Sunday, September 27, 2015

خاورمیانه؛ تافته ای جدابافته (2)

بسم الله الرحمن الرحیم
خاورمیانه؛ تافته ای جدابافته (2)


در منطقه ای که خاورمیانه می نامندش، هیچ کس مسئولیت رفتارش را به تمامی قبول نخواهد کرد. چه این مسئولیت مربوط که کشته شدن صدها زائر باشد چه هزاران مصیبت دیگر که مسئول مستقیم آن  انسان ها بوده اند!
***
مَثَل است که صدها سال پیش از حاکمی مسلمان، دلیل کشته شدن به ناحق گروهی را به فرمان او پرسیده بودند، و او آیه آورده بود که : وَمَا رَمَيْتَ إِذْ رَمَيْتَ وَلَـكِنَّ اللّهَ رَمَى (و آنگاه که تير می انداختی ، تو تير نمی انداختی ، خدا بود که تير می انداخت). او توجیه کرده بود که من انها را نکشتم، خدا انها را کشته بود.
ماجرا هنوز هم دنباله دار است، این روزها مفتی اعظم عربستان جا پای حاکم صدها سال پیش گذاشته و  قضا و قدر الهی را دلیل کشته شدن حاجیان در منا می داند. فتوی دهنده ی بزرگ  امروز دنیای عرب، تمام تلاش اش استناد به نص برای مبری کردن خادم حرمین از هر گونه خطایی در روند برگزاری مراسم است.
در این میان نظراتی را می خواندم که دلیل کشته شدن این عده از زائران را شعارهای شرک آمیز آنها در گفتن " لبیک یا حسین" به جای "لبیک یا الله" در روز عید می دانتستند و این واقعه را عذاب الهی توصیف کرده که اطرافیان این مشرکان را نیز به خود گرفتار کرده است!
 واقعا" برای توجیه سوء مدیریت چه حربه ای بهتر از توجیه دینی، آن هم از نوع عذاب آن!
***
اما منتقدان این روزهای سوء مدیریت در برگزاری مراسم حج، خود ید طولایی در توجیه مصیبت های روزانه دارند. انها که ادعای مدیریت بهتر مراسم حج را دارند، هر روز نظاره گر کشته شدن ده ها نفر در حوادث رانندگی کشور هستند. هیچ مدیری نیز مسئولیت به گردن نگرفته و خود را از در هر شرایطی از هر گونه اتهامی مبرا می داند.
به واقع شباهت های مدیریتی در سرزمین خاورمیانه فراوان است. خاطرتان باشد چند سال قبل، سخنرانی دلیل زلزله را به بی حجابی ربط داد. کیست که نداند عامل مهم مصون ماندن از عوارض زلزله رعایت قوانین ساختمان سازی است.
آری اینگونه است: خاورمیانه ای ها برای توجیه اشتباهاتشان راه خوبی را در پیش گرفته اند: مربوط کردن همه ی اشتباهات به اراده ی خداوندی.
نه مسئولی استعفا می دهد و نه کسی عذرخواهی می کند! همه، با نهایت تبحر راه فرار را با توجیه های قضا و قدری و با پیشینه ای به قدمت صد ها سال یاد گرفته ایم.
***
رقابت ایران و عربستان در یمن وارد مرحله ای جدید شده است. چیزی که در اخبار این روزها کمتر شاهد آن هستیم. عدن به منطقه ی امن تبدیل شده و رئیس جمهور سابق، توسط عربستان به یمن بازگردانده شده است و احتمالا شرایط جدید را در یمن به دنبال خواهد داشت. چیزی که بیش از همه دلخوری ایران را به دنبال داشته و همزمانی این تحولات با فاجعه ی منا اهرمی رسانه ای به دست ایران داد تا از آن علیه حاکمان عربستان بهره برداری کند.
برنامه های خبری این روز ها آکنده از تصاویر دهشتناک کشته هایی که بر روی هم تلنبار شده اند. تصاویر دلخراشی که بدون فیلتر شدن سنی مخاطبان در تمام ساعات شبانه روز دیدگان را غمبار می کند تا بلافاصله بعد از آنها خبر ادامه ی حملات سعودی به یمن در دستور کار قرار بگید و بدین ترتیب اهداف سیاسی برآورده گردد.
***
رسانه های عربی هم بغض از ایران را به میان بازی کشانده اند و به جای نمایشِ درستی از ماجرا، فرافکنی پیشه کرده اند تا مبادا اشتباهات حاکمان وقت عربستان آشکار گردد. تا مبادا مشخص گردد چه کسی باید عذرخواهی کند، اما می خواهد با توجیهات دینی از این مسئولیت شانه خالی کند!
***
در میان این جنگ رسانه ای بین عربستان و ایران، متاسفانه بر آتش نژادگرایی دمیده میشود. از عرب سوسمار خور گرفته تا ایرانی مجوس...
در ابتدای قرن اخیر دنیایی که در راه زدون نژادگرایی گام برمی دارد، شاهد برفروخته شدن کینه های نژادپرستانه در خاورمیانه است.
آری اینجا خاورمیانه است...جایی که مردمانش به زندگی پس از مرگ ایمان دارند....

