Friday, April 24, 2015

سقراط و داعش

بسم الله الرحمن الرحیم
سقراط و داعش


برای آنکه هر  روز زندگی جدیدی آغاز شود و برای آنکه دوباره متولد شویم، یک فرمول ارزشمند وجود دارد.
راز جوانی، رازی که همواره، حتی آن هنگام که همه چیز را پوچ می انگاریم، به "جلو برنده" است.
اما هر آنچه گوهری است، هزینه هم دارد. نگاه "نو" به زندگی بی رنج نخواهد بود!
فرمول زیاد پیچیده نیست. آنچه ارائه  می شود، حاصل تجربیات شخصی است:

"به هر آنچه درست فرض می کنیم، با دیده ی شک بنگریم و هیچ چیز را، حتی به همین شک کردن به همه چیز، مستثنی نکنیم."

محدوده ی درست انگاشته شده هایمان، به سه دسته ی کلی تقسیم می شوند:

1.      آنها که از طریق خانواده، جامعه و عرف مکان و زمان، به مارسیده اند.
2.     آنها که با اثبات های منطقی و آزمایشگاهی به درستی آنها پی برده ایم.
3.     آنها که به صورت درونی، بر درستی شان گواهی می دهیم. (بدیهی جات اولیه) 
به گمان من، شک کردن، باید در هر سه حوزه انجام شود و از همه پر هزینه تر، مورد سوم خواهد بود.
به راستی که تا کنون به مبدا سومین دسته پی نبرده ام. بدین جهت چون اکثر پیشینیان ام در طول تاریخ و به خاطر درست انگاشته هایی که خودً به نحوی، به هر سه مورد ذکر شده بر می گردند (و شاید بیشتر به همان مورد سوم) آنها را به ماورا (الاهیات) ربط می دهم و اینگونه برای آن دلیل می تراشم.
این کاری است که به سوی آن کشیده می شوم. نمی توانم دلیل فلسفی برایش ذکر کنم، نمی توانم توجیه اش کنم. تنها می توانم بگویم به سمت آن کشیده می شوم و چون دوست دارم دلیلی دست و پا کنم، دست به دامن ماورا می شوم و تا آنجا پیش می روم که اثبات وجود چنین امری، دور باطلی می شود در استناد به انچه به صورت درونی "درست" یافت می کنم.
***
حال می خواهم به یکی از همین درست انگاشته شده ها با دیده ی تردید بنگرم: چیزی که بدون تحمل درد و رنج نخواهد بود:
روزگاری برایم هزینه دادن برای چیزی که درست می دانم، ارزش بود. معنای "انسان" بود. تمایز انسان و بقیه موجودات بود. اینگونه این نظر را ارائه می دهم:

فارغ از انکه چه میزان اندیشه، ایدئولوژی، مکتب و یا سلوکً، درست یا غلط است، هزینه کردن برای آن، ارزش بخش خواهد بود.

