Sunday, July 27, 2014

یادداشت ارسال شده: شبکه های اجتماعی

یادداشت ارسال شده: شبکه های اجتماعی

یادآوری: «یادداشت‌های ارسال شده»، نظرات، مقاله ها و نوشته‌های خوانندگان محترم وبلاگ و دوستان گرامی است که برای انتشار ارسال شده‌اند و «الزاما"» با نظرات نگارنده «مهاجر» هم جهت نیستند.

به نام خدا
آرش صالح- شبکه های اجتماعی، وقت گذرانی یا ...؟


شکی نیست که بخشی از افراد جامعه به قصد وقت گذرانی و سرگرمی  به گشت و گذار در شبکه های اجتماعی نظیر فیس بوک و توئیتر می پردازند.و با چت کردن با دوستان بازدید صفحات مورد علاقه و ... بخشی از وقت خود را پر می کنند.اما کارکردهای شبکه های اجتماعی بسیار فراتر ازتفریح  سرگرمی و وقت گذرانی می باشد.همه ما این روزها شاهد حضور مقامات بلند پایه سیاسی کشور نظیر رئیس جمهور و وزیر امور خارجه و ... در این شبکه ها هستیم قطعا حضور این افراد با توجه به مسئولیت ها و مشغله های سنگین اجرایی به قصد وقت گذرانی و سرگرمی صورت نمی پذیرد.امروزه به دلیل نقش و تاثیرمهم افکار عمومی  در پیش برد سیاست های هر کشور سیاست مداران سعی می کنند در کنار مذاکرات پشت پرده از طریق رسانه ها به جهت دهی افکار عمومی بپردازند که در گذ شته این اقدامات از طریق مصاحبه های مطبوعاتی با روزنامه ها و شبکه های خبری رادیویی و تلویزیونی صورت می پذیرفت اما امروزه با به وجود آمدن رسانه های دیجیتال خصوصا شبکه های اجتماعی این امکان برای سیاست مداران فراهم شده است تا با ایجاد صفحات شخصی در این شبکه ها به شکل مستقیم و بی واسطه با مردم در ارتباط باشند نمونه موفق این ارتباط ها گزارشات منظم آقای دکتر ظریف از روند مذ ا کرات هسته ای ژنودر صفحه فیس بوک خود بود که ایشان به خوبی از ظرفیت های این شبکه اجتماعی در جهت پیشبرد دیپلماسی عمومی بهره بردند و همزمان با روند مذاکرات با گروه 5+1 به اقناع افکار عمومی داخلی برای پذیرش این توافق سیاسی بزرگ پرداختند.

از دیگر کارکردهای رسانه ای این شبکه ها پوشش رویدادهای زندگی افراد عادی است.در گذشته رسانه های عمومی تصاویر و رویدادها مهم زندگی افراد مشهور و سرشناس همچون بازیگران و ورزشکاران و... را پوشش می دادند اما امروزه با وجود شبکه های اجتماعی افراد عادی نیز این امکان را یافته اند تا با قرار دادن فیلم ها عکس ها و مطالب خود بر روی صفحه شان کسانی را که مایل هستند در جریان تصاویر و رویدادهای زندگی خود قرار دهند. بسیاری از افراد با حضور در این شبکه ها به بیان افکار و عقاید و نظرات خود می پردازند و نظراتشان را در موضوعات مختلف در معرض قضاوت و نقد سایرین می گذارند امکانی که پیش از این به دلایل مختلف برایشان فراهم نبود.برخی به ترویج وتبلیغ برای گروه سیاسی یا فرقه مذهبی خاصی روی می آورند وعده ای از فرصت حضور میلیون ها نفر در شبکه های اجتماعی استفاده کرده و با طرح سوال و رای گیری در موضوعات مختلف به افکارسنجی  با اهداف مشخص می پردازند.و گروهی دیگر فارغ از همه اینها از کارکردهای رسانه ای شبکه های اجتماعی در جهت تبلیغ کالا و خدمات تجاری خود بهره می برند.


در کنار تمام کارکردهایی که برای شبکه های اجتماعی ذکر شد و همچنین بهره برداری هایی که گروه های مختلفی همچون سیاست مداران مردم عادی شرکت های تجاری گروه های سیاسی و فرقه های مذهبی و سایرین در جهت اهداف خود از این شبکه ها می کنند شاید بیشترین بهره را سرویس های جاسوسی و امنیتی از این اقیانوس عظیم اطلاعات می برند.آنچنان که از افشاگری های ادوارد اسنودن(عضو سابق آژانس امنیت ملی آمریکا) بر می آید سرویس های امنیتی با دسترسی به صفحات شخصی میلیون ها کاربر در سراسر جهان از نزدیک در جریان رویداد های زندگی افراد علایق افکار نظرات و احساسات آنها قرار می گیرند و تحولات زندگی خصوصی آنها را از نزدیک رصد می کنند.


پی‌نوشت: «مهاجر» صمیمانه از انتشار یادداشت‌های شما استقبال می‌کند. "یادداشت‌های ارسالی" خود را به نشانی «aliakbarnoori@gmail.com» ارسال کنید.

Saturday, July 19, 2014

غزه-1

بسم الله الرحمن الرحیم


غزه

راکت پرانی حماس در دیدِ گروهی، بی عقلی است. نهایتِ دیوانگی است. البته برای آنها که از دور به نظاره نشسته اند، قضاوت کار راحتی است.
منتقدان راکت پراکنی، فلسطینی ها را به خاطر تعطیل کردن عقل و در افتادن با غولی به نام اسرائیل که آنها را در چشم به هم زدنی له می کند، به باد سخره می گیرند! اما به راستی چه باعث شده، فلسطینی ها این گونه به اصطلاح منتقدانشان دست به "دیوانگی" بزنند؟

امیدوارم "مونیخ" را دیده باشید. اگر ندیده اید امیدوارم ببینید. به گمانم توضیح رفتار این چند روزه ی فلسطینی ها به خوبی در آن به نمایش در امده. اسپیلبرگ یهودی، با سابقه ی شاهکاری به نام "فهرست شینلدر" در حمایت از یهودی ها، در "مونیخ" سعی کرده جانب انصاف رعایت دارد. این چند روز هر چه وقایع را مرور می کنم دیالوگ های "علی" و "آونر" از خاطرم می گذرد. دیالوگی تکان دهنده که به نوعی روشن کننده ی وضعیت این روزهای "غزه" است.