علی اکبر نوری
5/7/94

تهران

Monday, September 21, 2015

آلمانی ها و اروپا

بسم الله الرحمن الرحیم
آلمانی ها و اروپا

جاه طلبی آلمانی ها همواره اروپا را به قهقرا کشانده است. جنگ های جهانی اول و دوم اروپا را به خاک سیاه نشاند و در حال حاضر، پذیرش مشتاقانه ی پناه جویانِ گریزان از ناآرامی های خاورمیانه، اروپارا آبستن بحران هایی جدید کرده است.
بحران هایی که چه بسا از هم اکنون شروع شده اند! از جنگ لفظی کشور های اتحادیه اروپا تا نقض قوانین آن توسط برخی اعضا برای فرار از تبعات پذیرش پناهجویان.
***
پی بردن به انگیزه های آلمان در این ماجرا (و به عبارت دیگر؛ انگیزه های شخصی آنگلا مرکل) در جهت پذیرش میلیونی پناهندگان، کار دشواری است. تنها خودشیفتگی و جاه طلبی است که توان پاسخگویی به این انگیزه را دارد. سالها پیش، در خلال جنگ های جهانی فاجعه به بار آمده؛ و حالا می خواهند خاطره ی وحشی گری های حزب نازی را با نمایشی مضحک از انسان دوستی از خاطر ها  بزدایند.
سیل آوارگان با گذشتن از راهی صعب و پرخطر، به سمت آلمان با قوانین منحصر به فردش در مورد پناهندگی و آغوشی باز جلو دوربین های تلویزیونی، روان است.
***
اما چرا بر خلاف موج های انساندوستانه و اخلاق گرایه در حمایت از پذیرش آوارگان توسط آلمان و به تبع آن اتحادیه، نگارنده این روند را به نفع اتحادیه و آینده ی دموکراسی و آزادی خواهی نمیبیند؟
در جواب سوال بالا، از نظر نگارنده تجربه ی لیبرال دموکراسی اروپایی و مسیری که برای به ثمر رسیدن آن تا کنون طی شده است، میراث ارزشمند قرن ها تلاش فیلسوفان، روشنفکران و آزادیخواهان اروپایی است. پناه دادن به آوارگانی که چاره ی دیگری برای بقا نداشته اند و به سوی اروپا هجوم آورده اند، اتفاقا" در دایره ی همین ارزش های اروپایی قرار میگیرد. اما چیزی که مورد انتقاد است، وضع قوانین، وعده ی پذیرش های چند صدهزارنفری و عکس های یادگاری مرکل با آواردگان است که سیل مهاجران را هر روز به سمت اروپا روان می کند!
اما چرا این سیل پناه جویان ارزش های اروپایی را در معرض تهدید قرار می دهند؟ جواب را باید از جایی که مهاجران از آن به سوی اروپا گسیل می شوند، جستجو کرد: خاورمیانه.
در لایه های هویتی مردمان خاورمیانه؛ مذهب بخشی انکار ناپذیر است. این لایه ی هویتی گاهی اوقات و بنابر شرایط زمانه می تواند پایین تر از لایه های قومیت، ملیت، نژاد، زیان و طبقه ی اجتماعی و شرایط اقتصادی قرار بگیرد. برای اکثر آوارگان در حال فرار از جنگ و غارت، هم اکنون لایه ی هویتی مذهبی در یکی از پایین ترین سطوح قرار دارد. اما همواره این پتانسیل برای این نسل و به خصوص نسل های آینده این آوارگان وجود خواهد داشت که لایه ی مذهب، خود را به بالاترین سطح کشانده و آنگاه، هویت بخشِ آواره ی چند سال قبل، یا چند نسل قبل شود. اینجا است که بحران به اوج خود خواهد رسید. بحرانی که با هزینه های تحمیل شده در جهت اسکان و تغذیه و پناه داده شدن طی سالها، قابل مقایسه نخواهد بود!
 خاورمیانه ای سابقا" پناهجو، با هویت جدید مذهبی خود در قلب اروپا ؛ دنیا را به دو دسته ی کلی تقسیم خواهد کرد: برادران دینی ام و دیگران.
 او با برادران دینی به نیکی رفتار می کند و ارزش های اخلاقی را در مراودات با هم کیشان به دقت مراعات می نماید،  اما هم زمان باید با کفر و شرک جهاد کند. باید به دنبال استقرار دنیایی باشد که احکام شریعت در ان اجرا شوند. مدینه ای آرمانی که در آن اهل کتاب باید جزیه دهند و زنانشان به کنیزی گرفته شوند و قوانین صدها سال پیش، در جهت استقرار حکم خداوند؛ بدون کم و کاست اجرا شوند. در چنین شرایطی شکاف بین ارزش های اروپایی و ارزش های مذهبی به بالاترین سطح خود خواهد رسید. دیگر ارزش هایی اروپایی چون آزادی بیان، آزادی احزاب، دموکراسی، آزادی انتخاب نوع و شریک زندگی؛ قوانین مدنی و جزایی اروپایی، ارزش های پناهجوی سابق خاورمیانه ای و بنیادگرای حال حاضر نخواهد بود.
***
اما در حال حاضر چاره چیست؟
در مرحله ی نخست و تا دیر نشده باید انگیزه های طمع ورزانه برای پناهندگی به سوی اروپا و به خصوص آلمان، به عنوان بهشت پناهندگان زدوده گردد. اعضای اتحادیه باید جلو جاه طلبی آلمان ها را بگیرند و این علاجی ندارد جز وضع قوانین سختگیرانه برای پذیرش پناهجویان.
مرحله ی بعد تلاش برای حل بحران های خاورمیانه به عنوان علت العلل گسیل پناهجویان به سمت اروپا است.
***
چند سال قبل میلیون ها سوری در کشورشان از راه جذب توریست زندگی می گذراندند. آنها هم همراه با بهار عربی جنبش دموکراسی خواهی را با آمدن به خیابان ها شروع کردند اما از ان زمان که این جنبش به یکباره و با مسلح شدن گروه هایی خاص چون جبهه النصره و القاعده، سبقه ی مذهبی به خود گرفت، تمامی آمال فعالان مدنی بر باد رفت. اینکه اسلحه و مهمات و هزینه های جنگ برای این جریانات مذهبی چگونه و با هزینه ی کدام کشورها تامین شد بر کسی پوشیده نیست. اینکه کدام کشورها مرزهای خود را به سوی تندرو ها از اقصی نقاط دنیا گشودند نیز دیگر در پرده های ابهام نیست.
بشار اسد حاکمی به مراتب لیبرال تر از هم ترازان خود در منطقه بود. تنها جرم او که منجر به مسلح شدن گروه های تندرو مذهبی شد؛ هم پیمان نبودن با ایالات متحده آمریکا بود.
به قول خود او در مصاحبه با بی بی سی، اگر با آمریکا همراهی کرده بود؛ چون عربستان سعودی یا اردن هاشمی، هم اینک پسوند اسدی به دنبال نام سوریه ورد زبان ها بود.
***
 باید سوریه به آرامش برسد تا از سیل مهاجران کاسته گردد و این راهی جز تقویت دولت مرکزی و سرکوب گروه های تندرو ندارد. تا دیر نشده و ابتکار عمل به دست روسیه نیفتاده است، اروپا باید جای پای خویش را در مبارزه با مخالفان دولت سوریه تقویت کند و اینگونه از بحران ها داخلی خود در آینده ای نه چندان دور بکاهد....