در نگاه سابق من، مارکسیستی که برای عقیده اش هزینه می دهد، علیرغم انکه اندیشه اش ممکن است درست یا غلط باشد، داری ارزش است. چون به پای عقیده اش هزینه می دهد. اینکه چرا اینگونه فکر می کردم به ریشه های فراوانی مرتبط است:
جمله ی " الحیاه: عقیده و جهاد" شما را هم چون من، یاد ان دادگاه معروف می اندازد که متهم، علیرغم داشتن فاصله ی ایدئولوژیک با صاحب جمله ای که نقل شد، برای توجیه جانفشانی درباره ی آنچه درست می پندارد، به آن  تمسک می جست.
کیست که تضمین کند، گلسرخی در صورت زنده بودن، چند سال بعد به منتقد سرسخت تفکر مارکسیستی بدل نمی شد؟ به منتقد همین سخن یا نحوه ی تعامل صاحب سخن با حکومت وقت، تبدیل نمی گردید؟
آری هیچ کسی نمی تواند همچین تضمینی دهد. اما باز هم سوال من بی جواب ماند! چرا در نزد ما، آنکه حاضر است در راه آرمان اش هزینه کند، در جایگاه برتری نسبت به انکه حاضر نیست، قرار می گیرد با وجود انکه ممکن است عقیده اش غلط باشد.
***
باید کاری کرد. باید با این تمایل درونی را به گونه ای مهار کرد: این تمایل برای منً تا حدی به سیاه و سفید دیدن دنیا بر می گردد. مهمترین مکتبی که در کودکی با آن روبرو شدم، مکتبی دینی بود که در آن تمام بدی در یک طرف و تمام خوبی در طرف دیگر جمع شده بودند. هر روز برایم همان عاشورا شده بود و هر مکان کربلا. آنکه کشته می شد، مظلوم بر حقی بود که به پای آرمان والایی جان خود و طرفدارانش را فدا می کرد.
برایم گذشتن از جان ارزش شد. فارغ از جستجو برای چرایی آن. اینکه چرا مداقه در مورد دلیل برایم اهمیت خود را از دست داد را بیشتر به فرآیند الگو سازی ربط می دهم.
حسین و هر کسی مانند او که هزینه می دهد را معنی والای انسانیت می دانستم.
شاید اگر با این مکتب نیز آشنا نشده بودم، چیز هایی که "بدیهی جات" شان می نامیم بر این موضوع صحه می گذاشتند. (هم صحبت کسانی بوده ام که بدون داشتن هم چنین اسطوره هایی در فداکاری برای آرمان، باز هم آن را بذات دارای ارزش، وجدانی و بدیهی می دانند)
***
گذشت تا با فسلفه آشنا شدم. حال دیگر دنیا برایم به گونه ای دیگر، تعبیر می شد.
 سیاهی محض نبود، سفید محض هم نبود.حتی خاکستری هم نبود. اصلن رنگ ها اعتباری بودند که ما بر حسب آنچه خود درست و غلط می دانستیم به دیگران نسبت می دادیم. اصلا" چیزی به نام رنگ وجود نداشت. رنگ تلقی ای بود ذهنی از آنچه با حسً دریافت می کردیم ...
سقراط... اسطوره ام شد. بیش از هر چیز دیگری، به او وام دار شده بودم. او بود که از من سوال  می کرد. مرا به فکر کردن وا می داشت و اینگونه دنیایی جدید برایم می آفرید.
چه سخت است درباره ی چنین استادی، با دیده ی نقد بنگرم، به راستی معنای واقعی رنج همین است.رنج همان چیزی که سقراط راه شناختن "انسان" می دانست.
این نقد نه در مورد همه ی سلوک او، اما همان بخشی را شامل می شود که متاسفانه میزان اعتبار او در نزد من بود. او نوشیدن جام شوکران را برگزید و این  همان بود که من شرافت و معنای "انسان" می دانستم. شاید آنچه سقراط را برایم بیشتر از یک فیلسوف، به یک قدیس تبدیل می کرد، شباهتی بود که در گذشتن از جان، در اسطوره های قدیمی ترم یافت می کردم اما بدان واقف نبودم. امروز اما برایم فسلفه مهم است. راه سقراط و نه خود او.
***
امروز من منتقد نوشیدن جام شوکران هستم، با تمام ارادتی که به سقراط دارم. چون خودم را دوستدار فلسفه می دانم، راهی که راه خود سقراط است.
آری می خواهم بگویم، سقراط در نوشیدن جام شوکران، از مسلک فلسفه ورزی خود تخطی کرد. چون فلسفه یعنی: آنچه درست می دانم را با دیده ی شک می نگرم، اما او حاضر شد، به پای چیزی که شاید در آینده، خودً جزو منتقدانش بود، جانش را هزینه کند.
او با این کارش بر سنتِ ارزش گذاری به آنکه از جانش در راه آرمانش هزینه می دهد، صحه گذاشت.
شاید بگویید اشکال کار کجاست؟ او اختیار دار جان خویش بود و مرگ را بهتر از حیات یافت کرد.
در اینجا روی دیگر سکه را به شما نشان خواهم داد: بسیاری از آنان که هم اینک و در گذشته در حال جنگ بوده اند، به مکتبی تعلق داشته اند که آن را حقیقت محض می دانسته اند و حاضر بودند در راه آن، حتی از جان خود نیز بگذرند. برای ما آن ها ارزشمند تر از کسانی هستند، که حاضر نیستند در راه انچه تا الان درست می دانند، هزینه کنند. ما به دسته ی اخیر، لقب سیب زمینی، بی غیرت و نان به نرخ روز خور می دهیم و حتی فکر نمی کنیم، چنین فرآیند ارزش گذاری، همان تقدیس نازیسم و استالینیزم است!
البته سقراط شاهد نتایج عمل اش نبود. به گمان من اگر تبعات ان را می دانست، به جای خودکشی، تبعید را انتخاب می کرد و چون سایر جنبه های زندگی اش، این بار هم از خودخواهی اش دست می کشیدا
اگر فرآیند ارزش گذاری بر مبنای هزینه دادن برای آرمان را درست و معنای انسانیت می دانیم، و در سوی دیگر منتقد جهادجویان داعش (آنان که رفاه اروپایی را رها کرده و در راه جانفشانی برای چیزی که حقیقت محض می دانند هستند) هستیم، به تحقیق دچار یک تضاد درونی شده ایم.
تضادی که شاید در منطق درست به نظر نرسد، اما بیش از هر چیز دیگری در امورات دنیای ما قابل تشخیص است!