علی عضو سازمان آزادی بخش فلسطین است. آونر ماور موساد برای کشتن فلسطینی هایی است که در المپیک مونیخ ورزشکاران اسراییلی را کشتند.قبل از شروع عملیات،  انها به صورت اتفاقی در یک "خانه ی امن" به هم می رسند. جایی که به هر دو گروه اطمینان داده شده برایشان مشکلی پیش نخواهد آمد و آن شب را در امنیت سپری خواهند کرد. آونر خود را آلمانی تبار معرفی می کند و علی از دلایل خود برای جنگیدن می گوید و دیالوگ زیر بین آنها شکل می گیرد:


علی:
سرانجام ايالات عربي عليه اسراييل قيام خواهند كرد
اونا فلسطيني ها رو دوست ندارن، اما از يهودي ها متنفر هست 
مشابه سال 1967 اتفاق نخواهد افتاد 
بقيه دنيا خواهند ديد كه اسراييلي ها با ما چه مي كنند

آونر:
وقتي كه به مصر و سوريه حمله شود آنها كمك نخواهند كرد
حتي به اردن

علی:
اسراييل از بين خواهد رفت

آونر:
چي؟ 
اين يك روياست
شما نمي تونين كشوري رو كه هرگز نداشتين دوباره بدست بيارين

علی:
انگار شما يهودي هستين
لعنتي

آونر:
من صداي درون مغز تو هستم كه آنچه را كه از قبل ميدوني دارم بهت ميگم 
شما مردم چيزي براي معامله كردن ندارين 
شما هرگز دوباره كشور رو بدست نخواهين آورد 
همه شما پيرمردان در اردوگاه هاي پناهندگان درانتظار فلسطين خواهين مرد

علی:
ما فرزندان زيادي داريم
اونا هم صاحب فرزند خواهند شد
بنابراين مي تونيم تا ابد منتظر بمونيم 
و اگر نياز پيدا كنيم، مي تونيم كل سياره را براي يهوديان ناامن كنيم

آونر:
...شما يهودي ها را مي كشين و دنيا دراين باره احساس بدي پيدا مي كنه 
و فكر ميكنه كه شما حيوون هستين
بله

علی:
اما بعد دنيا ميبينه كه چطوري اونا ما را به حيوون تبديل كرده ان 
دراين باره اونا در قفس هايشان شروع به سوال پرسيدن ميكنن

آونر:
شما عرب هستين. مناطق زيادي براي اعراب وجود داره

علی:
تو كسي هستي كه با يهوديان همدردي ميكنه 
تمامي شما آلمان ها، با اسراييل به ملايمت برخورد مي كنين
خوب، شما به ما پول ميدين، اما شما درباره هيتلر احساس گناه مي كنين
و يهوديان از اين گناه سوء استفاده ميكنن

آونر:
پدرم هيچ يهودي رو با گاز خفه نكرده 
علي، يك چيزي بهم بگو
چي؟ 
واقعآ دلت واسه درخت هاي زيتون پدرت تنگ شده؟
صادقانه فكر ميكني كه مجبوري دوباره همه چي يا هيچي رو بدست بياري؟
خاك آهكي و خونه هاي سنگي
اين همون چيزيه كه تو واقعآ واسه بچه هات ميخواي؟

علی:
قطعآ همينطوره 
يكصد سال هم طول بكشه، اما ما برنده خواهيم شد
چقدر طول كشيد تا آلمان ها آلمان رو بسازن؟
و ببين كه به چه خوبي تموم ميشه
تو نمي دوني كه نداشتن يك خونه چطوريه
واسه همينه كه شما اروپايي ها نمي فهمين
شما ميگين: چيزي نيست. اما شما يك خونه دارين كه بهش برگردين
...ما همه وانمود ميكنيم كه به انقلاب بين المللي شما اهميت ميديم
اما اهميت نميديم
ما ميخوايم كشور داشته باشيم
خونه همه چيزه

فردای آن شب علی کشته می شود. اما هنوز دیالوگ ماندگار او زنده است: خونه همه چیزه!

***

در فیزیک اصطلاحی است به نام تعادل ناپایدار. هر گونه تحریک خارجی در چنین وضعیتی، شبیه شرایط خارج کردن گویی از نقطه ی تعادلش بر سر کاسه ای وارونه خواهد بود. شرایطی سست و خلل پذیر و ناپایدار. این شرایط درست برعکس تعادل پایدار، آن هنگام که گوی درون کاسه است، خواهد بود.

آتش بست در غزه چیزی نیست جز همان تعادل ناپایدار. به مقاومت فلسطین حق می دهم که زیر بار آن نرود. آنها خانه هایشان را اشغال شده می بینند و در مقابل غولی تن به کشته شدن می دهند که هر روز در سرزمین هایی که به تصریح قطعنامه های سازمان ملل اشغال شده اند، شهرک سازی را توسعه می دهند. آنها با افتخار شهید می شوند. زیرا زندگی در جهنمی که اسرائیل برای غزه ساخته ، زندگی نیست! فلاکت است. 

صلح پایدار جز با رام کردن غول وحشی اسرائیل شدنی نیست! از دست هیچ کس کاری بر نخواهد آمد جز آن هنگام که افسار اسرائیل مهار شود. این کار در توان و در حد اوباما با ان همه معذوراتش نیست.
خود اوباما هم مدت ها است نا امید شده. نا امیدی اش آن هنگام تبدیل به یقین شد که دید در اثنای مذاکرات صلح! اسرائیل شهرک سازی را توسعه می دهد! شاید تنها راه ایالات متحده برکناری دولت نتانیاهو است که ان هم بعید به نظر می رسد.

 تا ان هنگام که قدرت های جهانی اراده ای قوی برای بازگرداندن سرزمین های اشغال شده ی فلسطینیان و بازگشت آوارگان نداشته باشند و هر قطعنامه ای توسط دوستان و متحدان اسرائیل و تحت تاثیر لابی صهیونیستی وتو شود،روزگار به همین منوال خواهد گذشت و صلح پایدار سرابی بیش نخواهد بود.

***

قلب فرزندان آواره ی فلسطینی همواره در تب و تاب درخت های زیتون سرزمین پدری شان خواهد تپید و برای رسیدن به آن باکی ندارند که کل جهان را برای اسرائیلی ها نا امن کنند هر چند خودشان کشته شوند. این واقعیت ملتی است به نام فلسطین برای با عزت زندگی کردن.