علی اکبر نوری
30 شهریور 94
تهران





Sunday, September 6, 2015

خاور میانه؛ تافته ای جدابافته (1)

بسم الله الرحمن الرحیم
خاور میانه؛ تافته ای جدابافته (1)

در نگاه اول، بارزترین تفاوت خاورمیانه از سایر نقاط دنیا؛ بهره مندی از منابع وسیع نفت و گاز و موقعیت استثنایی ژئوپولتیک  آن در جهان کنونی  است.
 این ساده سازی در تحلیل شرایط منطقه؛ بسیار متداول بوده و در هر سطحی؛ معتقدان سینه چاکی برای خود داشته و دارد. تحلیل، بسیار شسته و رفته،  آشوب در منطقه را زاییده ی منافع استعمار برای بهره مندی از منافع بی حد و حصر آن در همه ی زمینه های اقتصادی، سیاسی و فرهنگی می داند.
نگارنده با واقعیت بیان شده در تحلیل مورد نظر، مخالف نیستم. شواهد نیز آنقدر آشکار است که جز تاییدِ منفعت جویی ابرقدرت ها در منطقه راه دیگری را باقی نمیگذارد. اما قصدم از از این نوشتار بررسی شرایط، با نگاه دیگری است.
***
خاورمیانه نه در  100 سال اخیر، که هزاران سال است از سایر نقاط دنیا خود را متمایز کرده است. در این منطقه مردمانی با این باور زندگی می کنند که پس از مرگ، زندگی آنها به پایان نمی رسد.تمام آنها که به آخرت وعده داده اند و نامی از ایشان در تاریخ به ثبت رسیده است، همه در این منطقه ظهور پیدا کرده اند. به دیگر بیان، شاید مردمان خاورمیانه بوده اند که از هر کسی که ادعای ارتباط با ماوراء داشته و به معاد وعده داده است، استقبال کرده اند.
 جالب نیست که در قریه ای کوچک در خاورمیانه، سالها پیش، چند پیامبر برای بخش کوچکی از قوم بنی اسرائیل وجود داشته باشد؛ اما در هیچ جای دیگری در دنیا؛ از آفریقا تا اروپا، از آمریکای شمالی تا جنوبی و آسیای شرقی و مرکزی و اقیانوسیه، نشانی از پیامبر وعده دهنده به بهشت و دوزخ و زندگی جاودان به سبک ابراهیمی وجود نداشته باشد؛ یا اگر وجود داشته، استقبالی از آن نشده باشد!
فارغ از انکه که دین دست ساز بشر باشد یا منشا آسمانی داشته باشد، تا کنون هیچ جایگزین مناسبی برای مزایای دینداری چون معنا دادن به زندگی؛ مایه ی تسکین و التیام بودن و عامل بازدارنده از محرمات و انگیزاننده به واجباتی که در محدوده ی اخلاق قرار می گیرند ؛ پیدا نشده و همین امر رمز بقای آن در جوامع بشری تا کنون بوده است. اما تفاوت در دینداری خاورمیانه از سایر نقاط دنیا در این نکته نهفته است که مردمان این منطقه، حاضر شده اند از دنیای خود برای آخرت هزینه های هنگفتی بپردازند!
در خاورمیانه مردمانی زندگی می کنند که دوست دارند پس از مرگ نیز زنده باشند! حال چه در عذاب، چه در  نعمت! این است روانشناسی مردمان این بخش از کره خاکی.
***
 آری نحوه ی واکنش این مردم نسبت به پدیده ی مرگ است که این منطقه را تافته ای جدا بافته از سایر نقاط کرده است. ساختارهای فرهنگی و به تبع آن سیاسی این  جوامع نیز برآیند چنین نگاهی به حیات پس از مرگ است.
***
آنجه بیان شد، باز هم ارئه دهنده ی جوابی است ساده و سطحی، برای آنچه در منطقه می گذرد. با این تفاوت که این بار از منظری دیگر به آن نگریسته شده است.خاورمیانه جایی که افراد زیادی برای زندگی جاوید در بهشت برین، دست به حملات انتحاری می زنند، گردن می زنند، شلاق می زنند و حد اجرا می کنند. البته مردمان ساکن آن هم برای آنکه به حیات جاوید معتقدند، با اجرای احکام موافقند و حاضر نیستند آن را فدای هیچ جایگزین دیگری کنند.
به گمان نگارنده، همین پتانسیلِ ماندگار در این سرزمین است که وضعیت خاورمیانه را به مدلی استثنایی برای آشوب و بهره برداری از شرایط آن توسط ابرقدرت ها، تبدیل کرده است و نه تنها صرف منابع یا موقعیت جغرافیایی خاص آن.
ما حاضر هستیم به پای بهشت و جهنم از همه چیز بگذریم. تابع قوانینی متعلق به صدها سال پیش باشیم تا مبادا زندگی جاوید را از دست بدهیم. طمع تا بی نهایت بودن؛ رمز شرایط حال حاضر ما است.
***
پی نوشت: اگر خواننده ی مطالب قبلی بوده باشید، از علاقه ی هم زمان بنده به فلسفه و موضوعات دینی آگاهید. خدا را شکر فرصتی دست داده تا در رشته ی فلسفه ی دین دانشگاه تهران در مقطع کارشناسی ارشد، موضوعات مورد علاقه ام را پیگیری کنم. در این مسیر چون همیشه مشتاق نظرات و نقد های شما خواهم بود.