Saturday, April 18, 2015

Famous Quote

بسم الله الرحمن الرحیم
Famous Quote

اینگونه به ذهن می رسد که بشر در قرون اخیر، مسیری متفاوت از اسلاف اش را برگزیده است. اما به گمان من تنها بر سرعت تحولات افزوده شده و ما پیروان همان سیستم ژنتیکی هستیم که تجربه ی هزاران سال حضور بشر را در کره ی خاکی با خود به همراه دارد.
***
شبکه های اجتماعی، نماد این روزهای دنیای مدرن ما، انعکاس مطلبی است که بیان شد. ذکر یک مورد متداول در این شبکه ها جالب خوهد بود:
حجم مطالبی که در هر لحظه با نام Famous Quote (نقل قول مشهور) انتشار می یابند و مورد توجه قرار می گیرند، شگفت آور است.
 اما دلیل اینکه چرا این پدیده از دید نگارنده، جا پای گذشتگان گذاشتن و نوعی عقب گرد دیده می شود، بر عکس چیزی که نشان داده می شود، این است که ما به جای توجه به "سخن" به "گوینده ی سخن" اهمیت می دهیم.
***
دکتر حسابی، متخصص فیزیک است اما چرا باید نظر او در مورد سایر جنبه های زندگی، بیشتر از نظرات دیگران، برای ما مهم باشد؟ انیشتن به همین ترتیب. پرفسور صمیعی متخصص مغز و اعصاب است، اما چرا نظر او در مورد خوشبختی، از رفتگر و بقال سر کوچه، برای ما مهم تر است؟! استیون هاوکینگ، استیو جابز، جانی دپ، آبراهام لینکلن، چمران، مریلین مونرو و هزاران آدم مشهور در زمینه هایی غیر از تخصص خود سخن می گویند و متاسفانه ان حرف ها، به خاطر نویسنده هایشان محبوب می شوند، نه به خاطر خوب بودن و تخصصی بودن آنها و بدون انکه از فیلتر نقد ما بگذرند.
شاید اشکال کار ان است که ما چون اجدادمان نگاه می کنیم: در گذشته، پزشکان یا همان حکیمان، بیش از سایر دانشمندان مورد توجه بودند. آنها برای علاج مردم نسخه می پیچیدند، و هم زمان مردمان، سایر نظرات انها را در جنبه های دیگر زندگی، معتبر می دانستند.
به راستی ما این روزها همانگونه عمل نمی کنیم؟!
من به تعریف خوشبختی اگر توسط فیلسوفی بیان شده باشد، به نگاه یک جامعه شناس در مورد روابط انسانی و به معنی عشق از دید یک روانشناس، حتما" با دیده ی توجه نگاه می کنم، اما نظر فلان بازیگر سینما، متخصص برنامه نویسی یا موسیقی دان معروف، هر چه قدر هم که در تخصص خودش بالاترین رتبه را داشته باشد، تنها نظری خواهد بود بین بقیه نظر ها، بدون هیچ اعتبار افزون تری.
***
این روزها آدم ها متن بلند بالا را تاب نمی آورند. مطلبی اگر طولانی باشد، هیچ رغبتی را به خواندن ایجاد نمی کند. آنچه متداول است، عکس هایی است که جمله ای از یک فرد مشهور، در غیر از تخصص اصلی اش، روی آن نقش بسته و ما برای آنکه ثابت کنیم در دنیای مجازی زنده هستیم و نفس می کشیم، انها را لایک می کنیم و به اشتراک می گذرایم...

 علی اکبر نوری
29 فروردین 94

تهران

Friday, April 17, 2015

نسبت اخلاق و سیاست

بسم الله الرحمن الرحیم
 نسبت اخلاق و سیاست


معادلات سیاست، با اخلاقیات "فضیلت گرای" افلاطونی و "تکلیف محور" کانتی، کمترین قرابتی ندارد. بیشتر چیزی است که با تعریف راسل از منفعت گرایی همخوانی پیدا می کند. (طبق معمول، راسل است که حجاب قداست از رخ دنیای ما بر می دارد و ما را با واقعیت مستقیم روبرو می کند.)
اما نکته ی اصلی آنجا است که اصولا آیا می توان اخلاقیات منفعت گرا را اخلاقیات نامید؟
توقع ما ازاخلاق ، ارزش گرایی است، ایثار است و فضیلت جویی و اینها چیزهایی هستند که در عرصه ی سیاست ورزی کمترین نمودی ندارند.
جایی درون ما، سیاست های دوگانه را نکوهش می کند. سیاست ورزانی را می بینیم که برای آنجا که صلاح می دانند سخن از حقوق بشر می رانند و برای آنجا که نه، سکوت پیشه می کنند یا حتی از آنها حمایت می کنند. آری این دنیای واقعی است. دنیایی که با تمام قدرت رسانه ای منادیان آزادی و حقوق بشر، تناقض را بین حرف و عملشان هنوز می توان تمیز داد.
***
در عرصه سیاست بین الملل، منفعت است که جنگ و صلح، کشور گشایی، استعمار، تحریم، توافق، هم پیمان یا محورت شرارت بودن را پیش می برد و در این میان حقوق بشر و آزادی جز بازیچه ای قدرتمند در دست قدرتمندان چیزی نیست. صد البته این سخن به معنای اشتباه بودن ادعای قدرتمندان دنیا در مورد نبودن حقوق بشر یا دموکراسی و آزادی در کشور های مورد ادعای آنها نیست. اما هدف انها از کنش های سیاسی، منفعت کشورشان است و نه هیچ چیز دیگر.
***
  آنچه در حال حاضر در خاورمیانه می گذرد، ترجمان همان منفعت گرایی است که از ان سخن به میان رفت.
این روزها حکم اعدام رهبر اخوان المسلمین مصر، محمد بدیع و همکارانش تایید شده است، اما چون مصر هم پیمان جنگ با یمن است، کمترین اعتراضی از سوی کشورهای عربی صورت نمی گیرد.