علی اکبر نوری
تیر 93
تهران


Sunday, July 6, 2014

کلام زیبا

بسم الله الرحمن الرحیم
کلام زیبا

آرمان گرایی مرض است. درد است. دردی که باید درمان شود وگرنه نه تنها گریبان گیر مریض می شود، بلکه جامعه و محیط پیرامونی مبتلا را نیز گرفتار تبعات زیان بار خود می سازد.
آرمانگرایی مسری است. از این جهت اگر زود علاج نیابد گروهی را همراه و پشتیبان مریض می کند تا او را در به بار آوردن فاجعه یاری رسانند.
تورق صفحات تاریخ نام آرمان گرایان زیادی را پیش روی ما قرار می دهد. آنها که در سر شور مدینه ی فاضله داشتند. چه بسیار آرمان گرایانی که در خیال، اتوپیایی بهم بافته و در دنیای واقعی به دنبال آن می گشتند؛ اما نتیجه ی کارشان ویرانی شد و روزِ سیاه. تاریخی از جنایت و کابوس دستاورد نگرش ایده آلی است به دنیا.
دنیای خوب، آنگونه که در ذهن آرمان گرا نقش می بندد، قابلیت عرضه در این پهنه ی خاکی را ندارد! هر کس اینگونه فکر می کند و به دنبال چنین آرمان شهری است نه تنها خود را دام هلاکت می سپارد که جامعه ای را نیز با خود غرق می کند.
به یاد دارم دوران دانشگاه را که چگونه به دنبال حکومت آرمانی برای اجرای بهترین احکام دنیا بودم. چگونه دوست داشتم آنچنان سیستمی بر من و بر همه! حکم کند که راهی جز سعادت باقی نماند. صفا باشد و وفا. شادی باشد و مهربانی. بدی مذموم باشد آن قدر که کسی به سوی آن گام ننهد و اگر کسی به سوی آن گام برداشت به شدت مجازات شود و خوبی کسب روزانه ی آدم ها باشد.
اینگونه برای خودم خیال می بافتم. آرمان گرایی می کردم و برای دیگران به قضاوت می نشستم که چه دورند از جایی که باید باشند. چرا در راه هدفی مقدس جان فرسایی نمی کنند؟ چرا اینگونه بر مثال انعام زندگی می گذرانند؟
اینگونه و با چنین عینکی به دنیا نگرستن، ناچار تافته ی جدابافته به دست می دهد. می خواهی طرحی نو در اندازی تا بنیاد جهان به گونه ای دگر پی افکنی. بی خبر از انکه این دوباره پی افکندن، جز خسارت چیزی به بار نخواهد داد!
دیده اید آنها که می خواهند آرمانی اصلاح کنند؟ خیلی هاشان دلی صاف دارند. غالب جمعیت کسانی که گروه فشار می نامندشان (البته به استثنای لیدر هاشان) همین جوانان آرمانگرا هستند. کم نیستند دور و برمان.انصافا" بد آدم هایی هم نیستند. اتفاقا" ذات پاکی دارند. دنبال مدینه ی بهتری هستند. دنبال جایی با صفا تر. اما ناظر تبعات اصلاح گری شان نیستند تا بدانند دنیا همین است که هست. هر چه بیشتر به همش بزنی گندش بیشتر در می آید! باید با دنیا بسازی و بسوزی تا بر مدار اصلاح گری واقع بینانه بتوانی اندکی تغییر مثبت در نظام و ساختار آن ایجاد کنی.
باید پیش دکتر رفت تا دوا کند این بیماری را. باید طبیبی چیره دست علاج کند این مرض را. و چه درمانگری تواناتر از آنکه خود روزی گرفتار این درد بوده است.
دکتر صادق زیبا کلام با کلام زیبایش علاج آرمانگرایی من بود. در پس درمان او بود که نگاهی دوباره به جامعه انداختم. مفهوم "منفعت عموم" برایم دستاوردی ارزشمند بود در پسِ آشنایی با اندیشه های جناب ایشان. یاد گرفتم که نباید برای رسیدن به قله های آرزوهای شخصی خویش و آنچه درست می انگاریم و حقیقت محض می پنداریم، از دیگران مایه گذاشت و هزینه کرد. به راستی از این جهت چه بسیار مدیون درمانگری ایشان هستم.
***
شنیدن خبر محکومیت 18 ماهه جناب ایشان برایم ملال آور بود. خودخواهانه، بیشتر برای خودم ناراحت بودم تا برای زحمت و مشقت ایشان در زندان از آن جهت که مدتی را در بهره مندی از تفکرات ایشان محروم خواهم ماند.
تاثیر تفکر و نگرش زیبا کلام را در بطن جامعه به وضوح قابل مشاهده است. روشنگری های دکتر زیبا کلام، مخاطبانی در طیف وسیعی از روشنفکری تا طبقات متوسط و حتی پایین جامعه را در بر میگیرد. نفوذ کلام صادقی که بزرگ ترین مخالفانش هم درراستین بودنش شک ندارند باعث شده دستگاه تخریبی به هر شکل موجود علیه ایشان به کار بیفتد. خبر 20:30 در مورد مقاله ی فوتبالی ایشان نشان از توجه روز به روز عوام به اندیشه های ایشان دارد.

این نوشتار به پاس قدردانی از استادی نوشته شد که برای من، دیدن واقع بینانه ی دنیا را به ارمغان آورد.

مدت هاست آرمانگرایی را در پستویی در نهانخانه ی مخیله ایم حبس کرده ام. هر لحظه باید مراقب باشم تا مبادا محبوس، راه فراری بجویید و من خدای نکرده از منفعت دیگران برای آرمان های خودم هزینه کنم! در این مسیر هر چند در مورد برخی راهکارها با جناب زیباکلام اختلاف نظر دارم اما در پیمودن راه همراه ایشان هستم. به این فکر نمی کنم که بگویند ایشان از طرف فلان سیستم یا شخص حمایت می شود وگرنه تا به حال سرنوشت دیگری داشت! به این فکر می کنم که خروجی تفکرات ایشان، اصلاح واقع بینانه ی جامعه با در نظر گرفتن نفع حداکثری را در پی داشته و ان شاءالله خواهد داشت.

علی اکبر نوری
15 تیر 93

تهران

Tuesday, June 24, 2014

داعش و ما

بسم الله الرحمن الرحیم

داعش و ما



دموکراسی به عنوان شیوه ی حکومت، محصول دنیای غرب است. روندی طولانی طی گردیده تا اصول و شرایط جاری بر آن تدوین گردد و آن را به روشی عملی برای گذران زندگی بدل کند. این شیوه؛ اکنون در بسیار ی از کشورها ی جهان به عنوان راهکار حکومت کردن به کار برده می شود هرچندبسیار حاکمان خودکامه ای که از این شکل  حکومت بدون انکه اعتقادی به اصل ان داشته باشند، تنها برای موجه نشان دادن خود بهره می گیرند.