علی اکبر نوری
شهریور 94

دزفول

Sunday, August 16, 2015

دنیای جدید در برابر رویای بازگشت به سلف

بسم الله الرحمن الرحیم
دنیای جدید در برابر رویای بازگشت به سلف

بیش از سیزده قرن پیش مسلمانان برای تعاملات اجتماعی خود قوانین مدونی داشتند. آنها به نص رجوع می کردند و از خلال آن؛ قوانین و اصولی را که تنظیم کننده ی ارتباط فرد با جامعه بود استخراج می نمودند. مجموعه ی قوانینی به واقع پیشرو در زمانه ی خود که مشخص کننده ی جایگاه حقوقی فرد در عرصه ی اجتماع بود.
همانگونه که ادعا می شود؛ در زمانه ای که در بسیاری از نقاط دنیا بربریت حکم می راند؛  مسلمانان برای حیوانات نیز پاره ای حقوق قائل بودند؛ زنان به مراتب در جایگاهی بالاتر (حداقل در مقایسه با جزیره العرب قبل از اسلام) قرار گرفته بودند و حتی کودکان نیز صاحب حق تغذیه با شیر مادر بودند.
برای قصاص قوانین مشخصی وجود داشت که همانگونه که در فلسفه ی حکم بیان شده است و تجربه ی تاریخی نیز موید آن است؛  به واقع مایه ی حیات آن جامعه گردید. اگر شخصی کشته میشد، صاحب خون کشته شده حق داشت قصاص کند. معنی آن این بود که افراد اجتماع متوجه می شدند با آنها همانگونه برخورد می شود که انها با دیگران برخورد می کنند. این شیوه هم زمان مانع هرج و مرج و غارت یک قبیله به بهانه ی کشته شدن یک نفر میشد. صاحب خون گزینه های دیگری هم در پیش داشت: می توانست تقاضای دیه کند که معادل چندین شتر بوده است. انتخاب شتر و در نظر گرفتن شرایط شبه جزیره جایگاه ارزش کاری یک انسان را در برابر شتر نشان میداد که در زمانه ی خود گزینه ای برای تحول معیشت مصیبت دیده و مرهمی بر غم های او بود و از طرف دیگر بار مالی آن برای قاتل به نوعی عامل پیشگیرانه محسوب می شد.گزاره ی سوم انتخاب بخشش صاحب بود که نمونه از کرامت به شمار می رفت.
می توانیم به سایر احکام نیز همین گونه نگاه کنیم: احکام ارث با توجه به نقش اجتماعی زن در آن محیط جالب توجه بوده است. از انجا که زن غالبا" تحت تکفل خانواده ی پدری یا شوهرش بود؛ بنابراین احکام ارث به گمان بنده در آن دوران نافی حقوق او نبوده اند.
احکام جنگ؛ احکام طلاق که در آن زنان نیز حق طلاق داشتند؛ احکام تنظیم روابط اقلیت ها با حکومت مسلمانان؛ احکام جزا و سایر احکام مدنی در زمانه ی خود آن قدر مترقی بودند که سرچشمه ی رشد فرهنگی، اجتماعی جوامعی شد که در مقایسه با هم عصران خود ره صد ساله را یک شبه پیمودند.
***
اروپا در زمانه ای متناظر؛ سرزمین خونریزی و غارت بود. سالها گذشت تا آنها به فکر بازگشت به دوران یونان باستان و احیای سیستم دموکراسی مطابق آموزه های آن افتادند. اما نکته آن بود که آنها خلا عدم وجود قوانین را در رگ و پوست خود حس کرده بودند و بدین جهت برای استفاده مستمر از فواید آن؛ پایداری و جانفشانی نشان دادند. در واقع احساس نیاز آنها عامل تدوین قوانین شد، در صورتی که مسلمانان بدون هیچ گونه احساس نیازی؛ خود را بر سر سفره ای از قوانین آماده، مطابق نص یافته بودند.
وجه تمایز دیگر قوانین اروپایی که در عصر روشنگری و پس از سلطه ی کلیسا بر اروپا ساخته و پرداخته شدند؛ نشات گرفتن آنها از عقل بشری و یکه تازی اومانیزم (انسان محوری) در این عرصه بود. روشنفکران اروپایی داشتن دنیایی بهتر را به وعده ی بهشت برین ترجیح داده و قوانین را به جای دین از عقل استخراج می کردند.
البته در این میان ساختار دین مسیحیت نیز پر تاثیر بوده است. دین مسیحیت بر خلاف دین یهود و اسلام مجموعه ای از قوانین مدون نیست که تعیین کننده ی آن باشد که هر جرمی چه جزایی در پی خواهد داشت و همین امر نیز باعث آن شد که بسیاری از مسیحیان در برابر قوانین پایه گذاری شده بر مبنای اومانیزم موضع جدی نگیرند و آن را خلاف اصول مسیحی بودن خود نبینند. ضعف دین مسیحیت در مدون ساختن احکام که سالها هرج و مرج اجتماعی را برای اروپا در پی داشت؛ این بار به کمک روشنفکران و فیلسوفان دوران روشنگری آمد تا قوانینی را پایه گذرانی کنند که در نهایت به اعلامیه حقوق بشر منتهی گردد.
اعلامیه ای که  فارق از جنسیت، دین، مذهب و نشانه های ظاهری؛ برای بشر حقوقی ذاتی را قائل است که هیچ کسی توان سلب آن را ندارد. در سیستم حقوق بشری؛ تنها هم کیشان برادر یکدیگر نیستند تا بین خود و بر مبنای وجه مشترکی به نام دین صلح برقرار کنند. صلح برای همه خوب است: فارق از دین و مذهب و نژاد.

***
اما در این میان دنیای اسلام همواره شکوه قدیم خود را به یاد می آورد.همان عصری را که بر مبنای قوانین ثابت ؛ پیشرفتی عظیم حاصل شده بود.
در دوران معاصر پی در پی شاهد ظهور اسلام گرایانی هستیم که آرمان احیای تمدن اسلامی را ترویج می کنند و گروهی از جوانان پرشور را بدین بهانه حول خود جمع می کنند. کم نیستند گروه های سلفی که احیای خلافت را چاره ی عقب مانده گی ما می دانند. آنها رویای تسلط و غلبه بر دنیای کفر را چون گذشته در سر می پرورانند.
***
 بر خلاف برخی که داعش را پدیده ای کاملا" آمریکایی؛ غربی و یا صهیونیستی می دانند؛ به گمان بنده انگیزه های دینی در ظهور آن بی تاثیر نیوده است. انگیزه هایی که خود جوش و تنها با در معرض تاریخ و متون اسلامی قرار گرفتن حاصل می شود. پتانسیل پنهانی که نقطه ی پایانی برای آن متصور نیست.
از یک طرف قوانین مطابق نص، با قوت تمام و تا روز آخر دنیا، ثابت فرض می شوند و از طرف دیگر جوامع مسلمانان خود را در برابر قوانین به روزشونده ی اروپایی مستاصل یافت می کنند.
چند سال پیش در اروپا جوانی به یک کمپ حزبی حمله و کرد و 77 نفر را کشت. اما تنها به 21 سال زندان محکوم شد. هنوز اقدام مشابه ای در اروپا رخ نداده که نشان دهنده ی رشد کشتار به علت عدم قصاص آن جوان باشد.
در واقع قوانین اروپایی با ساختاری که در به رای گذاشته شدن و نشات گرفتن از عقل بشری دارند؛ همواره تبعات اجرای یک قانون را بررسی کرده و مطابق ان قابلیت ویرایش دارند.
در چنین سیستمی هیچ قانونی ثابت فرض نمی شود. قوانین با شرایط زمانه تصحیح می شوند. چیزی که با نصوص اسلامی هم ساز نبود و بدین ترتیب این تازه شروع بحران است.
بحران بین دنیایی جدید که خواستار استقرار قوانین بر اساس فرض برابر بودن انسان ها فارق از هر گونه ارزش گزاری دیگری است با دنیایی که زندگی حال حاضر را موقتی دیده و به فکر استقرار و حمکرانی قوانینی ثابتی است که بهشت برین و جاودان را در پی خواهد داشت.