در مصر کودتا شد اما هیچ اقدامی از سوی جامعه بین الملل، و منادیان دموکراسی صورت نمی گیرد.

عربستان، جایی که در ان کمترین نشانی از دموکراسی و حقوق بشر دیده نمی شود، دم از قانون اساسی یمن می زند و برای برگرداندن رئیس جمهمور، لشکر کشی می کند و صدها بی گناه را به کام مرگ می فرستد و دنیا تنها سکوت می کند.آنها تنها ادعا می کنند که ایران به حوثی ها تجهیز نظامی و نیرو می فرستد. به راستی اگر کمترین نشانه ای داشتند، در عرض چند دقیقه تیتر خبری بزرگ ترین رسانه های دنیا به ان اختصاص یافته بود.

آنچه بر سر مردم سوریه آمد نیز نتیجه ی ترس و بغض کشور های عربی و ترکیه، از هم پیمان بودن ایران و سوریه بود. کیست که نمی دانست از نظر آزادی های اجتماعی، سوریه از هر کشور منطقه در شرایط بهتری قرار داشت و از نظر آزادی های سیاسی، نیز یک سر و گردن بهتر از نظام های پادشاهی عربی منطقه بود. اینکه مخالفان مدنی حکومت بشار که علیه حکومت شعار می دادند، به یکباره تبدیل به جنگویانی سراپا مسلح شدند که برای اجرای حکم خدا جهاد می کنند، بسیار مشکوک بود. این روزها البته پرده بر افتاده است که " جان جهادی" و هزاران جهادگر دیگر، از کدام مرزها و کشور ها به سوریه و عراق وارد شده اند و سلاح های جبهه النصره و داعش از کجا تامین شده اند.
***
به گمان من آنچه حکومت عربستان سعودی را بیش از هر چیز دیگری تهدید می کند، نه قدرت گرفتن شیعه است، نه قدرتمند شدن ایران و نه حوثی ها و از دست رفتن حیات خلوتی به نام یمن. آنچه بزرگترین تهدید عربستان است، فقدان وجود کمترین ساختار دموکراتیک در این کشور عربی است.
لیبرال دموکراسی امروز توسط بزرگترین متحدان عربستان، به عنوان آخرین و بهتر روش اداره ی حکومت ها تبلیغ می شود و این تناقض بین حرف و عمل در نهایت خود را در اعمال فشار بر حکومت عربستان برای پذیرفتن قوانین حقوق بشری و دموکراتیزه کردن صوری حکومت نشان خواهد داد. این همان چیزی است که پاشنه آشیل حکومت پادشاهی عربستان است.
سترون بودن اندیشه ورزی در  شبه جزیره، آنها را در چالشی اساسی برای دگردیسی به سوی یک دموکراسی صوری قرار داده است و همه ی خشم آنها نیز از اینجا ناشی می شود.
آمریکا برای بازیابی وجهه ی خود باید حکومت هایی که از نظر ظاهر در آنها رای مردم دخیل است را به رسمیت بشناسد و این همان چیزی است که بین آمریکا به عنوان بلند گوی دموکراسی از یک طرف و ایران در طرف دیگر در جریان است.
 از سوی دیگر باید بر متحدان غیر دموکراتیک منطقه ای فشار بیاورد که در ساختار قدرت اصلاحاتی انجام دهند که همین موضوع اینگونه منجر به خشم خاندان سلطنتی سعودی شده است.
عدم وجود اتاق های فکر ، کرسی های فلسفه ورزی و اندیشه گرایی در مملکت سعودی؛ عربستان را به کشوری عقب افتاده در زمینه فکری تبدیل کرده است که کمترین قابلیت تطبیقی با شرایط روزگار برای آن متصور نیست.
آنها که خود را خادمان حرم می دانند باید دیر یا زود از قدرت مطلق دست بشویند و عصبانیت از این موضوع، دلیل اصلی به خاک و خون کشیدن منطقه است.

علی اکبر نوری
28 فروردین 94

تهران

Thursday, April 9, 2015

Boyhood (قسمت دوم)

بسم الله الرحمن الرحيم
پسربچگی ( قسمت دوم)

