دانند؛ به گمان بنده انگیزه های دینی در ظهور آن بی تاثیر نیوده است. انگیزه هایی که خود جوش و تنها با در معرض تاریخ و متون اسلامی قرار گرفتن حاصل می شود. پتانسیل پنهانی که نقطه ی پایانی برای آن متصور نیست.
از یک طرف قوانین مطابق نص، با قوت تمام و تا روز آخر دنیا، ثابت فرض می شوند و از طرف دیگر جوامع مسلمانان خود را در برابر قوانین به روزشونده ی اروپایی مستاصل یافت می کنند.
چند سال پیش در اروپا جوانی به یک کمپ حزبی حمله و کرد و 77 نفر را کشت. اما تنها به 21 سال زندان محکوم شد. هنوز اقدام مشابه ای در اروپا رخ نداده که نشان دهنده ی رشد کشتار به علت عدم قصاص آن جوان باشد.
در واقع قوانین اروپایی با ساختاری که در به رای گذاشته شدن و نشات گرفتن از عقل بشری دارند؛ همواره تبعات اجرای یک قانون را بررسی کرده و مطابق ان قابلیت ویرایش دارند.
در چنین سیستمی هیچ قانونی ثابت فرض نمی شود. قوانین با شرایط زمانه تصحیح می شوند. چیزی که با نصوص اسلامی هم ساز نبود و بدین ترتیب این تازه شروع بحران است.
بحران بین دنیایی جدید که خواستار استقرار قوانین بر اساس فرض برابر بودن انسان ها فارق از هر گونه ارزش گزاری دیگری است با دنیایی که زندگی حال حاضر را موقتی دیده و به فکر استقرار و حمکرانی قوانینی ثابتی است که بهشت برین و جاودان را در پی خواهد داشت.

علی اکبر نوری
25/5/94
تهران

Saturday, June 27, 2015

توافق هسته ای از انچه به نظر می رسد به ما نزدیک تر است!

بسم الله الرحمن الرحیم
توافق هسته ای از انچه به نظر می رسد به ما نزدیک تر است!

در کارزار مناظره های انتخاب ریاست جمهوری، با همه ی حساسیتی که به خاطر مسائل پیش آمده ی دوره ی قبل در مورد آن وجود داشت، حسن روحانی تمرکز تبلیغاتی خود را بر حل موضوع هسته ای گذاشته بود. پارامتر مهمی که در پیروزی او بی تاثیر نبود. او عبور از بحران هسته ای را وابسته به تیمی حرفه ای و اراده ای سیاسی بر می شمرد تا هم چرخ سانتریفوژ بچرخد و هم چرخ زندگی مردم.
وعده ی 6 ماهه ی او اکنون به 20 ماه دازا کشیده است و در این میان کیست که نداند دولت همه ی برنامه ی ریزی های خود را از همان روز اول پیروزی بر مبنای حل و فصل بحران هسته ای گذاشته بود و هنوز هم این داستان ادامه دار است.
اقتصاددان های تیم روحانی، طرفداران اقتصاد آزاد هستند و برای آنها بهبود شرایط جز با گشوده شدن درهای کشور به سوی دنیا، به راه دیگری ختم نمی شود! به جای 6 ماه، دولت اکنون با 20 ماه تاخیر در پیاده سازی برنامه هایش روبرو است. برنامه هایی که کسب رضایت رای دهندگان دور بعد انتخابات ریاست جمهوری را نشانه رفته است و نیم نگاهی نیز به انتخابات مهم مجلس آینده دارد.
***
برای دولت روحانی موضوع هسته ای، ماجرای مرگ و زندگی است. آنها برای حل و فصل ماجرا می خواهند نشان دهند که حاضرند بهای هنگفتی بپردازند. اما این خود جزیی از سیاست حل و فصل ماجرا است.
روحانی اینجا بود که نشان داد سیاستمدار قهاری است. روند سیاست هسته ای دولت او، نظام را مجبور به ترسیم خطوط قرمز کرد و این دقیقا" همان برگ برنده ای است که توافق را بیشتر از همیشه به تحقق نزدیک کرده است.
***
در شرایط کنونی هر گونه شکست در روند مذاکرات به پای خطوط قرمز نظام نوشته خواهد شد و تبعات بلند مدت آن هرگز قابل چشم پوشی نخواهد بود.
برای عبور از این بحران است که توافق بیش از هر وقت دیگری، با تمام همه ی هیاهو ها،  قریب الوقوع می نماید.