علی اکبر نوری
25/5/94
تهران

Saturday, June 27, 2015

توافق هسته ای از انچه به نظر می رسد به ما نزدیک تر است!

بسم الله الرحمن الرحیم
توافق هسته ای از انچه به نظر می رسد به ما نزدیک تر است!

در کارزار مناظره های انتخاب ریاست جمهوری، با همه ی حساسیتی که به خاطر مسائل پیش آمده ی دوره ی قبل در مورد آن وجود داشت، حسن روحانی تمرکز تبلیغاتی خود را بر حل موضوع هسته ای گذاشته بود. پارامتر مهمی که در پیروزی او بی تاثیر نبود. او عبور از بحران هسته ای را وابسته به تیمی حرفه ای و اراده ای سیاسی بر می شمرد تا هم چرخ سانتریفوژ بچرخد و هم چرخ زندگی مردم.
وعده ی 6 ماهه ی او اکنون به 20 ماه دازا کشیده است و در این میان کیست که نداند دولت همه ی برنامه ی ریزی های خود را از همان روز اول پیروزی بر مبنای حل و فصل بحران هسته ای گذاشته بود و هنوز هم این داستان ادامه دار است.
اقتصاددان های تیم روحانی، طرفداران اقتصاد آزاد هستند و برای آنها بهبود شرایط جز با گشوده شدن درهای کشور به سوی دنیا، به راه دیگری ختم نمی شود! به جای 6 ماه، دولت اکنون با 20 ماه تاخیر در پیاده سازی برنامه هایش روبرو است. برنامه هایی که کسب رضایت رای دهندگان دور بعد انتخابات ریاست جمهوری را نشانه رفته است و نیم نگاهی نیز به انتخابات مهم مجلس آینده دارد.
***
برای دولت روحانی موضوع هسته ای، ماجرای مرگ و زندگی است. آنها برای حل و فصل ماجرا می خواهند نشان دهند که حاضرند بهای هنگفتی بپردازند. اما این خود جزیی از سیاست حل و فصل ماجرا است.
روحانی اینجا بود که نشان داد سیاستمدار قهاری است. روند سیاست هسته ای دولت او، نظام را مجبور به ترسیم خطوط قرمز کرد و این دقیقا" همان برگ برنده ای است که توافق را بیشتر از همیشه به تحقق نزدیک کرده است.
***
در شرایط کنونی هر گونه شکست در روند مذاکرات به پای خطوط قرمز نظام نوشته خواهد شد و تبعات بلند مدت آن هرگز قابل چشم پوشی نخواهد بود.
برای عبور از این بحران است که توافق بیش از هر وقت دیگری، با تمام همه ی هیاهو ها،  قریب الوقوع می نماید.

علی اکبر نوری
7/4/94

تهران

BBC Persian

بسم الله الرحمن الرحیم

 "اینجا اتاق خبر جهان است"؛

جمله ی بالا، جمله ای است خبری، در تطابق کامل با واقعیت زمانه؛ که بارها در طول پخش برنامه هایBBC فارسی خواهید شنید. شعار های دیگری هم هست:

"ما به خبر جان می دهیم""خبر را به بیشترین زبان و با نگاه محلی ارئه می دهیم و همه ی اینها زیر یک سقف و با بیشترین خبرنگار در سراسر جهان انجام می گیرد."

