Saturday, April 26, 2014

جاذبه

بسم الله الرحمن الرحیم
جاذبه


هنگامي كه سوار بر كشتي شوند، خدا را با اخلاص مي‌خوانند (و غير او را فراموش مي‌كنند)؛ امّا هنگامي كه خدا آنان را به خشكي رساند و نجات داد، باز مشرك مي‌شوند. (عنكبوت/ 65)
***
"جاذبه" ساخته ی آلفونسو کوارون فیلم بسیار قدرتمندی است. "فیلمی جذاب و همه چیز سر جا" که هنر سینما را در بی نقص ترین شکلش عرضه می کند. در مورد ویژگی های منحصر به فرد این اثر بسیار گفته شده است. به نوبه ی خود شما را به تماشای آن، تشویق می کنم. می توانم حدس بزنم که دیدن فیلم در فضای سه بعدی چه شوری به پا خواهد کرد. پس اگر امکاناتش را دارید حتما" سه بعدی ببینید و برای ما هم توصیف کنید که از قدیم گفته اند "وصف العیش نصف العیش".

اما آنچه می خواهم درباره ی آن صحبت کنم، ذهنیتی بود که در خلال دیدن فیلم برایم به وجود آمد و با گذشت زمان بیشتر قوت گرفت.به نظرم فیلم در پس زمینه خود تولد انسان ملحد را در رحم تکنولوژی نوید می دهد! 

برایم جالب بود که گروهی از منتقدین، 180 درجه آن طرف تر، فیلم را نویدبخش ظهور مجدد خدا در حیات بشری دیده اند. (اینجا را ببینید)

وقتی از همه جا دل می بری و دیگر به هیچ چیز دیگری امید نداری، به "ناخودآگاه" به سمت قدرتی ماورائی روان می شوی. انگار این "تجربه ی شخصی" همانند "وجدانی" است که نظام جزا و پاداش بر مبنای آن پایه گذاری شده است و بین همه ی نوع بشر مشترک است.(اگر در خوانندگان گرامی کسی بود که به واسطه ی تجربه های شخصی اش، خلاف مطلب مذکور را درک کرده، خواهشمند است اطلاع دهد تا برای "همه ی نوع بشر" در جمله ی بالا تخصیص قائل شوم و هم هنگام در تجربه اش شریک شویم.)

مهندس پزشک برتر ناسا به نام رایان استون (ساندرا بولاک) در فضای لایتناهی گم شده است. بی هیچ دست آویز و یاوری. (لحظه ای می توانید حال او را در نظر بگیرید؟ تا به حال در هواپیما ترس از سقوط به شما دست داده است؟ اگر این طور است به خوبی می توانید مقیاسی برای سنجش وضعیت دانشمند ناسا در دست داشته باشید)

این بار در میان این همه سرگشتی در فضا ،دیگر اثری از پناه بردن به قدرت ماورایی وجود ندارد. نگاهی به منولوگ های رایان در چنین شرایطی بیندازیم:


01:15:35,607

"هوستون"، "هوستون"

...اگه صدامو ميشنوين

..."متخصص ماموريت "رايان استون

.از "شنزو" گزارش ميدم

...دارم از "تيانگونگ" خازج ميشم

.و در مورد اين ماموريت حس بدي دارم

... منو به ياد يه داستاني ميندازه، "هوستون"

بيخيال... بيخيالِ داستان، "هوستون"

.بيخيالِ داستان

.اينجا داره گرم ميشه. باشه. خيلي‌خب

.باشه

.خيلي‌خب، از نظر من، فقط دو تا احتمال وجود داره

يا سالم ميرسم زمين و

...يه داستان عالي براي تعريف کردن دارم

.يا تا 10 دقيقه ديگه ميسوزم

...درهرحال، هر چي بشه

!آب از آب تکون نميخوره

...چون در هر دو حالت

.سفر خفني ميشه

.من حاضرم



!آری کاری که جاذبه انجام داده این است: نمایش اینکه بشر در لحظه های اضطراب چگونه به نیروی خود اتکا کرده است

نگاهی به لحظه های ناامیدی رایان بیشتر و بیشتر نمایانگر دغدغه های نهان در پشت ساخت این چنین فیلمی است. مونولوگ های زیر لحظه هایی است که آخرین کور سو های امید رایان در حال خاموشی است. با خود اینگونه حرف می زند:



00:59:21

دارم ميميرم، هانينگاک

ميدونم، همه مون بالاخره ميميريم

همه اينو ميدونن

ولي من امروز ميميرم

،خيلي جالبه، ميدوني

...اينکه بدوني

ولي موضوع اينه که من هنوز ميترسم

واقعا ترسيدم

،هيچکي برام سوگواري نميکنه

هيچکي برا روحم دعا نميکنه

تو برام سوگواري ميکني؟

برام دعا ميخوني؟



يا ديگه خيلي دير شده؟

منظورم اينه که، خودم ميتونم برا خودم دعا کنم

ولي من تو زندگيم هيچوقت دعا نخوندم

...پس

هيچکي هيچوقت بهم ياد نداد چطور دعا کنم

هيچکي هيچوقت بهم ياد نداد چطور دعا کنم

!يه نوزاد

يه نوزاد پيشته، ها؟

اوني که داري ميخوني، لالايي هستش؟

خيلي دل‌نشينه

من هم قبلا برا بچه‌م ميخوندم

اميدوارم به زودي ببينمش

،خليي خوبه هانينگاک

همينطور به آواز خوندن ادامه بده

بخون تا خوابم ببره، و منم ميخوابم

همينجوري بخون، بخون و بخون



این بار به جای آدم و حوا؛ رایان بر روی زمین خاکی هبوط کرده است. نمایشی از اقتدار قوای انسانی و چیرگی ایالات متحده بر دنیا، بدون اتکا به ماورا و با استفاده از روابط علت و معلولی مادی (جاذبه). بی هیچ دعایی یا طلب بخشایشی و یا نگرانی برای پس از این دنیا. (باز هم برایم جای تعجب است که چگونه برخی این فیلم را تولد مجدد خدا در پهنه ی زندگی بشر تفسیر کرده اند)

اما سوال اساسی هم چنان به قوت خود باقی است. چگونه سازندگان فیلم، گواهی درونی کسانی که امیدشان در لحظاتی از دنیا بریده شده است را نادیده گرفته اند؟ چگونه از تجربه های شخصی خودشان عبور کرده اند و این گونه نمایشی را بر پرده ی سینما مهیا ساخته اند؟

هزاره ی جدید زمانه ایست که تکلیف بشر را با خدا تعیین خواهد کرد. آنچه در نهاد بشر قرار داده شده باید به جنگ نمایش های سه بعدی و چند بعدی ای برود که در پس زمینه ی انبوهی از تئوری پردازی های ملحدانه پرداخته شده اند.

به نظر می رسد در این جنگ اما باید منتظر بود که این چنین ناجوانمرده "تجربه های شخصی" بشری نادیده گرفته و فیلمی همچون جاذبه ساخته شود.


علی اکبر نوری

اردیبهشت 93

تهران

Monday, March 17, 2014

نوروز


بسم الله الرحمن الرحیم

نوروز


توجه به اعتبارِ موضوعات از آن جهت که فی نفسه (بذات) دارای ارزش هستند، یا اعتبار خود را از جایی دیگر اخذ می کنند، روشنی بخش نحوه ی برخورد ما با آنها خواهد بود. امری که غفلت از آن هزینه های بسیاری را در مسیر زندگی ایجاد خواهد کرد.

بسیاری از ما بدون در نظر گرفتن اعتبار واقعی موضوعات با آنها مواجه می شویم. در واقع نگاه جامعه ی پیرامونی است که اعتبار موضوع را برای ما شکل می دهد. هنجار ها و سنت های خانوادگی، در مقیاس کوچک و باید و نباید های اجتماعی، در مقیاس بزرگتر، به نوعی از این سنخ موضوعات به حساب می آیند.

ریشه ی مشکل آنجاست که ما در مورد رعایت سنت ها، تفکرورزی نمی کنیم ! انگار به جای آنکه کنترل آنها در دست ما باشد، کنترل ما در دست آنها است! نگارنده سنت ستیز نیست. اما اعتقاد دارد برخورد کورکورانه با سنت و هنجار بی هزینه نخواهد بود. 