علی اکبر نوری
7/4/94

تهران

BBC Persian

بسم الله الرحمن الرحیم

 "اینجا اتاق خبر جهان است"؛

جمله ی بالا، جمله ای است خبری، در تطابق کامل با واقعیت زمانه؛ که بارها در طول پخش برنامه هایBBC فارسی خواهید شنید. شعار های دیگری هم هست:

"ما به خبر جان می دهیم""خبر را به بیشترین زبان و با نگاه محلی ارئه می دهیم و همه ی اینها زیر یک سقف و با بیشترین خبرنگار در سراسر جهان انجام می گیرد."

آنها خود عیان تر از همیشه می‌گویند که کار، کار کمپانی خبار پراکنی بریتانیا است.***اگر بیننده ی برنامه های شبکه ی فارسی BBB باشید؛ تشخیص برنامه ریزی طولانی مدت آنها برای ما، کار سختی نخواهد بود. این نوشته به هیچ وجه در پی بررسی تکنیک های رسانه ای خاص  این شبکه نیست. گو اینکه به حتم این موضوع در نوشته ای با این ابعاد نیز نمی گنجد. BBC مدرسه ی رسانه و روزنامه نگاری است و شیوه های ماهرانه ی القای مفهوم در آن، مجموعه ای پیچیده از ترکیب آخرین تکنیک های منحصر به فرد زمانه؛ دهه ها تجربه ی رسانه ای و روزنامه نگاری و استفاده از روانشناسی را شامل می شود. عدم آشنایی و تسلط بر جنبه های مختلف کار آنها است که کپی ناشیانه از فرم های خبری BBC را تبدیل به مضحکه هایی کارتونی می کند که در بخش هایی از برنامه های خبری داخلی شاهد آن هستیم.
***به راحتی می‌توان تشخیص داد که آ نها با کار رسانه ای فوق‌العاده حرفه ای ، آنگونه که هیچ رقیبی برای آن قابل تصور نیست، بخشی قابل توجه از برنامه های خود را برای تغییر ذائقه فرهنگی مخاطبان فارسی زبان خود تولید می کنند.BBC  فارسی ، به عنوان قوی ترین رسانه‌ی فارسی‌زبان از طول پخش هفت ساعته برنامه های خود و به خصوص در جریان پخش خبر و نوع گزینش و ارائه ی آن، کار تغییر فرهنگی را مرحله به مرحله و در بلند مدت در دستور کار قرار داده است.***در حال حاضر BBC فارسی مامن روشنفکران دور مانده از وطن، ایرانی است. مایه ی افسوس است که بدنه ی روشنفکری یک جامعه که باید به عنوان موتور جلوبرنده ی تحولات اجتماعی وارد عمل شود، اکنون به خاطر محدودیت های سیاسی داخلی؛ تحت لوای کشوری که سالها سابقه ی استعمار و کودتا و غارت کشورشان را دارد؛ مشغول فعالیت هستند.
در اینجا به هیچ وجه قصد قضاوت در مورد مواجب بگیری روشنفکران ایرانی  از BBC را ندارم. می توانم بفهمم که احتمالاً آنها که سالها در مورد استعمار انگلیس تحقیق کرده اند و بهتر از هر کسی از میزان جنایت بریتانیا در حق ملت ایران و مردمان جهان آگاهند چه رنجی می کشند که اکنون در جهت منافع ملکه قلم می زنند و کار رسانه ای می کنند. شاید آنها اکنون به عنوان وسیله به این کمپانی نگاه می کنند تا در وقت مبادا جریان امور را در جایی دیگر و به گونه ای جدید به دست بگیرند. امری که با هوشمندی انگلیسی ها به گمان من محال خواهد بود!