آنها خود عیان تر از همیشه می‌گویند که کار، کار کمپانی خبار پراکنی بریتانیا است.***اگر بیننده ی برنامه های شبکه ی فارسی BBB باشید؛ تشخیص برنامه ریزی طولانی مدت آنها برای ما، کار سختی نخواهد بود. این نوشته به هیچ وجه در پی بررسی تکنیک های رسانه ای خاص  این شبکه نیست. گو اینکه به حتم این موضوع در نوشته ای با این ابعاد نیز نمی گنجد. BBC مدرسه ی رسانه و روزنامه نگاری است و شیوه های ماهرانه ی القای مفهوم در آن، مجموعه ای پیچیده از ترکیب آخرین تکنیک های منحصر به فرد زمانه؛ دهه ها تجربه ی رسانه ای و روزنامه نگاری و استفاده از روانشناسی را شامل می شود. عدم آشنایی و تسلط بر جنبه های مختلف کار آنها است که کپی ناشیانه از فرم های خبری BBC را تبدیل به مضحکه هایی کارتونی می کند که در بخش هایی از برنامه های خبری داخلی شاهد آن هستیم.
***به راحتی می‌توان تشخیص داد که آ نها با کار رسانه ای فوق‌العاده حرفه ای ، آنگونه که هیچ رقیبی برای آن قابل تصور نیست، بخشی قابل توجه از برنامه های خود را برای تغییر ذائقه فرهنگی مخاطبان فارسی زبان خود تولید می کنند.BBC  فارسی ، به عنوان قوی ترین رسانه‌ی فارسی‌زبان از طول پخش هفت ساعته برنامه های خود و به خصوص در جریان پخش خبر و نوع گزینش و ارائه ی آن، کار تغییر فرهنگی را مرحله به مرحله و در بلند مدت در دستور کار قرار داده است.***در حال حاضر BBC فارسی مامن روشنفکران دور مانده از وطن، ایرانی است. مایه ی افسوس است که بدنه ی روشنفکری یک جامعه که باید به عنوان موتور جلوبرنده ی تحولات اجتماعی وارد عمل شود، اکنون به خاطر محدودیت های سیاسی داخلی؛ تحت لوای کشوری که سالها سابقه ی استعمار و کودتا و غارت کشورشان را دارد؛ مشغول فعالیت هستند.
در اینجا به هیچ وجه قصد قضاوت در مورد مواجب بگیری روشنفکران ایرانی  از BBC را ندارم. می توانم بفهمم که احتمالاً آنها که سالها در مورد استعمار انگلیس تحقیق کرده اند و بهتر از هر کسی از میزان جنایت بریتانیا در حق ملت ایران و مردمان جهان آگاهند چه رنجی می کشند که اکنون در جهت منافع ملکه قلم می زنند و کار رسانه ای می کنند. شاید آنها اکنون به عنوان وسیله به این کمپانی نگاه می کنند تا در وقت مبادا جریان امور را در جایی دیگر و به گونه ای جدید به دست بگیرند. امری که با هوشمندی انگلیسی ها به گمان من محال خواهد بود!
در حال حاضر BBC فارسی، به ویژه پس از سال 88، کانون مهاجرت نخبگان فرهنگی، رسانه ای، ایرانی شده است و اینگونه مغز پویایی برای خود تدارک دیده است. اتاق فکر روشنفکری ایرانی؛ به جای آنکه چون کشور های پیشرفته ی دنیا، به صورت آزادانه به نقد ساختارهای قدرت موجود بپردازد و از این راه عیان کننده ی نقاط ضعف حکومت برای ترمیم به منظور پایداری طولانی مدت باشد؛ با هدف پایداری کوتاه مدت و نشنیدن هیچ صدای مخالفی به راحتی از کشور رانده می شوند.
حدس زدن بقیه ی مسیر کار سختی نیست. سفره ی BBC فارسی از همه جا رنگین تر و حرفه ای تر است.
***به باور نگارنده سیاست کلی BBC  تغییر  نگرش مخاطبان به زندگی است.
به عنوان نمونه "ریشه های ما"، عنوان مستندی است با موضوع تکامل که به تازگی در حال پخش است. مستند تلاش دارد نشان دهنده نگاه کاملاً علمی به ماجرای تکامل باشد.اما در طول برنامه از مسیر ادعایی خود فاصله می گیرد و علیرغم آنکه اذعان می کنند تکامل حلقه های مفقوده ای دارد؛ ما را میمون هایی می نامد که سالها پیش از درختان پایین امدیم و روی دو پا ایستادیم.
خروجی مستند مذکور  هنگامی که با تصور عمومی مخاطبان مبنی بر اینکه اثبات تکامل هم ارز عدم وجود خلقت و باالتبع آن خالق است ترکیب شده، و کمپانی خبر پراکنی را به خواسته ی خود که ماورا زدایی از فرهنگ مخاطبان است نزدیک تر می کند.***آری ملکه راهی طولانی برای پایداری منافع طولانی مدت اش برگزیده است. به گمان نگارنده قصد آنها تغییر ساختارهای حکومتی ایران در بازه ای 30 تا 50 ساله با استفاده از ماورا زدایی و تلاش برای نهادیه کردن گزاره های حقوق بشری با تکیه بر اصول اومانیزم است.خواهرزاده ی پوپولیست BBC فارسی که به گونه ای شاخه ی فرهنگی آن محسوب می شود، شبکه ی "من و تو" است که با کسب مخاطبان زیاد در فاز اول؛ اکنون وارد فاز دوم کار خود در تغییر ذائقه ی ایرانی شده است.برنامه های این شبکه بر خلاف ظاهر محافظه کار BBC؛  از خط قرمز های عرف جامعه ی ایرانی در همه ی حوزه ها عبور کرده و بسیار آشکارتر بر "میمون بودن"  اجداد ما تاکید می ورزند.
***شاید گفته شود که نتایج اقدامات شبکه های مذکور در نهایت، علاوه بر تامین منافع بریتانیا، منافع ملت ما را هم تامین خواهد. امری که از نظر نگارنده حتی در صورت وقوع، نشان از ایستایی و سترون بودن جامعه ی ما دارد. جامعه ای نخبه کش که به جای نقد درونی؛ تنها شعار می دهد. شعارهایی که از دید ناظران بیرونی نشان از جدا افتادن کاروان ایرانی، در همه ی زمینه ها از قافله ی جهانی دارد. ملتی که مرزهایش با دیوارهایی بلند از تعصب ملی مذهبی، خودبرتر بینی و بزرگ انگاری واپس گرایانه ی نژادی  و جمود فکری، عقیدتی محصور شده اند.***آنها در شعارهایشان صادق اند که کار، کار انگلیسی ها است. اما این ما هستیم که به شعار آنها جامه ی عمل پوشانده ایم و سرنخ های زندگی مان را به دست آنها سپرده ایم.