مناسبت ها تنها قراردادند. "سال نو" مثال خوبی است برای عیان ساختن میزان اعتبار این قرارداد اجتماعی.  قومیت های گوناگون بازه های زمانی متفاوتی را برای برپایی جشن "سال نو" در نظر گرفته اند. به دیگر بیان اعتبار آن بازه ی زمانی برای پاسداشت و شادی، قبول عمومی آن جامعه است وگرنه بازه ی زمانی سال نو به خودی خود دارای هیچ اعتباری نیست! بدین ترتیب مناسک "سال نو" یا هر مناسبت دیگری از این نوع، وحی منزل نیستند که مجبور به تبعیت بی چون و چرا از آن باشیم. 

رسم و رسوم ازدواج نیز مانند سال نو؛ بذات صاحب ارزش نیستند. هر جامعه ای برای خود شیوه ای خاص در رابطه با این موضوع انتخاب کرده است. مهم آن است که اگر قصد داریم آن شیوه را اجرا کنیم، بدانیم که آن رسم و رسوم به هیچ وجه صاحب ارزش نیستند! بلکه شیوه هایی هستند برای گذران امور. پس می توان با برخورد منطقی با آنها، بسیاری را کنار گذاشت، یا رسم دیگری را به جای آنها بنا نهاد.

سال نوی جدید شمسی در راه است. قوم ما چرخش کامل زمین به دور خورشید را مبنای محاسبه سال نو قرارداده. شاید سالها بعد، مبنا، "قرارداد" دیگری قرار بگیرد! عید نوروز اعتبار خودش را از ما می گیرد. لحظه ی قبل و بعد تحویل هیچ فرقی با هم ندارند الا اینکه ما برای آنها تفاوت قائل شده ایم.  مناسبت های دیگر چون سالگرد ها و تولدها و یابود ها ارزشی بالاتر نخواهند داشت و از نظر اخلاقی، به هیچ وجه مجبور به رعایت رسوم مرتبط با آنها نیستیم. 

برای نوروز لباس نو لازم نیست، خانه ای تکانده شده اجبار نیست، هفت سین و آجیل و ماهی پلو و دعای تحویل و تبریک سال جدید و مهمانی و سفر و تعطیلات، الزامات اخلاقی نیستند. نوروز قرارداد است. بهتر است به فکر "روزِ نو" بود. روز نو همان روزی است که قدر آن رابدانیم، نه فقط چند روز اول سال. 

امید که هر روزتان "روز نو" باشد.