همچون سایر محصولات و برساخته های دنیای غرب، هنگام واردات یک محصول، می بایست فرهنگ آن نیز وارد شود. در واقع می باست شرایط و نوع رویکرد به ان محصول (حال چه صنعتی باشد و چه محصول اندیشه ورزی باشد) به طور کامل رعایت گردد در غیر این صورت از کارکرد اصلی خود جدا می شود. با این شرط تنها می توان امیدوار بود که محصول همانگونه که طراحی شده کار کند و ثمر بخش باشد. زیرا به گمان بنده مهمترین سرمایه ی هر محصول احساس نیاز در به وجودآمدن ان است. چیزی که فقدان آن در مصرف کننده، عقب ماندگی پیوسته و مدام را درپی خواهد داشت. (این موضوع را در مقاله ای جداگانه بررسی خواهم کرد)

آنچه در مصرِ بعد از انقلاب اتفاق افتاد نتیجه ی رویکرد اشتباه و اساسا" نگاه غلط به مفهوم دموکراسی بود. در دو مقاله این روش اشتباه را توضیح داده ام.(روزی روزگاری مصر و مرثیه ای برای یک انقلاب).

تجربه های تلخ مصر امروز در عراق رخ می نماید. نوری مالکی  این بار از پیش اعلام کرد که نمی خواهد دولت وحدت ملی تشکیل دهد. گروه ها و اقلیت هایی که اینبار بر مبنای همین موضع گیری نوری مالکی، در دیگ حکومت چیزی برای جوشیدن از بهر خود نمی جستند، بی تفاوتی پیشه کردند، وا دادند و یا حتی با داعش بیعت کردند تا سر سگ در آن بجوشد!

پس از اشغال عراق و قبل از صادرات محصول دموکراسی به جامعه ای استبداد زده ی بعد از صدام، باید کلاس اصول دموکراسی در جامعه ی عراق برگزار می شد تا مردم با حداقل های این شیوه ی حکومت آشنا شوند!

شرایط آن جامعه را اینگونه تشبیه می کنم: در جامعه ای که عموم مردم به تلفن دسترسی ندارند، یعنی از یک طرف  اصلا" احساس نیاز نکرده اند که با یکدیگر از دور رابطه برقرار کنند تا تلفنی اختراع شود (عقب ماندگی فکری) و از سوی دیگر به واسطه ی عقب ماندگی صنعتی تعداد کمی از مردم تلفن دارند، به یکباره در میان مردم گوشی موبایل توزیع شود. بی هیچ آموزشی، بی هیچ فرهنگ سازی. اینجاست که کارکرد موبایل به چیزی عجیب و دور از انتظار حتی برای سازندگانش تبدیل می شود!

محمد مرسی اصول دموکراسی را یا یاد نگرفته بود یا خودش را به نفهمی و لجبازی زد، آن هنگام که قانون اساسی مصر بر مبنای نظر اندکی بیش از نیمی از رای دهنگان سازمان یافت و تصویب شد. فراموش کرد آن نیمِ دیگر، اقلیتی تحت طوع و استبداد اکثریت نیستند. نیمه ی دیگر کسانی بودند که آتش انقلاب را روشن کردند! لیبرال هایی که میدان تحریر را به مرکز توجه رسانه های دنیا تبدیل کردند اما اثری از خود و نوع نگاهشان در قاون اساسی و حکومت به چشم نمی دیدند!
 همان هنگام که پیش نویس قانون اساسی زمان مرسی تنظیم  شد، بدفرجام می نمود. چیزی که به واقعیت پیوست.
***
ائتلاف "دولت قانون" مالکی در انتخاب پارلمانی عراق با کسب 92 کرسی از 328 کرسی برنده ی انتخابات شد. شاید همین سرخوشی بعد از پیروزی بود که درک فلسفه ی دولت وحدت ملی را برای او مشکل ساخت و همین امر آتش زیر خاکستر داعش را به جان عراق انداخت!

این بار اما حکیمی ها و صدری های شیعه نیز با نوری مالکی هم پیمان نبودند. کرد ها و سنی ها هم خود را از سفره ی حکومت دست بریده می دیدند. این از هم گسیختگی سیاسی-اجتماعی بهترین فرصت رابرای گروهکی چند هزار نفره (که البته به تکنولوژی روز نظامی و منابع بی حد مالی مجهز است) شد، تا از این دلخوری عمومی نسبت به سیاست های دو دوره ی گذشته ی نوری مالکی، بیشترین بهره را ببرد.

برای گروهکی که هر لحظه خود را در سوریه شکست خورده تر می بیند، افزودن بر فضای بحران آفرینی تنها مفری است که بر عمر سیاسی کثیفش اندکی بیفزاید.
امروز پرده بر افتاده و  انها که روزگاری مخالفان سوریه را مجاهدان در راه خدا می دانستند بیش از پیش به ماهیت واقعی آنها پی برده اند.

راهکار عراق برای نجات از این غده ای چرکین رو کردن مجدد به اصول دموکراسی است. پیش گرفتن و سامان دادن به دولت وحدت ملی است آنگونه که منافع اکثریت را تامین کند تا نتیجه ی کار وادادن و عدم دفاع شهر های سنی نشین  و به یغما رفتن منابع عظیم عراق بر برابر چند هزار نفر جنگجو نباشد .

به گمانم اینها همان پیش شرط هایی که امریکایی ها هم برای فرو نشاندن بحران عراق به نوری مالکی گوشزد کرده اند.نوری مالکی بیش از هر کس دیگری باید مسئولیت خویش در قبال این بحران را پذیرا باشد و درصدد جبران برآید. داعش به واسطه ی زمینه سازی هایی که ناشی از غرور و نپختگی سیاسی بود،زمینه ی جولان در سرزمین عراق را بدست آورد.
 انتحار این روزهای داعش تنها چنگ زدن به  خورده سنگ های پرتگاهی است که هر آن خود را در معرض سقوط از ان می یابد.بیچاره کودکان، زنان و مردان بی گناهی که به پای وحشی گری گروهی که خود را مجاهد اسلامی می خوانند، تلف شدند.
 آمریکا از امروز با پهبادهایش وارد جنگ شده است و ان شاء الله به زودی شر آنها از سر سوریه و عراق کم خواهد شد.عراق ثروت فراوانی در اختیار دارد. داعش وقفه ی کوچکی است در روند پیشرفت عراق، اگر حاکمان عراق خودکامگی پیشه نکنند و مردم عراق مسیر دولت را در جهت خیر و صلاح عموم تشخیص دهند.