در حال حاضر BBC فارسی، به ویژه پس از سال 88، کانون مهاجرت نخبگان فرهنگی، رسانه ای، ایرانی شده است و اینگونه مغز پویایی برای خود تدارک دیده است. اتاق فکر روشنفکری ایرانی؛ به جای آنکه چون کشور های پیشرفته ی دنیا، به صورت آزادانه به نقد ساختارهای قدرت موجود بپردازد و از این راه عیان کننده ی نقاط ضعف حکومت برای ترمیم به منظور پایداری طولانی مدت باشد؛ با هدف پایداری کوتاه مدت و نشنیدن هیچ صدای مخالفی به راحتی از کشور رانده می شوند.
حدس زدن بقیه ی مسیر کار سختی نیست. سفره ی BBC فارسی از همه جا رنگین تر و حرفه ای تر است.
***به باور نگارنده سیاست کلی BBC  تغییر  نگرش مخاطبان به زندگی است.
به عنوان نمونه "ریشه های ما"، عنوان مستندی است با موضوع تکامل که به تازگی در حال پخش است. مستند تلاش دارد نشان دهنده نگاه کاملاً علمی به ماجرای تکامل باشد.اما در طول برنامه از مسیر ادعایی خود فاصله می گیرد و علیرغم آنکه اذعان می کنند تکامل حلقه های مفقوده ای دارد؛ ما را میمون هایی می نامد که سالها پیش از درختان پایین امدیم و روی دو پا ایستادیم.
خروجی مستند مذکور  هنگامی که با تصور عمومی مخاطبان مبنی بر اینکه اثبات تکامل هم ارز عدم وجود خلقت و باالتبع آن خالق است ترکیب شده، و کمپانی خبر پراکنی را به خواسته ی خود که ماورا زدایی از فرهنگ مخاطبان است نزدیک تر می کند.***آری ملکه راهی طولانی برای پایداری منافع طولانی مدت اش برگزیده است. به گمان نگارنده قصد آنها تغییر ساختارهای حکومتی ایران در بازه ای 30 تا 50 ساله با استفاده از ماورا زدایی و تلاش برای نهادیه کردن گزاره های حقوق بشری با تکیه بر اصول اومانیزم است.خواهرزاده ی پوپولیست BBC فارسی که به گونه ای شاخه ی فرهنگی آن محسوب می شود، شبکه ی "من و تو" است که با کسب مخاطبان زیاد در فاز اول؛ اکنون وارد فاز دوم کار خود در تغییر ذائقه ی ایرانی شده است.برنامه های این شبکه بر خلاف ظاهر محافظه کار BBC؛  از خط قرمز های عرف جامعه ی ایرانی در همه ی حوزه ها عبور کرده و بسیار آشکارتر بر "میمون بودن"  اجداد ما تاکید می ورزند.
***شاید گفته شود که نتایج اقدامات شبکه های مذکور در نهایت، علاوه بر تامین منافع بریتانیا، منافع ملت ما را هم تامین خواهد. امری که از نظر نگارنده حتی در صورت وقوع، نشان از ایستایی و سترون بودن جامعه ی ما دارد. جامعه ای نخبه کش که به جای نقد درونی؛ تنها شعار می دهد. شعارهایی که از دید ناظران بیرونی نشان از جدا افتادن کاروان ایرانی، در همه ی زمینه ها از قافله ی جهانی دارد. ملتی که مرزهایش با دیوارهایی بلند از تعصب ملی مذهبی، خودبرتر بینی و بزرگ انگاری واپس گرایانه ی نژادی  و جمود فکری، عقیدتی محصور شده اند.***آنها در شعارهایشان صادق اند که کار، کار انگلیسی ها است. اما این ما هستیم که به شعار آنها جامه ی عمل پوشانده ایم و سرنخ های زندگی مان را به دست آنها سپرده ایم.