علی اکبر نوری
اسفند 92
تهران

Sunday, March 2, 2014

افول

بسم الله الرحمن الرحیم

افول



"12 سال بردگی" فیلمی است بر اساس سرگذشت واقعی و خاطرات برده ای به نام "سالومون نورتاپ" در میانه ی قرن 19 که در آمریکا زندگی می کرده است. "استیو مک کوئین" ماهرانه سیستم برده داری در آمریکا را به تصویر کشیده است. با تمامی زوایا و معادلات آن زمان. او تیپ های مختلف سفید پوستانی را که برده داری می کردند به تصویر کشیده است.
 سفید پوستانی که بعضی شان، آنگونه با برده ها رفتار می کردند که  نه تنها انسانیت، بلکه حیوانیت آنها  را نیز می گرفتند!
در یکی از صحنه های فیلم سالومون از طناب دار جان سالم به در می برد، اما دیگر برده ها کمترین توجهی به او نمی کنند. هویت او با درختی که با آن دار آویخته شده تفاوت چندانی ندارد.دیگر برده ها از کنارش رد می شوند و دریغ از آنکه کمترین احوالی از او بپرسند، چه برسد که او را نجات دهند! کاری که حیوانات در حق هم نوعان خود انجام نمی دهند. این همان بلایی است که برده داری بر سر انسان ها  می آورد. و چه خوب "مک کویین" از پس ِ نمایش آن برآمده است.
برده ها عریان خرید و فروش می شوند، سیستم  برده داری به خوبی می داند که باید برای برده ها این امر درونی شود که آنها فرق دارند و از جنس دیگری هستند. آنها جور دیگری باید غذا بخورند. جوری که شبیه برده دارها نباشند! (آن قدر صحنه ها رنگ واقعیت به خود گرفته است که حتی گروهی از سیاه پوستان نمایش آنچه در گذشته انجام گرفته را درست نمی دانند!)
فیلم؛ نمایشِ واقعیت است. چیزی بر خلاف عرف هالیوود! نکته اینجاست که با یک اثر فانتزی  برای جذب مخاطب و برانگیختن احساسات لحظه ای او با نمایش موجز صحنه های شکنجه ی بردگان روبرو نیستیم. (آنچه سال پیش در "جانگوی آزاد شده" با آن روبرو بودیم!) این همان مایه ی قوتی است که فیلم را شاخص کرده است. فیلم شکنجه را همانگونه که هست نشان می دهد. صحنه هایی رنج آور نه برای قلیان احساس مخاطب (هر چند این اتفاق بالعرض می افتد) بلکه برای بیان واقعیت. آزادی سالومون و پایان بندی فیلم، از عرف happy ending هالیوودی خارج است. کارگردان سعی داشته بگوید آزادی سالومون بخشی از زندگی او بوده و به خاطر همین هم جزو فیلم است! نه به خاطر اینکه بیننده شاد و خوشحال از سینما خارج شود.
و انصافا" خوب از عهده ی این کار برآمده است.
***
رهبران کشورهای مخالف آمریکا همواره از سیستم برده داری و بیان شکنجه ها و رنج هایی که بر برده ها وارد می شده به عنوان نمونه هایی از نقض حقوق بشر سخن به میان می آورند و بر آمریکا خورده می گیرند. این بار اما مک کویین به تمام معنا برده داری را در اوج به تصویر کشیده است. آنگونه که بیننده شرم می کند که نیاکانش اینگونه غیر اخلاقی و غیر انسانی، همنوعان را شکنجه داده اند و از آنها سوء استفاده کرده اند. سردمداران این کشور ها از این به بعد می توانند به جای سخن فرسایی، مخاطبانشان را برای پی بردن به عمق رنج و بدبختی برده ها و درک تبعیض نژادی، بیگاری و زیر تملک دیگران بودن در آمریکا،  به دیدن 12" سال بردگی" دعوت کنند. فیلمی که توسط یک آمریکایی سیاه پوست، در سرزمین آمریکا ساخته شده و نامزد اسکار امسال هم هست.
***
برای نقد، می توان به گذشته رجوع داد. آنچه پیش آمده را به رو آورد و شروع کرد به کالبد شکافی گذشته. این کاری است که هر کسی خودش، بهتر و بیشتر از هر ناظر بیرونی میتواند انجام دهد و اتفاقا" اثری دوچندان هم خواهد داشت. این نقد وجدانی و درونی از آنجا که در گیر و دار تعصب ها و خوش نیامدنِ نقدِ دیگری قرار نمی گیرد، تحصیح مسیراشتباه را بسیار آسان تر می سازد.

گونه ای از زندگی را "زندگی به سبک استعلایی" می نامم و آن را اینگونه تعریف می کنم: زندگی در حال، با یک نقدِ مدامِ درونی از گذشته و استقبال از نقد ناظر بیرونی، برای توشه برگرفتن از تجربیاتی که روشنی بخش راه آینده باشد و هم هنگام تلاش برای افزایش دانایی، فارغ از قید تعصب و عرف و کوشش در به کار بردن آن در زندگی.