اقدام آیت الله سیستاسی در مورد فتوی جهاد علیه داعش شاید تبعاتی چون سوء تفاهم اهل سنت را می تواند در پی داشته باشد، اما نکته ی حائز اهمیت آن، خلع سلاح گروهک های تندروی شیعه نظیر صدر بود. اقدام صحیحی که مانع شعله ور شدن جنگ شیعی-سنی شده است.

بحران عراق با مشارکت همه ی گروه های عراقی، و همکاری کشورهای ذینفع چون ایران؛آمریکا و ترکیه (که به تازگی متوجه خطر ماری که در آستین پرورانده شده است!) پشت سر گذارده می شود. پس از فرو نشستن طوفان عراق، باید منتظر طوفان در همان جاهایی بود که محل صدور فتوی جهاد نکاح بودند و مجاهد به میدان جنگ گسیل می داشتند. و بیش از هر کشور دیگری، این عربستان صعودی است که باید تاوان اتش افروزی هایش را در خاورمیانه را بپردازد!

ایران امروز با همایش "لبیک" و سخنرانی فرماندهان سپاه، خطوط قرمز خود در مورد تعرض به عتبات را ترسیم می کند. امری که باید بیش از همه از سوی سران آل صعود رصد گردد تا به مزدورانشان که در پی بازگشت خلافت اسلامی، در حال جهادند! به سختی متذکر شوند که این خطوط را پاس دارند. در غیر این صورت جوشش احساسی ایران(با تمام اندوخته ای که از احساسی گری در تاریخ با خود به همراه دارد) به واسطه ی تعرض به عتبات، عراق را به میدانی تبدیل خواهد کرد که در نهایت خسرانی بزرگ برای آل سعود در پی خواهد داشت.
***
برای ما اما تجربه اندوختن از نمونه های پیش رو حایز اهمیت است.باید مردم ما بفهمند چرا به دموکراسی نیاز داریم (به گمان بنده هنوز ما نمی دانیم چرا دموکراسی لازم است، یعنی اساسا" به وجود آن احساس نیاز نکرده ایم!) اصول دموکراسی چیست؟ لوازم و شرایط تحقق ان چگونه است و حکومتی که بر مبنای آن به وجود می آید باید بر چه اصولی پایبند باشد.

از ان سو باید هر چه بیشتر ریشه های بروز بنیادگرایی مذهبی را در اجتماع با ابزار عقل و منطق خشکانید.

بنیادگرایی آنجا ریشه می دواند که عقل در برابر نص به کناری گذاشته شود.
جماعتی که نص را بالاتر عقل می دانند و بدون تفقه با نص مواجه می شوند، آنگونه که می خواهند و بدون دیدن شرایط صدور حکم و یا لوازم آن، جهاد می کنند، آدم می کشند و جنایت به پا می کنند. این قابلیتی است که در هر لحظه و در هرمکان امکان بروز دارد. آنکه انتحار می کند، در ذهنش لحظه ی بعد از مرگ را در بهشت و در جوار پیامبر تصور می کند. اینگونه جوانان آغشته به احساسات آرمانی، طعمه ی زیاده خواهی حکومت هایی می شوند که خیر و صلاح خاندان و حکومت موروثی شان را بر هر امر دیگری، حتی مسلمان کشی برتری می دهند!
باید سخن گفت، باید بحث کرد و استدلال آورد که چرا نص را از عقل بالاتر می دانند؟ از کجا بدین نتیجه رسیده اند؟
مگر عقل را به کار نبرده اند تا به این فهم رسیده اند که نص بالاتر از عقل است! حال چرا به یکباره عقل را فرو گذارده و هر کجا به نص برخورد می کنند بدون همراهی عقل حکم صادر می کنند؟! و اینگونه مردمان بی گناه را به کشتن میدهند.

بحث در مورد بنیاد گرایی بسیار است. به باور نگارنده هیچ ابزاری کاراتر از مواجه با ادعاهای بنیادگرایی به وسیله ی عقل نیست.البته در صورتی که آن بنیادگرایی گوشی برای شنیدن داشته باشد و البته مجالی برای اندیشیدن!


علی اکبر نوری
3 تیر 93
تهران

Saturday, April 26, 2014

جاذبه

بسم الله الرحمن الرحیم
جاذبه


هنگامي كه سوار بر كشتي شوند، خدا را با اخلاص مي‌خوانند (و غير او را فراموش مي‌كنند)؛ امّا هنگامي كه خدا آنان را به خشكي رساند و نجات داد، باز مشرك مي‌شوند. (عنكبوت/ 65)
***
"جاذبه" ساخته ی آلفونسو کوارون فیلم بسیار قدرتمندی است. "فیلمی جذاب و همه چیز سر جا" که هنر سینما را در بی نقص ترین شکلش عرضه می کند. در مورد ویژگی های منحصر به فرد این اثر بسیار گفته شده است. به نوبه ی خود شما را به تماشای آن، تشویق می کنم. می توانم حدس بزنم که دیدن فیلم در فضای سه بعدی چه شوری به پا خواهد کرد. پس اگر امکاناتش را دارید حتما" سه بعدی ببینید و برای ما هم توصیف کنید که از قدیم گفته اند "وصف العیش نصف العیش".

اما آنچه می خواهم درباره ی آن صحبت کنم، ذهنیتی بود که در خلال دیدن فیلم برایم به وجود آمد و با گذشت زمان بیشتر قوت گرفت.به نظرم فیلم در پس زمینه خود تولد انسان ملحد را در رحم تکنولوژی نوید می دهد! 

برایم جالب بود که گروهی از منتقدین، 180 درجه آن طرف تر، فیلم را نویدبخش ظهور مجدد خدا در حیات بشری دیده اند. (اینجا را ببینید)

وقتی از همه جا دل می بری و دیگر به هیچ چیز دیگری امید نداری، به "ناخودآگاه" به سمت قدرتی ماورائی روان می شوی. انگار این "تجربه ی شخصی" همانند "وجدانی" است که نظام جزا و پاداش بر مبنای آن پایه گذاری شده است و بین همه ی نوع بشر مشترک است.(اگر در خوانندگان گرامی کسی بود که به واسطه ی تجربه های شخصی اش، خلاف مطلب مذکور را درک کرده، خواهشمند است اطلاع دهد تا برای "همه ی نوع بشر" در جمله ی بالا تخصیص قائل شوم و هم هنگام در تجربه اش شریک شویم.)