علی اکبر نوری94/4/5تهران  

Saturday, May 23, 2015

نقد و هویت

بسم الله الرحمن الرحیم
نقد و هویت


اگر از فکر کردن درباره ی قصدِ نقد کننده خود را رها سازیم، روی دیگر سکه، میزان نفع یا ضرری خواهد بود که در پس شنیدن آن نصیب ما خواهد شد.
 بی شک موتور متحرکه افکار و به تبع آن اعمال ما، منفعت جویی است. لازمه ی دوام اِعمال اراده نیز پیمودن مسیری غیر از سودجویی نخواهد بود.
در اینجا مهمترین عامل تاثیر گذار، چگونگی هویت بخشی ما به خودمان است. به دیگر بیان، نحوه ی تعریف و تصویر ذهنی ما از خویشن خویش بیشترین تاثیر را در نحوه ی برخورد با نقد دیگران خواهد داشت. اگر هویت ما چند وجهی نباشد و تنها و یا به صورت عمده یک وجه را در بر بگیرد، پذیرفتن نقد در آن زمینه، به انکار خویشن منجر خواهد شد. چیزی که به سرعت به جبهه گیری علیه نقد و نقد کننده گرایش می یابد.
فرض کنید که برای شاعری، هویتش نزد خویش، تنها همان شاعری را در بر بگیرد؛ به گونه ای که وقتی از او بخواهند خود را تعریف کند، تنها به شاعر بودنش اشاره کند. در این شرایط هر گونه نقدی در زمینه شعرهایش را از دست رفتن هویت قلمداد خواهد کرد و بلافاصله صفت های مخرب، غیر سازنده و مغرضانه را به نقدِ وارده نسبت می دهد و هیچ گاه منفعت جویانه با انتقاد روبرو نمی شود تا به بهبود شعرش کمک کند. اساساً در چنین شرایطی پذیرفتن نقد چیزی جز ضرر نخواهد بود. اما اگر هویت شاعر، علاوه بر شاعری جنبه های دیگر چون انسان بودن، آزاد بودن،  مذهب خاصی داشتن، پدر یا مادر بودن، فرزند بودن، پیشه ور بودن، شهروند بودن و ... را شامل شود و به هیچ یک از آن جنبه های  گوناگونِ هویت ساز وزنی افزون تر از بقیه داده نشود، آنگاه نقد در زمینه ی شعرش را نابود کننده ی تمامی هویت نخواهد یافت و به جای آن، سودانگارانه به نقد نگاهی دوباره خواهد انداخت.
 به گمان نگارنده، آنچنان که اشاره شد، مهمترین دلیل رویکرد کنونی جامعه ی ما نسبت به نقد، برخورد تعصبی با گزاره های هویت ساز و محدود بودن تعریف ما از خویشتن در بازه هایی صلب و غیر قابل انعطاف است.
***
با آنچه گذشت، اگر در شنیدن نقد نفعی بجوییم تا یکی از جنبه های هویتی خویش را ارتقا دهیم، دیگر جستار در مورد غرضِ نقد کننده بیهوده خواهد بود. حال چه نیت ناقد تخریب باشد یا ارتقا، چه کسب شهرت باشد یا درآمد، برای ما مورد نقد قرار گرفتن کالایی خواهد بود که به رایگان دریافت کرده ایم و در بدترین شرایط سودی عایدمان نخواهد کرد. بدین گونه و با در نظر گرفتن اینکه نقد ها در بردارنده ی نکات ضعف هستند، نقد و نقد کننده را گوهر های گرانبهایی برای پیشرفت خواهیم یافت.
گزاره هایی از قبیل نقد باید سازنده و منصفانه باشد و نه مخرب و ویرانگر و ... از زبان کسانی شنیده می شود که در تعریف هویت خود تنها به یک جنبه وزن داده اند و از بقیه جنبه ها غافل گشته اند.
***
به همین ترتیب وقتی برای گروه های مختلف شغلی، تنها پیشه، معرف تمام هویت باشد، هر گونه نقدی بدون کمترین توجهی از جهت به کار امدن و ارتقا یافتن آن حرفه، بدون استثنا مغرضانه برداشت خواهد شد و سریع ترین پی آمد آن، تجمع، بیانیه و فشار برای توقف نقد خواهد بود!
***
آری، ما به خاطر نوع تربیت و هویت بخشی مخصوص به خودمان و عدم باور به آزادی بیان، نه تنها در اساس نقد را چیزی بهبود دهند تشخیص نمی دهیم، بلکه آنرا مخرب هویتمان یافت می نماییم. از آن جهت است که با فرافکنی به سراغ نیت بافی برای ناقد می رویم و اعتراض به راه اندازیم.