علی اکبر نوری94/4/5تهران  

Saturday, May 23, 2015

نقد و هویت

بسم الله الرحمن الرحیم
نقد و هویت


اگر از فکر کردن درباره ی قصدِ نقد کننده خود را رها سازیم، روی دیگر سکه، میزان نفع یا ضرری خواهد بود که در پس شنیدن آن نصیب ما خواهد شد.
 بی شک موتور متحرکه افکار و به تبع آن اعمال ما، منفعت جویی است. لازمه ی دوام اِعمال اراده نیز پیمودن مسیری غیر از سودجویی نخواهد بود.
در اینجا مهمترین عامل تاثیر گذار، چگونگی هویت بخشی ما به خودمان است. به دیگر بیان، نحوه ی تعریف و تصویر ذهنی ما از خویشن خویش بیشترین تاثیر را در نحوه ی برخورد با نقد دیگران خواهد داشت. اگر هویت ما چند وجهی نباشد و تنها و یا به صورت عمده یک وجه را در بر بگیرد، پذیرفتن نقد در آن زمینه، به انکار خویشن منجر خواهد شد. چیزی که به سرعت به جبهه گیری علیه نقد و نقد کننده گرایش می یابد.
فرض کنید که برای شاعری، هویتش نزد خویش، تنها همان شاعری را در بر بگیرد؛ به گونه ای که وقتی از او بخواهند خود را تعریف کند، تنها به شاعر بودنش اشاره کند. در این شرایط هر گونه نقدی در زمینه شعرهایش را از دست رفتن هویت قلمداد خواهد کرد و بلافاصله صفت های مخرب، غیر سازنده و مغرضانه را به نقدِ وارده نسبت می دهد و هیچ گاه منفعت جویانه با انتقاد روبرو نمی شود تا به بهبود شعرش کمک کند. اساساً در چنین شرایطی پذیرفتن نقد چیزی جز ضرر نخواهد بود. اما اگر هویت شاعر، علاوه بر شاعری جنبه های دیگر چون انسان بودن، آزاد بودن،  مذهب خاصی داشتن، پدر یا مادر بودن، فرزند بودن، پیشه ور بودن، شهروند بودن و ... را شامل شود و به هیچ یک از آن جنبه های  گوناگونِ هویت ساز وزنی افزون تر از بقیه داده نشود، آنگاه نقد در زمینه ی شعرش را نابود کننده ی تمامی هویت نخواهد یافت و به جای آن، سودانگارانه به نقد نگاهی دوباره خواهد انداخت.
 به گمان نگارنده، آنچنان که اشاره شد، مهمترین دلیل رویکرد کنونی جامعه ی ما نسبت به نقد، برخورد تعصبی با گزاره های هویت ساز و محدود بودن تعریف ما از خویشتن در بازه هایی صلب و غیر قابل انعطاف است.
***
با آنچه گذشت، اگر در شنیدن نقد نفعی بجوییم تا یکی از جنبه های هویتی خویش را ارتقا دهیم، دیگر جستار در مورد غرضِ نقد کننده بیهوده خواهد بود. حال چه نیت ناقد تخریب باشد یا ارتقا، چه کسب شهرت باشد یا درآمد، برای ما مورد نقد قرار گرفتن کالایی خواهد بود که به رایگان دریافت کرده ایم و در بدترین شرایط سودی عایدمان نخواهد کرد. بدین گونه و با در نظر گرفتن اینکه نقد ها در بردارنده ی نکات ضعف هستند، نقد و نقد کننده را گوهر های گرانبهایی برای پیشرفت خواهیم یافت.
گزاره هایی از قبیل نقد باید سازنده و منصفانه باشد و نه مخرب و ویرانگر و ... از زبان کسانی شنیده می شود که در تعریف هویت خود تنها به یک جنبه وزن داده اند و از بقیه جنبه ها غافل گشته اند.
***
به همین ترتیب وقتی برای گروه های مختلف شغلی، تنها پیشه، معرف تمام هویت باشد، هر گونه نقدی بدون کمترین توجهی از جهت به کار امدن و ارتقا یافتن آن حرفه، بدون استثنا مغرضانه برداشت خواهد شد و سریع ترین پی آمد آن، تجمع، بیانیه و فشار برای توقف نقد خواهد بود!
***
آری، ما به خاطر نوع تربیت و هویت بخشی مخصوص به خودمان و عدم باور به آزادی بیان، نه تنها در اساس نقد را چیزی بهبود دهند تشخیص نمی دهیم، بلکه آنرا مخرب هویتمان یافت می نماییم. از آن جهت است که با فرافکنی به سراغ نیت بافی برای ناقد می رویم و اعتراض به راه اندازیم.

علی اکبر نوری
94-3-2


تهران

Friday, April 24, 2015

سقراط و داعش

بسم الله الرحمن الرحیم
سقراط و داعش


برای آنکه هر  روز زندگی جدیدی آغاز شود و برای آنکه دوباره متولد شویم، یک فرمول ارزشمند وجود دارد.
راز جوانی، رازی که همواره، حتی آن هنگام که همه چیز را پوچ می انگاریم، به "جلو برنده" است.
اما هر آنچه گوهری است، هزینه هم دارد. نگاه "نو" به زندگی بی رنج نخواهد بود!
فرمول زیاد پیچیده نیست. آنچه ارائه  می شود، حاصل تجربیات شخصی است:

"به هر آنچه درست فرض می کنیم، با دیده ی شک بنگریم و هیچ چیز را، حتی به همین شک کردن به همه چیز، مستثنی نکنیم."

محدوده ی درست انگاشته شده هایمان، به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند:

1.      آنها که از طریق خانواده، جامعه و عرف مکان و زمان، به مارسیده اند.
2.     آنها که با اثبات های منطقی و آزمایشگاهی به درستی آنها پی برده ایم.
3.     آنها که به صورت درونی، بر درستی شان گواهی می دهیم. (بدیهی جات اولیه) 
به گمان من، شک کردن، باید در هر سه حوزه انجام شود و از همه پر هزینه تر، مورد سوم خواهد بود.
به راستی که تا کنون به مبدا سومین دسته پی نبرده ام. بدین جهت چون اکثر پیشینیان ام در طول تاریخ و به خاطر درست انگاشته هایی که خودً به نحوی، به هر سه مورد ذکر شده بر می گردند (و شاید بیشتر به همان مورد سوم) آنها را به ماورا (الاهیات) ربط می دهم و اینگونه برای آن دلیل می تراشم.
این کاری است که به سوی آن کشیده می شوم. نمی توانم دلیل فلسفی برایش ذکر کنم، نمی توانم توجیه اش کنم. تنها می توانم بگویم به سمت آن کشیده می شوم و چون دوست دارم دلیلی دست و پا کنم، دست به دامن ماورا می شوم و تا آنجا پیش می روم که اثبات وجود چنین امری، دور باطلی می شود در استناد به انچه به صورت درونی "درست" یافت می کنم.
***
حال می خواهم به یکی از همین درست انگاشته شده ها با دیده ی تردید بنگرم: چیزی که بدون تحمل درد و رنج نخواهد بود:
روزگاری برایم هزینه دادن برای چیزی که درست می دانم، ارزش بود. معنای "انسان" بود. تمایز انسان و بقیه موجودات بود. اینگونه این نظر را ارائه می دهم:

فارغ از انکه چه میزان اندیشه، ایدئولوژی، مکتب و یا سلوکً، درست یا غلط است، هزینه کردن برای آن، ارزش بخش خواهد بود.