مهندس پزشک برتر ناسا به نام رایان استون (ساندرا بولاک) در فضای لایتناهی گم شده است. بی هیچ دست آویز و یاوری. (لحظه ای می توانید حال او را در نظر بگیرید؟ تا به حال در هواپیما ترس از سقوط به شما دست داده است؟ اگر این طور است به خوبی می توانید مقیاسی برای سنجش وضعیت دانشمند ناسا در دست داشته باشید)

این بار در میان این همه سرگشتی در فضا ،دیگر اثری از پناه بردن به قدرت ماورایی وجود ندارد. نگاهی به منولوگ های رایان در چنین شرایطی بیندازیم:


01:15:35,607

"هوستون"، "هوستون"

...اگه صدامو ميشنوين

..."متخصص ماموريت "رايان استون

.از "شنزو" گزارش ميدم

...دارم از "تيانگونگ" خازج ميشم

.و در مورد اين ماموريت حس بدي دارم

... منو به ياد يه داستاني ميندازه، "هوستون"

بيخيال... بيخيالِ داستان، "هوستون"

.بيخيالِ داستان

.اينجا داره گرم ميشه. باشه. خيلي‌خب

.باشه

.خيلي‌خب، از نظر من، فقط دو تا احتمال وجود داره

يا سالم ميرسم زمين و

...يه داستان عالي براي تعريف کردن دارم

.يا تا 10 دقيقه ديگه ميسوزم

...درهرحال، هر چي بشه

!آب از آب تکون نميخوره

...چون در هر دو حالت

.سفر خفني ميشه

.من حاضرم



!آری کاری که جاذبه انجام داده این است: نمایش اینکه بشر در لحظه های اضطراب چگونه به نیروی خود اتکا کرده است

نگاهی به لحظه های ناامیدی رایان بیشتر و بیشتر نمایانگر دغدغه های نهان در پشت ساخت این چنین فیلمی است. مونولوگ های زیر لحظه هایی است که آخرین کور سو های امید رایان در حال خاموشی است. با خود اینگونه حرف می زند:



00:59:21

دارم ميميرم، هانينگاک

ميدونم، همه مون بالاخره ميميريم

همه اينو ميدونن

ولي من امروز ميميرم

،خيلي جالبه، ميدوني

...اينکه بدوني

ولي موضوع اينه که من هنوز ميترسم

واقعا ترسيدم

،هيچکي برام سوگواري نميکنه

هيچکي برا روحم دعا نميکنه

تو برام سوگواري ميکني؟

برام دعا ميخوني؟



يا ديگه خيلي دير شده؟

منظورم اينه که، خودم ميتونم برا خودم دعا کنم

ولي من تو زندگيم هيچوقت دعا نخوندم

...پس

هيچکي هيچوقت بهم ياد نداد چطور دعا کنم

هيچکي هيچوقت بهم ياد نداد چطور دعا کنم

!يه نوزاد

يه نوزاد پيشته، ها؟

اوني که داري ميخوني، لالايي هستش؟

خيلي دل‌نشينه

من هم قبلا برا بچه‌م ميخوندم

اميدوارم به زودي ببينمش

،خليي خوبه هانينگاک

همينطور به آواز خوندن ادامه بده

بخون تا خوابم ببره، و منم ميخوابم

همينجوري بخون، بخون و بخون



این بار به جای آدم و حوا؛ رایان بر روی زمین خاکی هبوط کرده است. نمایشی از اقتدار قوای انسانی و چیرگی ایالات متحده بر دنیا، بدون اتکا به ماورا و با استفاده از روابط علت و معلولی مادی (جاذبه). بی هیچ دعایی یا طلب بخشایشی و یا نگرانی برای پس از این دنیا. (باز هم برایم جای تعجب است که چگونه برخی این فیلم را تولد مجدد خدا در پهنه ی زندگی بشر تفسیر کرده اند)

اما سوال اساسی هم چنان به قوت خود باقی است. چگونه سازندگان فیلم، گواهی درونی کسانی که امیدشان در لحظاتی از دنیا بریده شده است را نادیده گرفته اند؟ چگونه از تجربه های شخصی خودشان عبور کرده اند و این گونه نمایشی را بر پرده ی سینما مهیا ساخته اند؟

هزاره ی جدید زمانه ایست که تکلیف بشر را با خدا تعیین خواهد کرد. آنچه در نهاد بشر قرار داده شده باید به جنگ نمایش های سه بعدی و چند بعدی ای برود که در پس زمینه ی انبوهی از تئوری پردازی های ملحدانه پرداخته شده اند.

به نظر می رسد در این جنگ اما باید منتظر بود که این چنین ناجوانمرده "تجربه های شخصی" بشری نادیده گرفته و فیلمی همچون جاذبه ساخته شود.


علی اکبر نوری

اردیبهشت 93

تهران

Monday, March 17, 2014

نوروز


بسم الله الرحمن الرحیم

نوروز


توجه به اعتبارِ موضوعات از آن جهت که فی نفسه (بذات) دارای ارزش هستند، یا اعتبار خود را از جایی دیگر اخذ می کنند، روشنی بخش نحوه ی برخورد ما با آنها خواهد بود. امری که غفلت از آن هزینه های بسیاری را در مسیر زندگی ایجاد خواهد کرد.

بسیاری از ما بدون در نظر گرفتن اعتبار واقعی موضوعات با آنها مواجه می شویم. در واقع نگاه جامعه ی پیرامونی است که اعتبار موضوع را برای ما شکل می دهد. هنجار ها و سنت های خانوادگی، در مقیاس کوچک و باید و نباید های اجتماعی، در مقیاس بزرگتر، به نوعی از این سنخ موضوعات به حساب می آیند.

ریشه ی مشکل آنجاست که ما در مورد رعایت سنت ها، تفکرورزی نمی کنیم ! انگار به جای آنکه کنترل آنها در دست ما باشد، کنترل ما در دست آنها است! نگارنده سنت ستیز نیست. اما اعتقاد دارد برخورد کورکورانه با سنت و هنجار بی هزینه نخواهد بود. 