علی اکبر نوری
94-3-2


تهران

Friday, April 24, 2015

سقراط و داعش

بسم الله الرحمن الرحیم
سقراط و داعش


برای آنکه هر  روز زندگی جدیدی آغاز شود و برای آنکه دوباره متولد شویم، یک فرمول ارزشمند وجود دارد.
راز جوانی، رازی که همواره، حتی آن هنگام که همه چیز را پوچ می انگاریم، به "جلو برنده" است.
اما هر آنچه گوهری است، هزینه هم دارد. نگاه "نو" به زندگی بی رنج نخواهد بود!
فرمول زیاد پیچیده نیست. آنچه ارائه  می شود، حاصل تجربیات شخصی است:

"به هر آنچه درست فرض می کنیم، با دیده ی شک بنگریم و هیچ چیز را، حتی به همین شک کردن به همه چیز، مستثنی نکنیم."

محدوده ی درست انگاشته شده هایمان، به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند:

1.      آنها که از طریق خانواده، جامعه و عرف مکان و زمان، به مارسیده اند.
2.     آنها که با اثبات های منطقی و آزمایشگاهی به درستی آنها پی برده ایم.
3.     آنها که به صورت درونی، بر درستی شان گواهی می دهیم. (بدیهی جات اولیه) 
به گمان من، شک کردن، باید در هر سه حوزه انجام شود و از همه پر هزینه تر، مورد سوم خواهد بود.
به راستی که تا کنون به مبدا سومین دسته پی نبرده ام. بدین جهت چون اکثر پیشینیان ام در طول تاریخ و به خاطر درست انگاشته هایی که خودً به نحوی، به هر سه مورد ذکر شده بر می گردند (و شاید بیشتر به همان مورد سوم) آنها را به ماورا (الاهیات) ربط می دهم و اینگونه برای آن دلیل می تراشم.
این کاری است که به سوی آن کشیده می شوم. نمی توانم دلیل فلسفی برایش ذکر کنم، نمی توانم توجیه اش کنم. تنها می توانم بگویم به سمت آن کشیده می شوم و چون دوست دارم دلیلی دست و پا کنم، دست به دامن ماورا می شوم و تا آنجا پیش می روم که اثبات وجود چنین امری، دور باطلی می شود در استناد به انچه به صورت درونی "درست" یافت می کنم.
***
حال می خواهم به یکی از همین درست انگاشته شده ها با دیده ی تردید بنگرم: چیزی که بدون تحمل درد و رنج نخواهد بود:
روزگاری برایم هزینه دادن برای چیزی که درست می دانم، ارزش بود. معنای "انسان" بود. تمایز انسان و بقیه موجودات بود. اینگونه این نظر را ارائه می دهم:

فارغ از انکه چه میزان اندیشه، ایدئولوژی، مکتب و یا سلوکً، درست یا غلط است، هزینه کردن برای آن، ارزش بخش خواهد بود.