نوع زندگی نشان داده شده در پسربچگی چند نکته جالب داشت:
همواره سبک های جدید زندگی با این انتقاد روبرو بوده اند که پدر و مادری که به راحتی تصمیم به طلاق می گیرند، اگر چه به گمان خود، آینده بهتری در پیش رو خواهند داشت، اما فرزندان بزرگترین بازنده ی این تصمیم خواهند بود.
فرزندان باید  زندگی با یکی از والدین را به صورت طولانی مدت انتخاب کنند و والد دیگری را چند وقت یکبار ببیند که این موضوع البته به تمایل والدین هم مرتبط می شود. 
از نگاه منتقدان کانون خانواده از بین رفته و نیاز های عاطفی به کلی مرتفع نمی گردند و ثمره همان چیزی خواهد بود که به فرزندان طلاق شهرت پیدا کرده اند. آمارها نیز تایید کننده ی موضوع مورد اشاره است.
اما در فیلم پسربچگی با وجود تمامی مشکلات بر سر راه فرزندان طلاق، به جامعه شهروندانی با مشکلات روحی تحویل داده نمی شود! آنها شبیه بقیه هم سن و سالهای خود هستند.
***
نام فیلم به راحتی می توانست دختربچگی باشد، یا اصطلاح کلی بچگی (childhood), یا مادرانگی،  یا حتی پدرانگی ... و به نظرم همه این نام ها با فیلم متناسب بود.فیلم  به اندازه پسر، داستان بزرگ شدن دختر نیز بود، داستان زندگی مادر با همه رنج ها و پدری که از ادامه ی زندگی با فرزندانش محروم شده نیز به حساب می آمد!
نکته ی جالب دیگر فیلم آن است که والدینی که تصمیم به طلاق گرفته اند، بدون آنکه به دلایل این تصمیم به صورت پر رنگ در فیلم پرداخته شود، در برخورد های متقابل شان در نقش دو انتقام گیرنده ظاهر نمی شوند، هیچ کدام در پی جبران بدی ها گام بر نمی دارد، و این روند با سایر اعضای خانواده همسر سابق نیز به همین ترتیب است. روابطی که بعد از طلاق همچنان در حد آشنایی باقی مانده، تا آنجا که برخی اوقات به دوستی هم شبیه است. البته انتظار به وجود آمدن چنین روابطی در جامعه ما تا سالها دور از ذهن می نماید.
برای آنچه گذشت می توان یک دلیل عمده ذکر کرد: در جامعه ی غربی اصالت به آزادی فردی و حق انتخاب داده شده است.
البته آزادی همواره تبعات منفی با خود به همراه دارد، اما آنها درک کرده اند که تبعات مثبت آن بیشتر خواهد بود! 
بنابراین خود آدم ها هستند که مهم هستند. فرد گرایی و تشخیص "مصلحت شخصی" است که اولویت دارد. اینگونه است که زندگی کردن با دیگری یا خاتمه آن مهمترین هدفی را که دنبال می کند، حفظ بنیان چیزی به نام خانواده نیست، بلکه نفع شخصی است. البته این تصمیم نتایج منفی، به خصوص برای فرزندان به همراه دارد، که سبک های جدید در پی ارائه راه حل ها برای کاهش این لطمه ها هستند.
در این شیوه ی زندگی دیگر والدین اختیار دار حریم شخصی فرزندان نخواهند بود و به بهانه ی آنکه زندگی شان را وقف بچه کرده اند، هیچ توقع بی جایی نخواهند داشت. باز هم آزادی خواهد بود که حرف آخر را خواهد زد. میزان تسلط والدین تا 18 سالگی است، آن هم نه در رابطه با حریم خصوصی فرزندان. از طرف دیگر وظیفه ی تامین مالی فرزندان هم تا این خواهد بود و بعد از آن است که فرزندان خود باید مستقلا به دنبال گذران زندگی باشند.
همه چیز به اختیار آدم ها واگذار شده است. هیچ کس راهی برای غر زدن ندارد، چون خودش تصمیم گرفته است. برای زندگی مشترک، برای ازدواج، برای طلاق، برای تحصیل....
نکته ی دیگری که در فیلم وجود دارد، نصیحت کردن بزرگ تر ها است. چیزی که در قالب بیان تجربیات، خود را نمایش می دهد. بچه ها اجباری به رعایت ندارند، اما آن نصیحت ها را دلسوزانه می یابند.
وقتی که پدر در مورد نوع روابط جنسی دخترش از او سوال می کند، چیزی که در جامعه ما تابو محسوب می شود، به نکته ی مهم اشاره می کند: از تجربه ی زندگی خودش می گوید و اینکه بچه های ناخواسته ممکن است زندگی های مشترکی را رقم بزند که سرانجام خوبی نداشته باشد. نکته ی اخلاقی ماجرا آن است که سقط به عنوان راه حل مطرح نمی شود، بلکه این  جلوگیری از بارداری است که دلسوزانه از طرف پدری، که حتما برایش گفتن این حرف ها سخت است مطرح می شود.
جای دیگر فیلم، معلم آنقدر دلسوزانه و مفید پسربچه را به ادامه تحصیل ترغیب می کند، که هیچ مشاوری نمی تواند!
و به جای اینکه پسربچه مجبور باشد، خودش انتخاب می کند.
***
آنچه در فیلم میگذرد با جامعه ی ما بسیار فاصله دارد، با جامعه آمریکا را نمی دانم، اما می توان گفت که تلاشی است برای رسیدن به جایی که آزادی در صدر قرار دارد. تصمیمی که هنوز مردمان جامعه ما نگرفته اند.

علی اکبر نوری
20 فروردین 94
تهران

Saturday, March 7, 2015

اخلاق-بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحیم
اخلاق-بخش دوم

در زندگی روزمره تمرکز و دقت ما روی گزیدن واژه ها و اصلاحات زیاد نیست. این امر بیشتر به نوع فرآیند زبان آموزی ما در کودکی بر میگردد که در آن هنگام در معرض گستره ای از لغات قرار می گیریم و سپس از آنها به تدریج و به مناسبت های مختلف بهره می بریم.
اما غفلتی که انجام می شود عدم تمرکز دقیق در معنای واژه در دوران پس از کودکی است. متاسفانه به ما توضیح نمی دهند که معنای دقیق هر واژه چیست و محل مناسب استفاده از آن کجا است. ما نیز این سیر باطل را طی کرده و به خود کمترین زحمتی برای فهم معنای دقیق آن نمی دهیم!