مناسبت ها تنها قراردادند. "سال نو" مثال خوبی است برای عیان ساختن میزان اعتبار این قرارداد اجتماعی.  قومیت های گوناگون بازه های زمانی متفاوتی را برای برپایی جشن "سال نو" در نظر گرفته اند. به دیگر بیان اعتبار آن بازه ی زمانی برای پاسداشت و شادی، قبول عمومی آن جامعه است وگرنه بازه ی زمانی سال نو به خودی خود دارای هیچ اعتباری نیست! بدین ترتیب مناسک "سال نو" یا هر مناسبت دیگری از این نوع، وحی منزل نیستند که مجبور به تبعیت بی چون و چرا از آن باشیم. 

رسم و رسوم ازدواج نیز مانند سال نو؛ بذات صاحب ارزش نیستند. هر جامعه ای برای خود شیوه ای خاص در رابطه با این موضوع انتخاب کرده است. مهم آن است که اگر قصد داریم آن شیوه را اجرا کنیم، بدانیم که آن رسم و رسوم به هیچ وجه صاحب ارزش نیستند! بلکه شیوه هایی هستند برای گذران امور. پس می توان با برخورد منطقی با آنها، بسیاری را کنار گذاشت، یا رسم دیگری را به جای آنها بنا نهاد.

سال نوی جدید شمسی در راه است. قوم ما چرخش کامل زمین به دور خورشید را مبنای محاسبه سال نو قرارداده. شاید سالها بعد، مبنا، "قرارداد" دیگری قرار بگیرد! عید نوروز اعتبار خودش را از ما می گیرد. لحظه ی قبل و بعد تحویل هیچ فرقی با هم ندارند الا اینکه ما برای آنها تفاوت قائل شده ایم.  مناسبت های دیگر چون سالگرد ها و تولدها و یابود ها ارزشی بالاتر نخواهند داشت و از نظر اخلاقی، به هیچ وجه مجبور به رعایت رسوم مرتبط با آنها نیستیم. 

برای نوروز لباس نو لازم نیست، خانه ای تکانده شده اجبار نیست، هفت سین و آجیل و ماهی پلو و دعای تحویل و تبریک سال جدید و مهمانی و سفر و تعطیلات، الزامات اخلاقی نیستند. نوروز قرارداد است. بهتر است به فکر "روزِ نو" بود. روز نو همان روزی است که قدر آن رابدانیم، نه فقط چند روز اول سال. 

امید که هر روزتان "روز نو" باشد.

علی اکبر نوری
اسفند 92
تهران

Sunday, March 2, 2014

افول

بسم الله الرحمن الرحیم

افول



"12 سال بردگی" فیلمی است بر اساس سرگذشت واقعی و خاطرات برده ای به نام "سالومون نورتاپ" در میانه ی قرن 19 که در آمریکا زندگی می کرده است. "استیو مک کوئین" ماهرانه سیستم برده داری در آمریکا را به تصویر کشیده است. با تمامی زوایا و معادلات آن زمان. او تیپ های مختلف سفید پوستانی را که برده داری می کردند به تصویر کشیده است.
 سفید پوستانی که بعضی شان، آنگونه با برده ها رفتار می کردند که  نه تنها انسانیت، بلکه حیوانیت آنها  را نیز می گرفتند!
در یکی از صحنه های فیلم سالومون از طناب دار جان سالم به در می برد، اما دیگر برده ها کمترین توجهی به او نمی کنند. هویت او با درختی که با آن دار آویخته شده تفاوت چندانی ندارد.دیگر برده ها از کنارش رد می شوند و دریغ از آنکه کمترین احوالی از او بپرسند، چه برسد که او را نجات دهند! کاری که حیوانات در حق هم نوعان خود انجام نمی دهند. این همان بلایی است که برده داری بر سر انسان ها  می آورد. و چه خوب "مک کویین" از پس ِ نمایش آن برآمده است.
برده ها عریان خرید و فروش می شوند، سیستم  برده داری به خوبی می داند که باید برای برده ها این امر درونی شود که آنها فرق دارند و از جنس دیگری هستند. آنها جور دیگری باید غذا بخورند. جوری که شبیه برده دارها نباشند! (آن قدر صحنه ها رنگ واقعیت به خود گرفته است که حتی گروهی از سیاه پوستان نمایش آنچه در گذشته انجام گرفته را درست نمی دانند!)
فیلم؛ نمایشِ واقعیت است. چیزی بر خلاف عرف هالیوود! نکته اینجاست که با یک اثر فانتزی  برای جذب مخاطب و برانگیختن احساسات لحظه ای او با نمایش موجز صحنه های شکنجه ی بردگان روبرو نیستیم. (آنچه سال پیش در "جانگوی آزاد شده" با آن روبرو بودیم!) این همان مایه ی قوتی است که فیلم را شاخص کرده است. فیلم شکنجه را همانگونه که هست نشان می دهد. صحنه هایی رنج آور نه برای قلیان احساس مخاطب (هر چند این اتفاق بالعرض می افتد) بلکه برای بیان واقعیت. آزادی سالومون و پایان بندی فیلم، از عرف happy ending هالیوودی خارج است. کارگردان سعی داشته بگوید آزادی سالومون بخشی از زندگی او بوده و به خاطر همین هم جزو فیلم است! نه به خاطر اینکه بیننده شاد و خوشحال از سینما خارج شود.
و انصافا" خوب از عهده ی این کار برآمده است.
***
رهبران کشورهای مخالف آمریکا همواره از سیستم برده داری و بیان شکنجه ها و رنج هایی که بر برده ها وارد می شده به عنوان نمونه هایی از نقض حقوق بشر سخن به میان می آورند و بر آمریکا خورده می گیرند. این بار اما مک کویین به تمام معنا برده داری را در اوج به تصویر کشیده است. آنگونه که بیننده شرم می کند که نیاکانش اینگونه غیر اخلاقی و غیر انسانی، همنوعان را شکنجه داده اند و از آنها سوء استفاده کرده اند. سردمداران این کشور ها از این به بعد می توانند به جای سخن فرسایی، مخاطبانشان را برای پی بردن به عمق رنج و بدبختی برده ها و درک تبعیض نژادی، بیگاری و زیر تملک دیگران بودن در آمریکا،  به دیدن 12" سال بردگی" دعوت کنند. فیلمی که توسط یک آمریکایی سیاه پوست، در سرزمین آمریکا ساخته شده و نامزد اسکار امسال هم هست.
***
برای نقد، می توان به گذشته رجوع داد. آنچه پیش آمده را به رو آورد و شروع کرد به کالبد شکافی گذشته. این کاری است که هر کسی خودش، بهتر و بیشتر از هر ناظر بیرونی میتواند انجام دهد و اتفاقا" اثری دوچندان هم خواهد داشت. این نقد وجدانی و درونی از آنجا که در گیر و دار تعصب ها و خوش نیامدنِ نقدِ دیگری قرار نمی گیرد، تحصیح مسیراشتباه را بسیار آسان تر می سازد.