در نگاه سابق من، مارکسیستی که برای عقیده اش هزینه می دهد، علیرغم انکه اندیشه اش ممکن است درست یا غلط باشد، داری ارزش است. چون به پای عقیده اش هزینه می دهد. اینکه چرا اینگونه فکر می کردم به ریشه های فراوانی مرتبط است:
جمله ی " الحیاه: عقیده و جهاد" شما را هم چون من، یاد ان دادگاه معروف می اندازد که متهم، علیرغم داشتن فاصله ی ایدئولوژیک با صاحب جمله ای که نقل شد، برای توجیه جانفشانی درباره ی آنچه درست می پندارد، به آن  تمسک می جست.
کیست که تضمین کند، گلسرخی در صورت زنده بودن، چند سال بعد به منتقد سرسخت تفکر مارکسیستی بدل نمی شد؟ به منتقد همین سخن یا نحوه ی تعامل صاحب سخن با حکومت وقت، تبدیل نمی گردید؟
آری هیچ کسی نمی تواند همچین تضمینی دهد. اما باز هم سوال من بی جواب ماند! چرا در نزد ما، آنکه حاضر است در راه آرمان اش هزینه کند، در جایگاه برتری نسبت به انکه حاضر نیست، قرار می گیرد با وجود انکه ممکن است عقیده اش غلط باشد.
***
باید کاری کرد. باید با این تمایل درونی را به گونه ای مهار کرد: این تمایل برای منً تا حدی به سیاه و سفید دیدن دنیا بر می گردد. مهمترین مکتبی که در کودکی با آن روبرو شدم، مکتبی دینی بود که در آن تمام بدی در یک طرف و تمام خوبی در طرف دیگر جمع شده بودند. هر روز برایم همان عاشورا شده بود و هر مکان کربلا. آنکه کشته می شد، مظلوم بر حقی بود که به پای آرمان والایی جان خود و طرفدارانش را فدا می کرد.
برایم گذشتن از جان ارزش شد. فارغ از جستجو برای چرایی آن. اینکه چرا مداقه در مورد دلیل برایم اهمیت خود را از دست داد را بیشتر به فرآیند الگو سازی ربط می دهم.
حسین و هر کسی مانند او که هزینه می دهد را معنی والای انسانیت می دانستم.
شاید اگر با این مکتب نیز آشنا نشده بودم، چیز هایی که "بدیهی جات" شان می نامیم بر این موضوع صحه می گذاشتند. (هم صحبت کسانی بوده ام که بدون داشتن هم چنین اسطوره هایی در فداکاری برای آرمان، باز هم آن را بذات دارای ارزش، وجدانی و بدیهی می دانند)
***
گذشت تا با فسلفه آشنا شدم. حال دیگر دنیا برایم به گونه ای دیگر، تعبیر می شد.
 سیاهی محض نبود، سفید محض هم نبود.حتی خاکستری هم نبود. اصلن رنگ ها اعتباری بودند که ما بر حسب آنچه خود درست و غلط می دانستیم به دیگران نسبت می دادیم. اصلا" چیزی به نام رنگ وجود نداشت. رنگ تلقی ای بود ذهنی از آنچه با حسً دریافت می کردیم ...
سقراط... اسطوره ام شد. بیش از هر چیز دیگری، به او وام دار شده بودم. او بود که از من سوال  می کرد. مرا به فکر کردن وا می داشت و اینگونه دنیایی جدید برایم می آفرید.
چه سخت است درباره ی چنین استادی، با دیده ی نقد بنگرم، به راستی معنای واقعی رنج همین است.رنج همان چیزی که سقراط راه شناختن "انسان" می دانست.
این نقد نه در مورد همه ی سلوک او، اما همان بخشی را شامل می شود که متاسفانه میزان اعتبار او در نزد من بود. او نوشیدن جام شوکران را برگزید و این  همان بود که من شرافت و معنای "انسان" می دانستم. شاید آنچه سقراط را برایم بیشتر از یک فیلسوف، به یک قدیس تبدیل می کرد، شباهتی بود که در گذشتن از جان، در اسطوره های قدیمی ترم یافت می کردم اما بدان واقف نبودم. امروز اما برایم فسلفه مهم است. راه سقراط و نه خود او.
***
امروز من منتقد نوشیدن جام شوکران هستم، با تمام ارادتی که به سقراط دارم. چون خودم را دوستدار فلسفه می دانم، راهی که راه خود سقراط است.
آری می خواهم بگویم، سقراط در نوشیدن جام شوکران، از مسلک فلسفه ورزی خود تخطی کرد. چون فلسفه یعنی: آنچه درست می دانم را با دیده ی شک می نگرم، اما او حاضر شد، به پای چیزی که شاید در آینده، خودً جزو منتقدانش بود، جانش را هزینه کند.
او با این کارش بر سنتِ ارزش گذاری به آنکه از جانش در راه آرمانش هزینه می دهد، صحه گذاشت.
شاید بگویید اشکال کار کجاست؟ او اختیار دار جان خویش بود و مرگ را بهتر از حیات یافت کرد.
در اینجا روی دیگر سکه را به شما نشان خواهم داد: بسیاری از آنان که هم اینک و در گذشته در حال جنگ بوده اند، به مکتبی تعلق داشته اند که آن را حقیقت محض می دانسته اند و حاضر بودند در راه آن، حتی از جان خود نیز بگذرند. برای ما آن ها ارزشمند تر از کسانی هستند، که حاضر نیستند در راه انچه تا الان درست می دانند، هزینه کنند. ما به دسته ی اخیر، لقب سیب زمینی، بی غیرت و نان به نرخ روز خور می دهیم و حتی فکر نمی کنیم، چنین فرآیند ارزش گذاری، همان تقدیس نازیسم و استالینیزم است!
البته سقراط شاهد نتایج عمل اش نبود. به گمان من اگر تبعات ان را می دانست، به جای خودکشی، تبعید را انتخاب می کرد و چون سایر جنبه های زندگی اش، این بار هم از خودخواهی اش دست می کشیدا
اگر فرآیند ارزش گذاری بر مبنای هزینه دادن برای آرمان را درست و معنای انسانیت می دانیم، و در سوی دیگر منتقد جهادجویان داعش (آنان که رفاه اروپایی را رها کرده و در راه جانفشانی برای چیزی که حقیقت محض می دانند هستند) هستیم، به تحقیق دچار یک تضاد درونی شده ایم.
تضادی که شاید در منطق درست به نظر نرسد، اما بیش از هر چیز دیگری در امورات دنیای ما قابل تشخیص است!