در نگاه سابق من، مارکسیستی که برای عقیده اش هزینه می دهد، علیرغم انکه اندیشه اش ممکن است درست یا غلط باشد، داری ارزش است. چون به پای عقیده اش هزینه می دهد. اینکه چرا اینگونه فکر می کردم به ریشه های فراوانی مرتبط است:
جمله ی " الحیاه: عقیده و جهاد" شما را هم چون من، یاد ان دادگاه معروف می اندازد که متهم، علیرغم داشتن فاصله ی ایدئولوژیک با صاحب جمله ای که نقل شد، برای توجیه جانفشانی درباره ی آنچه درست می پندارد، به آن  تمسک می جست.
کیست که تضمین کند، گلسرخی در صورت زنده بودن، چند سال بعد به منتقد سرسخت تفکر مارکسیستی بدل نمی شد؟ به منتقد همین سخن یا نحوه ی تعامل صاحب سخن با حکومت وقت، تبدیل نمی گردید؟
آری هیچ کسی نمی تواند همچین تضمینی دهد. اما باز هم سوال من بی جواب ماند! چرا در نزد ما، آنکه حاضر است در راه آرمان اش هزینه کند، در جایگاه برتری نسبت به انکه حاضر نیست، قرار می گیرد با وجود انکه ممکن است عقیده اش غلط باشد.
***
باید کاری کرد. باید با این تمایل درونی را به گونه ای مهار کرد: این تمایل برای منً تا حدی به سیاه و سفید دیدن دنیا بر می گردد. مهمترین مکتبی که در کودکی با آن روبرو شدم، مکتبی دینی بود که در آن تمام بدی در یک طرف و تمام خوبی در طرف دیگر جمع شده بودند. هر روز برایم همان عاشورا شده بود و هر مکان کربلا. آنکه کشته می شد، مظلوم بر حقی بود که به پای آرمان والایی جان خود و طرفدارانش را فدا می کرد.
برایم گذشتن از جان ارزش شد. فارغ از جستجو برای چرایی آن. اینکه چرا مداقه در مورد دلیل برایم اهمیت خود را از دست داد را بیشتر به فرآیند الگو سازی ربط می دهم.
حسین و هر کسی مانند او که هزینه می دهد را معنی والای انسانیت می دانستم.
شاید اگر با این مکتب نیز آشنا نشده بودم، چیز هایی که "بدیهی جات" شان می نامیم بر این موضوع صحه می گذاشتند. (هم صحبت کسانی بوده ام که بدون داشتن هم چنین اسطوره هایی در فداکاری برای آرمان، باز هم آن را بذات دارای ارزش، وجدانی و بدیهی می دانند)
***
گذشت تا با فسلفه آشنا شدم. حال دیگر دنیا برایم به گونه ای دیگر، تعبیر می شد.
 سیاهی محض نبود، سفید محض هم نبود.حتی خاکستری هم نبود. اصلن رنگ ها اعتباری بودند که ما بر حسب آنچه خود درست و غلط می دانستیم به دیگران نسبت می دادیم. اصلا" چیزی به نام رنگ وجود نداشت. رنگ تلقی ای بود ذهنی از آنچه با حسً دریافت می کردیم ...
سقراط... اسطوره ام شد. بیش از هر چیز دیگری، به او وام دار شده بودم. او بود که از من سوال  می کرد. مرا به فکر کردن وا می داشت و اینگونه دنیایی جدید برایم می آفرید.
چه سخت است درباره ی چنین استادی، با دیده ی نقد بنگرم، به راستی معنای واقعی رنج همین است.رنج همان چیزی که سقراط راه شناختن "انسان" می دانست.
این نقد نه در مورد همه ی سلوک او، اما همان بخشی را شامل می شود که متاسفانه میزان اعتبار او در نزد من بود. او نوشیدن جام شوکران را برگزید و این  همان بود که من شرافت و معنای "انسان" می دانستم. شاید آنچه سقراط را برایم بیشتر از یک فیلسوف، به یک قدیس تبدیل می کرد، شباهتی بود که در گذشتن از جان، در اسطوره های قدیمی ترم یافت می کردم اما بدان واقف نبودم. امروز اما برایم فسلفه مهم است. راه سقراط و نه خود او.
***
امروز من منتقد نوشیدن جام شوکران هستم، با تمام ارادتی که به سقراط دارم. چون خودم را دوستدار فلسفه می دانم، راهی که راه خود سقراط است.
آری می خواهم بگویم، سقراط در نوشیدن جام شوکران، از مسلک فلسفه ورزی خود تخطی کرد. چون فلسفه یعنی: آنچه درست می دانم را با دیده ی شک می نگرم، اما او حاضر شد، به پای چیزی که شاید در آینده، خودً جزو منتقدانش بود، جانش را هزینه کند.
او با این کارش بر سنتِ ارزش گذاری به آنکه از جانش در راه آرمانش هزینه می دهد، صحه گذاشت.
شاید بگویید اشکال کار کجاست؟ او اختیار دار جان خویش بود و مرگ را بهتر از حیات یافت کرد.
در اینجا روی دیگر سکه را به شما نشان خواهم داد: بسیاری از آنان که هم اینک و در گذشته در حال جنگ بوده اند، به مکتبی تعلق داشته اند که آن را حقیقت محض می دانسته اند و حاضر بودند در راه آن، حتی از جان خود نیز بگذرند. برای ما آن ها ارزشمند تر از کسانی هستند، که حاضر نیستند در راه انچه تا الان درست می دانند، هزینه کنند. ما به دسته ی اخیر، لقب سیب زمینی، بی غیرت و نان به نرخ روز خور می دهیم و حتی فکر نمی کنیم، چنین فرآیند ارزش گذاری، همان تقدیس نازیسم و استالینیزم است!
البته سقراط شاهد نتایج عمل اش نبود. به گمان من اگر تبعات ان را می دانست، به جای خودکشی، تبعید را انتخاب می کرد و چون سایر جنبه های زندگی اش، این بار هم از خودخواهی اش دست می کشیدا
اگر فرآیند ارزش گذاری بر مبنای هزینه دادن برای آرمان را درست و معنای انسانیت می دانیم، و در سوی دیگر منتقد جهادجویان داعش (آنان که رفاه اروپایی را رها کرده و در راه جانفشانی برای چیزی که حقیقت محض می دانند هستند) هستیم، به تحقیق دچار یک تضاد درونی شده ایم.
تضادی که شاید در منطق درست به نظر نرسد، اما بیش از هر چیز دیگری در امورات دنیای ما قابل تشخیص است!