مثال های ساده اش اصلاحاتی هستند که برای ابراز ارادت بین ایرانیان رواج دارند:
چاکرم، نوکرم، فدات شم، قربونت برم، مخلصم...
روزانه بارها این گزاره ها از زبان ایرانیان شنیده می شود، اما هیچ کدام از ما به معنای واقعی و در نهان آنها توجه نمی کنیم.
بنده شروع کرده ام به فکر کردن درباره ی معنای حرف هایم!
 به نظر می رسد که آدمی فکر می کند و بعد حرف می زند، اما دریافته ام که برای درست حرف زدن باید به حرف های زده شده، فکر کرد.

آیا به راستی دوست دارم "نوکر" کسی که به او "نوکرم" می گویم، باشم؟ و یا آیا در واقعیت نوکر او هستم؟

گروهی بسیار هستند که این دقت در کابرد لغات را، مته به خشخاش گذاشتن، می نامند و این گونه گزاره ها را مواد انجام مراودات اجتماعی می دانند.
آنها می گویند معلوم است که من نوکر فلانی نیستم، اما به منظور احترام از این اصلاحا استفاده می شود.
تعارفاتی از قبیل "قابل شما را ندارد" در همین زمره دسته بندی می شود. بارها دیده ام که اول پول گرفته می شود و بعدا" "قابل نداره" بر سر زبان جاری می شود.
آنچنان به کار بردن این گزاره ها بدون دقت در معنای اصلی رواج دارد، که گویی بدون آنها بازار روزانه ی ما ایرانی ها نخواهد چرخید و روابط خانوادگی ما گسسته خواهد شد.
نسل ها می آیند و میروند و با خود کوله باری از دروغ را با عنوان هنجار ها و اصلاحات روزمره برای ارتباط اجتماعی  حمل می کنند و به آن "فکر" نمی کنند.
هم سخت است، هم نیست...بیاییم این رسم را رواج دهیم. از خودمان شروع کنیم. با خودمان صادق باشیم... به خودمان دروغ نگوییم... اگر نوکر کسی نیستیم، اگر چاکر کسی نیستیم، اگر فدایی کسی نیستیم، به آن وانمود نکینم تا روزگار ما شاید بهتر بچرخد! با اطمینان می گویم که این وجه فرهنگ ایرانی به دست خودمان اصلاح پذیر است، اگر کمی برای آن هزینه کنیم!
***
بسیاری از اوقات صفت "اخلاقی"  را ضمیمه ی عمل می کنیم و آن را به کار می بریم.
به گمان بنده این لغت نیز در زمره ی همان اصطلاحاتی است که بدون دقت لازم به کار برده می شود!

بی پرده بگویم که ما از صفت "اخلاقی" برای "توجیه" استفاده می کنیم، تا رجوع به مرجع اخلاقی!

چند وقت پیش یکی از دوستان "استخراج نفت" در شرایط حاضر را "غیر اخلاقی" خواند. بنده درباره ی معنای اخلاق از ایشان سوال کردم. بحث ادامه یافت تا بدانجا که سخن خود را اینگونه تصحیح کردند: "بنده استخراج نفت را در شرایط حاضر را به سود خودم نمی بینم!"

آری، ما از صفت "اخلاقی" اینگونه به سود خود بهره می بریم و توجیه می آوریم که "در اجتماع رایج است" و هیچ کسی پیگیر این نیست که مرجع اخلاق را چه تعریف کرده ایم!

بیایم از لغت زیبای "اخلاق" برای جلوه ی زیبا دادن به کارهای خودمان استفاده نکینم. آری. برای این کار باید هزینه کنیم و راست بگوییم...

به شرط بقا، بحث در مورد مرجع اخلاق را به مقاله ی بعدی وا می گزارم.

علی اکبر نوری
اسفند 93

تهران

Monday, February 16, 2015

BoyHood (1)

بسم الله الرحمن الرحیم
BoyHood (1)