"زندگی استعلایی" یا "بالا رونده" هر روزی را در پی خواهد داشت، که بهتر از روز قبلی است. انگیزه ای را ایجاد خواهد کرد که هر روز به دنبال فهم تازه و نویی از جهان است و در پی تصحیح اشتباهات و مسیر غلط گذشته است.
***
خرده گرفتن به خاطر گذشته از دیگری ، هنگامی که به وضوح می بینیم مسیر گذشته را با نقد درونی اصلاح کرده و یا در حال تصحیح آن است، امری بیهوده خواهد بود که تنها مصرف شخصی برای سرپوش گذاشتن بر اشکالات و ایرادات داخلی پیدا می کند.
نقد های من بر سیستم آمریکایی در این وبلاگ قابل پیگیری است. اما به گمانم تحقیر آمریکا به علت دوران برده داری امری است بیهوده و تنها به درد عقده گشایی شخصی می خورد. خود آمریکایی ها گوی سبقت را در این زمینه ربوده اند و بهتر از هر ناظر بیرونی  دیگری، سیستم غیراخلاقی برده داری را به نقد کشیده اند. چه واقعیتی از این بالاتر که در کشوری که روزگاری "کوکلوس‌کلان" ها سیاهان را ترور می کردند، امروز یک سیاه پوست آفریقایی تبار رئیس جمهور است. نمی خواهم بگویم در آمریکا برده داری نوین وجود ندارد یا ساحت امریکا از تبعیض نژادی پاک شده است. اما می توان مشاهده کرد که ملت آمریکا، پیش گام تر از سردمداران آن، در پی اصلاح گذشته است و این امر تا حدودی مرهون فضای نسبتا" بازی است که برای حوزه ی نقد وجود دارد و اتفاقا" حکومت امریکا نیز تا آنجا که نتیجه ی آن را در بلند مدت مفید بداند، سعی در بازنگه داشته  فضا دارد.
این حرکت ملت آمریکا از دوران برده داری به اکنون، نوید بخش آینده ای بهتر برای آنها است.این همان "زندگی رو به بالاست"، حداقل در این زمینه!
حال ببینید ما که از آنها در این زمینه خرده می گیریم کجا ایستاده ایم؟ ملتی که "هنر را تنها نزد خود می داند" و تنها خود را بر صراط مستقیم می بیند. زندگی هامان با خرافات عجین شده است و با اوهامی به نام غرور ملی زندگی می گذرانیم!
روزگاری "شوکرانِ" افخمی پرستاران را برای اعتراض به خیابان می کشاند و روز دیگری کاریکاتور مانا نیستانی "ترک ها" را و امروز "سرزمین کهن"  تبریزی  "بختیاری ها " را.
 و با این روند،  فرداها آبستن توهین پنداری قشر ها و گروهای دیگر و به خیابان ریختن آنها خواهد بود!
 این همه تحریف در رسانه ها روزانه به خورد ما داده می شود آن وقت برای یک جمله در یک سریال یا کاریکاتور یا نقش یک بازیگر در یک فیلم، امر بر ما مسجل می شود که به قوم ما، عشیره ی ما، فرهنگ ما، صنف ما، کار و شغل ما، زبان ما، هویت ما، وطن ما، لباس ما، لهجه  ی ما و ملت ما توهین شده است! جای شگفتی است!  
اشکال آنجاست که ما تحمل نقد را نداریم. حال چه به جا باشد و یا نابجا. ما می خواهیم غرور پایمال شده مان را جایی عقده گشایی کنیم و کجا بهتر از آنکه در ذهنمان به دنبال "توهین" بگردیم. اشکال در آن است که ما با فضای باز برای نقد مواجه نبودیم و این همان ریشه ی واکنش هایی این چنین است.
 حتی بر فرض آنکه کسی واقعا" به ما توهین کند، عزت نفس ما خود بالاترین محکمه ایست که بی اعتبار بودن توهین را نشان می دهد. چه نیازی است که به تخریب اموال عمومی و کتک زدن روی آوریم؟ می توانیم حرف بزنیم و اینگونه از عزت خود دفاع کنیم.
 اگر آمریکایی ها می خواستند در برابر هر کسی که برداری را به نقد می کشد، انگ توهین بزنند، الان این جا نبودند.
این ماییم و دو راهی انتخاب: "زندگی رو به بالا" و یا "زندگی رو به افول"
***
"12 سال بردگی" امشب نامزد اسکار بهترین فیلم است. اسکار در کارنامه ی خود سابقه ی تقدیر از فیلم هایی را دارد که بیش از هر ناظر بیرونی دیگری، فساد در درون آمریکا را نقد کرده اند. فیلم هایی در مذمت جنگ در ویتنام، افغانستان و عراق.
 فیلم هایی که در به رخ کشیدن فسادی که سیستم مالی و تجاری آمریکایی، در آن غوطه ور است پیشرو بوده اند. فیلم "گرگ وال استریت" با بازی فوق العاده ی  دی کاپریو، به کارگردانی استاد اسکورسیزی (علی رغم نقدی شخصی که در موردِ وفور هرزه نگاری به آن وارد می دانم) یکی از همین نمونه فیلم هاست که اتفاقا" جزو نامزدهای اسکار امسال نیز به شمار می ورد.