گونه ای از زندگی را "زندگی به سبک استعلایی" می نامم و آن را اینگونه تعریف می کنم: زندگی در حال، با یک نقدِ مدامِ درونی از گذشته و استقبال از نقد ناظر بیرونی، برای توشه برگرفتن از تجربیاتی که روشنی بخش راه آینده باشد و هم هنگام تلاش برای افزایش دانایی، فارغ از قید تعصب و عرف و کوشش در به کار بردن آن در زندگی.

"زندگی استعلایی" یا "بالا رونده" هر روزی را در پی خواهد داشت، که بهتر از روز قبلی است. انگیزه ای را ایجاد خواهد کرد که هر روز به دنبال فهم تازه و نویی از جهان است و در پی تصحیح اشتباهات و مسیر غلط گذشته است.
***
خرده گرفتن به خاطر گذشته از دیگری ، هنگامی که به وضوح می بینیم مسیر گذشته را با نقد درونی اصلاح کرده و یا در حال تصحیح آن است، امری بیهوده خواهد بود که تنها مصرف شخصی برای سرپوش گذاشتن بر اشکالات و ایرادات داخلی پیدا می کند.
نقد های من بر سیستم آمریکایی در این وبلاگ قابل پیگیری است. اما به گمانم تحقیر آمریکا به علت دوران برده داری امری است بیهوده و تنها به درد عقده گشایی شخصی می خورد. خود آمریکایی ها گوی سبقت را در این زمینه ربوده اند و بهتر از هر ناظر بیرونی  دیگری، سیستم غیراخلاقی برده داری را به نقد کشیده اند. چه واقعیتی از این بالاتر که در کشوری که روزگاری "کوکلوس‌کلان" ها سیاهان را ترور می کردند، امروز یک سیاه پوست آفریقایی تبار رئیس جمهور است. نمی خواهم بگویم در آمریکا برده داری نوین وجود ندارد یا ساحت امریکا از تبعیض نژادی پاک شده است. اما می توان مشاهده کرد که ملت آمریکا، پیش گام تر از سردمداران آن، در پی اصلاح گذشته است و این امر تا حدودی مرهون فضای نسبتا" بازی است که برای حوزه ی نقد وجود دارد و اتفاقا" حکومت امریکا نیز تا آنجا که نتیجه ی آن را در بلند مدت مفید بداند، سعی در بازنگه داشته  فضا دارد.
این حرکت ملت آمریکا از دوران برده داری به اکنون، نوید بخش آینده ای بهتر برای آنها است.این همان "زندگی رو به بالاست"، حداقل در این زمینه!
حال ببینید ما که از آنها در این زمینه خرده می گیریم کجا ایستاده ایم؟ ملتی که "هنر را تنها نزد خود می داند" و تنها خود را بر صراط مستقیم می بیند. زندگی هامان با خرافات عجین شده است و با اوهامی به نام غرور ملی زندگی می گذرانیم!
روزگاری "شوکرانِ" افخمی پرستاران را برای اعتراض به خیابان می کشاند و روز دیگری کاریکاتور مانا نیستانی "ترک ها" را و امروز "سرزمین کهن"  تبریزی  "بختیاری ها " را.
 و با این روند،  فرداها آبستن توهین پنداری قشر ها و گروهای دیگر و به خیابان ریختن آنها خواهد بود!
 این همه تحریف در رسانه ها روزانه به خورد ما داده می شود آن وقت برای یک جمله در یک سریال یا کاریکاتور یا نقش یک بازیگر در یک فیلم، امر بر ما مسجل می شود که به قوم ما، عشیره ی ما، فرهنگ ما، صنف ما، کار و شغل ما، زبان ما، هویت ما، وطن ما، لباس ما، لهجه  ی ما و ملت ما توهین شده است! جای شگفتی است!  
اشکال آنجاست که ما تحمل نقد را نداریم. حال چه به جا باشد و یا نابجا. ما می خواهیم غرور پایمال شده مان را جایی عقده گشایی کنیم و کجا بهتر از آنکه در ذهنمان به دنبال "توهین" بگردیم. اشکال در آن است که ما با فضای باز برای نقد مواجه نبودیم و این همان ریشه ی واکنش هایی این چنین است.
 حتی بر فرض آنکه کسی واقعا" به ما توهین کند، عزت نفس ما خود بالاترین محکمه ایست که بی اعتبار بودن توهین را نشان می دهد. چه نیازی است که به تخریب اموال عمومی و کتک زدن روی آوریم؟ می توانیم حرف بزنیم و اینگونه از عزت خود دفاع کنیم.
 اگر آمریکایی ها می خواستند در برابر هر کسی که برداری را به نقد می کشد، انگ توهین بزنند، الان این جا نبودند.
این ماییم و دو راهی انتخاب: "زندگی رو به بالا" و یا "زندگی رو به افول"
***
"12 سال بردگی" امشب نامزد اسکار بهترین فیلم است. اسکار در کارنامه ی خود سابقه ی تقدیر از فیلم هایی را دارد که بیش از هر ناظر بیرونی دیگری، فساد در درون آمریکا را نقد کرده اند. فیلم هایی در مذمت جنگ در ویتنام، افغانستان و عراق.
 فیلم هایی که در به رخ کشیدن فسادی که سیستم مالی و تجاری آمریکایی، در آن غوطه ور است پیشرو بوده اند. فیلم "گرگ وال استریت" با بازی فوق العاده ی  دی کاپریو، به کارگردانی استاد اسکورسیزی (علی رغم نقدی شخصی که در موردِ وفور هرزه نگاری به آن وارد می دانم) یکی از همین نمونه فیلم هاست که اتفاقا" جزو نامزدهای اسکار امسال نیز به شمار می ورد.

 امیدوارم فارغ از بازی های سیاسی، "فیلم "12 سال بردگی"، امشب، به چیزی که لایق اش است " اسکار بهترین فیلم" نایل شود.

علی اکبر نوری
اسفند 92
تهران