پیش نقد:
این که برای چه فیلم نگاه می کنیم؟ یا "باید" برای چه هدفی فیلم نگاه کنیم، بحث بزرگی است!
از "سرگرمی تا معنا" بازه ای است که فیلم ها پوشش می دهند و در این میان، مخاطبان دست به انتخاب می زنند.
 آنچه در این سالها اتفاق اتفاق افتاده است، تولید و عرضه ی فیلم در راستای سرگرمی (entertainment) است با ذکر این نکته که سرگرمی، غالب اینگونه فیلم ها را تشکیل می دهد و نه اینکه فیلم از ساحت های دیگر هنری و معنایی به کلی تهی باشند.
با این هدف گذاری است که سکس و خشونت جزئی جدایی ناپذیر از محتوای بسیاری فیلم های روز شده اند که در این میان علاقه ی مخاطبان نیز کم تاثیر نبوده است. خشونت و روابط جنسی جزو ذاتی زندگی بشر هستند و از این سو اجتناب ناپذیر از همان آغاز خلقت سینما حضور داشته اند. اما سینمای اروپایی به وضوح گرایش متفاوتی از سینمای هالیوودی را  در برخورد با این دو مساله ی مهم داشته است. خیلی از اوقات در سینمای اروپایی، عریان تر و بی واسطه تر با سکس و خشونت روبرو می شویم، اما تفاوت آنجاست که سینمای اروپایی برای جذب مخاطب از گزاره های مورد اشاره بهره نمی برد! این فیلم ها نمایشی از برخورد بشر با ساحت های گونه گون هستی هستند. همین عدم باج دادن سینماگران اروپایی است که "هنر" سینما را زنده نگاه داشته و آن را چون هالییود "صنعتی" نکرده است!
در دیگر سو، به گمان بنده مسیر در پیش گرفته شده توسط غالب کمپانی های هالیوودی الزاما" چیزی در راستای اضمحلال فرهنگ های خرد و ضعیف تر نیست (هر چند غالب اوقات به این نتیجه می رسند)، بلکه علایق مخاطبان و به تبع آن برگشت سرمایه و سودآوری نیز بسیار موثر است.
اینکه ذائقه ی مخاطبان چگونه تا به این میزان به آثاری تنها در حد سرگرمی تقلیل یافته است، یا اینکه شاید همین گرایش ناشی از کار فرهنگی برنامه ریزی شده ایست که صنعت سینما نیز بخشی از ان است، بحث مفصلی است که در حد این نوشتار نیست!
***
آنچه آمد پیش زمینه ای بود برای بررسی فیلم "پسر بچگی" ساخته ی لینکلِیتر که با سه گانه ی before   sunrise، before sunset و  before midnight نزد سینما دوستان شناخته می شود. آنها که سه گانه ی مورد اشاره را دیده اند از علاقه ی کارگردان به دنبال کردن شخصیت های فیلم اش در طول زمان آگاه هستند.
 ایده ی جالبی که بدانیم بر سر شخصصیت های یک فیلم، چند سال بعد چه آمده است. تبعات تصمیم آنها (که بیشتر وقت ها احساسی بوده تا عقلانی) چگونه خود را نشان داده است و در حال حاضر نظرشان نسبت به آن تصمیم ها چگونه است! آینده را نیز تصمیم های اکنون می سازد و این همان پتانسیلی است که سه گانه ی لینکلیتر را جذاب کرده است!
در فیلم "پسربچگی" کارگردان همین ایده را دنبال کرده است، اما نه آنکه چند سال بعد به سراغ شخصیت هایش برود، بلکه در یک بازه ی زمانی 12 سال، بزرگ شدن شخصیت های فیلم را دنبال می کند. کار سختی است که جز "هنر" سینما چیزی را نشانه نگرفته است. تماشای فیلم معنای سینما است.
 برای من که تجربه ی غریبی بود. فیلمی بدون داشتن تم واضح فلسفی و معناگرایانه اما به شدت در جستجوی معنا است!
اینکه در غوغای صنعت سینما، 12 سال صرف یک فیلم شود، به هیچ وجه در چارچوب های هالیوودی قرار نمی گیرد و این همان نکته ای ایست که این فیلم را خاص کرده است.
داستان فیلم از مدرسه رفتن "پسربچه" شروع می شود و تا ورود او به دانشگاه طول می کشد. در این میان برخی می گویند که فیلم اساسا" داستانی ندارد! به گمان بنده اینگونه نیست.
آری فیلم بر اساس یک رمان ساخته نشده است. زندگی روزمره ی یک پسربچه را در طول 12 سال نشان می دهد. اما به عقیده ی من زندگی هر کدام از ما "قابلیت" تبدیل شدن به فیلم را دارد. و این همان پس زمینه ی فلسفی-معنایی فیلم است که با نگاه از لنز دوربین زندگی یک همنوع خود را که هیچ وجه تمایز خاصی با دیگران ندارد ( و می توند به راحتی دیگری یا حتی خود ما باشد) نگاه می کنیم.
اینکه چگونه "یک نفر مثل ما" بزرگ میشود، تجربه می کند، رشد می کند، کشف می کند، آرزو می کند، به بلوغ میرسد، در معرض افکار گوناگون قرار می  گیرد و در این میان رفتار بقیه، از مادری که بیشترین احساس مسئولیت را به او "حس" می کند تا خواهری که با او بزرگ می شود و تجربه می کند و پدری که طلاق گرفته (بهتر بگوییم طلاق داده شده) است و آخر هفته ها به آنها سر میزند چگونه بر او تاثیر می گذارد، اصل داستان است!
 داستان زندگی یکی مثل ما، تا دوباره با خود به کنکاش بپردازیم و به بنیادهایی که بر اساس آن زندگی را پایه نهاده ایم دوباره نگاه کنیم. به شدت با فیلمی فلسفی درباره ی زندگی بشر در "سبک آمریکایی اش" روبرو هستیم.
سبک آمریکایی که بر آن تاکید کردم در ارتباط بسیار نزدیکی با اومانیسم قرار دارد. به دیگر معنا می توان آن را ناشی از "انسان محوری" دانست.
این روش زندگی به شدت با نحوه ی زندگی ما در ایران متفاوت است. بچه ها در آن بذات و فارغ از ایدئولوژی صاحب حق و اختیار هستند!
موقعیت های محدودی که در فیلم  این اختیار از آنها سلب شده به نوعی تقبیح شده اند و اثرات سوء آن بازنموده شده است.در طول فیلم با یک موجود مختار روبرو هستیم که هنگام جواب دادن به سوال والدین، دروغ نمی گوید!
بچه فهمیده است که اختیار انجام انچه پدر و مادرش اشتباه می داند را داشته است و به همین جهت با وجود دانسستن آنکه ممکن است سرزنش شود و یا حتی تنبیه شود، راست می گوید! چون حق داشته است.
باید فیلم را نگاه کنید تا بدانید چه میزان آن جامعه با جامعه ی ما متفاوت است.
در زندگی به شیوه ی فرد گرایانه امریکایی، خانوده ساختار صلبی ندارد که قابل تغییر نباشد. اصولا" خانواده هدف نیست، بلکه وسیله است برای رسیدن به هدف گذاری های شخصی.
***
قسمت دوم نقد فیلم، به شرط بقا، ان شاء الله باشد برای آن هنگام که فیلم 3 ساعته پسربچگی را دیده بودید.