Saturday, April 18, 2015

Famous Quote

بسم الله الرحمن الرحیم
Famous Quote

اینگونه به ذهن می رسد که بشر در قرون اخیر، مسیری متفاوت از اسلاف اش را برگزیده است. اما به گمان من تنها بر سرعت تحولات افزوده شده و ما پیروان همان سیستم ژنتیکی هستیم که تجربه ی هزاران سال حضور بشر را در کره ی خاکی با خود به همراه دارد.
***
شبکه های اجتماعی، نماد این روزهای دنیای مدرن ما، انعکاس مطلبی است که بیان شد. ذکر یک مورد متداول در این شبکه ها جالب خوهد بود:
حجم مطالبی که در هر لحظه با نام Famous Quote (نقل قول مشهور) انتشار می یابند و مورد توجه قرار می گیرند، شگفت آور است.
 اما دلیل اینکه چرا این پدیده از دید نگارنده، جا پای گذشتگان گذاشتن و نوعی عقب گرد دیده می شود، بر عکس چیزی که نشان داده می شود، این است که ما به جای توجه به "سخن" به "گوینده ی سخن" اهمیت می دهیم.
***
دکتر حسابی، متخصص فیزیک است اما چرا باید نظر او در مورد سایر جنبه های زندگی، بیشتر از نظرات دیگران، برای ما مهم باشد؟ انیشتن به همین ترتیب. پرفسور صمیعی متخصص مغز و اعصاب است، اما چرا نظر او در مورد خوشبختی، از رفتگر و بقال سر کوچه، برای ما مهم تر است؟! استیون هاوکینگ، استیو جابز، جانی دپ، آبراهام لینکلن، چمران، مریلین مونرو و هزاران آدم مشهور در زمینه هایی غیر از تخصص خود سخن می گویند و متاسفانه ان حرف ها، به خاطر نویسنده هایشان محبوب می شوند، نه به خاطر خوب بودن و تخصصی بودن آنها و بدون انکه از فیلتر نقد ما بگذرند.
شاید اشکال کار ان است که ما چون اجدادمان نگاه می کنیم: در گذشته، پزشکان یا همان حکیمان، بیش از سایر دانشمندان مورد توجه بودند. آنها برای علاج مردم نسخه می پیچیدند، و هم زمان مردمان، سایر نظرات انها را در جنبه های دیگر زندگی، معتبر می دانستند.
به راستی ما این روزها همانگونه عمل نمی کنیم؟!
من به تعریف خوشبختی اگر توسط فیلسوفی بیان شده باشد، به نگاه یک جامعه شناس در مورد روابط انسانی و به معنی عشق از دید یک روانشناس، حتما" با دیده ی توجه نگاه می کنم، اما نظر فلان بازیگر سینما، متخصص برنامه نویسی یا موسیقی دان معروف، هر چه قدر هم که در تخصص خودش بالاترین رتبه را داشته باشد، تنها نظری خواهد بود بین بقیه نظر ها، بدون هیچ اعتبار افزون تری.
***
این روزها آدم ها متن بلند بالا را تاب نمی آورند. مطلبی اگر طولانی باشد، هیچ رغبتی را به خواندن ایجاد نمی کند. آنچه متداول است، عکس هایی است که جمله ای از یک فرد مشهور، در غیر از تخصص اصلی اش، روی آن نقش بسته و ما برای آنکه ثابت کنیم در دنیای مجازی زنده هستیم و نفس می کشیم، انها را لایک می کنیم و به اشتراک می گذرایم...

 علی اکبر نوری
29 فروردین 94

تهران