علی اکبر نوری
بهمن 93
تهران



Sunday, February 8, 2015

TED

بسم الله الرحمن الرحیم
TED

یکی از پرفایده ترین کارهایی که در زندگی ام انجام دادن (بعد از مطالعه و دیدن فیلم)، بحث کردن بوده است.
به فراخور محیط هایی که در آن بوده ام با افراد زیادی از طیف های فکری گونه گون هم بحث شدم و از خرمن هر بحثی توشه ای بر گرفتم. هنگام بحث بسیار جدی به نظر می رسم. آن چنان که گویی پیش فرض های بحثم را لایتغیر یافت کرده ام. این امر سبب می شود مخاطب ام هر چه در چنته دارد رو کند تا مرا متقاعد کند که اشتباه می کنم!
اما من در واقع بحث می کنم تا بدانم کدام پیش فرض ام، آنچنان که گمام می بردم، اساسی نداشته است! مخفی نمی کنم که هم زمان مایل هستم مخاطب بحث هم در نهایت امر اندکی در پیش فرض های درست انگاشته شده اش شک کند!

آری من در انچه پیش فرض بدیهی می دانم، شک دارم.
 پارادوکس است.آری. اما گویا پارادوکس ها (جمع نقیضین) محال نیستند و از آنچه تصور می کردیم غیر قابل انکار ترند!
***
اما اگر روزی به این فکر افتادید که این شیوه را برای جستجوی حقیقت (اگر حقیقتی در نهایت امر وجود داشته باشد!) به کار برید و حاضر نیستید زیاد هم هزینه دهید، هنگام انتخاب مخاطب خود، قدری تامل کنید.
از پس تجربه می گویم: چه بسا در حالی که شما در حال بازبینی مجدد "پیش فرض ها" و نگاه دوباره به "درست انگاشته شده" هایتان هستید، مخاطبتان در درجه ی انتهایی باور به پیش فرض هایش باشد! نتیجه روشن است: شما تکفیر میشوید!
این بلای بزرگی است.
 آدم ها خود سانسوری خواهند کرد، چون جانشان را در معرض تهدید می بینند. از آن جهت که عده ای تمامت خواه پاره ای عقاید شخصی شان را حقیقت محض یافته اند و بر مبنای آن حاضرند خون مخالف نظرشان را مباح کنند!
***
 اگر ما همچنان که خود را دست یافته به حقیقت (نه  همه ی حقیقت) بدانیم، و برای دیگران نیز سهمی قائل باشیم، آنگاه به خاطر باور های درست انگاشته شده ی حتمی خودمان، دیگران را متضرر نخواهیم کرد. فهم این مطلب ثقیل نیست، عمل بدان مشکل است. شنیدن حرف مخالف ما را سخت می اید تا آنکه که به جای بحث، حکم ارتداد صادر می کنیم. تا این مسیر و این روش را اصلاح نکنیم، خشونت زاده خواهد شد! چه بخواهیم، چه نخواهیم.
***
 سایت خوبی هست به نام TED (مخفف :technology entertainment design).
 با این شعار: TED: Ideas worth spreading

شما در این سایت می توانید در مورد موضوعات مورد علاقه ی خودتان جستجو کنید و ارائه هایی جالب از آنها که سالها با موضوع مورد علاقه ی شما سر و کار داشته اند، ببنید. بسیاری از آنها زیر نویس دارند و می توانند به راحتی دانلود شوند.
من با اولین دغدغه ام جستجو کردم: PURPOSE OF LIFE!
و به سراغ اولین نتیجه ی جستجو رفتم! حرف های جالبی است. پیشنهاد می کنم ببینید و یشنوید و نظر خود را در رابطه با ان با بقیه به اشتراک بگذارید:
آدرس لینک مذکور با عنوان "اجازه دهید مذهب (همه مذهب ها) در مدرسه تدریس شود:
https://www.ted.com/talks/dan_dennett_s_response_to_rick_warren

علی اکبر نوری
تهران

بهمن 93