 امیدوارم فارغ از بازی های سیاسی، "فیلم "12 سال بردگی"، امشب، به چیزی که لایق اش است " اسکار بهترین فیلم" نایل شود.

علی اکبر نوری
اسفند 92
تهران














Sunday, February 2, 2014

چرخه ی معیوب

بسم الله الرحمن الرحیم

چرخه ی معیوب


حتما" تا به حال در خیابان ها و پیاده رو های شهر با گودال هایی عمیقی مواجه شده اید که به واسطه ی دزدیدن دریچه های دسترسی به فاضلاب و سایر تاسیسات شهری پدید آمده اند. سوراخ های بزرگی که یک شبه و ناگهانی به وجود می ایند و جای کمترین عکس العمل را برای کسانی که رهرو همیشگی آن مسیر هستنند سلب می کنند چه برسد به رهگذران تصادفی!
 فلزی بودن دریچه ها و در نتیجه گران بودن آنها در این اوضاع و احوال،  آنها را به طعمه ای دلچسب بدل می کند. تاریکی شب به کمک دزدان دریچه ها می آید و آنگاه همه چیز مهیا است تا فاجعه رخ دهد.
حادثه در کمین نشسته. در کمینِ عابر پیاده ی سالخورده ای، کودکی، موتور سواری و یا اتومبیلی که که در مخیله اش نمی گنجد چند لحظه ی دیگر گودالی زیر پایش دهن باز می کند. چه حوادث تلخی که اینگونه اتفاق نمی افتند!
شرایط اقتصادی بد شده و بیکاری بی داد میکند. و همه ی اینها دلایل رشد اینگونه دزدی ها شده است.توقع زیادی است از کسی که دزدی دریچه ی آهنی می کند، تا لااقل علائم خطر را بر سر سوراخ خطرناک قرار دهد. او خود را برای این کارش به بهترین شکل توجیه می کند! آخر عقل به همین کار می آید دیگر. از تمام بلاهایی که این جامعه بر سرش آورده سخن خواهد گفت. من در اینجا اصلا" قصدم قضاوت درباره ی دزد مذکور و کار او نیست. طرف دیگری از ماجرا را می خواهم برجسته کنم. آن طرفی که به قول معروف "مال خر" است. او در واقع خریدار ضایعات است اما مشتری کالای دزدی ای همچون دریچه های فلزی فاضلاب هم هست! او شهروند عادی محسوب می شود. توجیهاتش برای خرید مال دزدی، سود بیشتر را نشانه می رود اما بیکاری و بدبختی و بی نانی برایش توجیهات معتبری نیستند. او یکی از ماست که سود بیشتر و طمع او را وا می دارد که مال دزدی ارزان تر بخرد و سود بیشتر ببرد. اگر دندان طمع می کشید، دیگر دلیلی برای دزدی پیدا نمی شد.
*******************************
چند وقت پیش کامپیوتر موتور ماشین دوست ما به سرقت برده شد.(اگر 206 دارید زودتر به فکر تهیه ی ابزار ضد سرقت برای آن باشید که انگار سرقتش برای دزدان این مرز و بوم همانند آب خوردنی است!) دوست ما برای راه اندازی ماشین به سراغ تهیه ی مجدد آن روانه می شود( این سبک از دزدی لااقل جان آدمیزاد را تهدید نمی کند. خسارت، فقط مادی است) پس از کند و کاو در بازار کامپوتر ماشین، قیمت جنس دسته اول را تقریبا" دو برابر دست دوم (مال دزدی!) یافت می کند. زمانی که دوست ما نقل ماجرا می کرد دیگر کار از کار گذشته بود. جنس دست دوم بود که بر ماشین او بسته شده بود و سبب حرکت آن شده بود. تنها وصف ماجرا شنیدم و زبان در کام گرفتم تا فرصت به امروز افتاد که درباره ی آن با شما سخن گویم.
شاید کامپیوتر دست دومی که بر ماشین دوست ما سوار شد، همانی بود که از روی آن باز شده بود. روند کار اینچنین است که زنگ می زنی و بعد با پیک، کامپیوتری که قفل اش را شکسته اند می آورند و نصب می کنند و چک می کنند و  پس از روشن شدن ماشین، پول را تحویل می دهی و شما را به خیر و آنها را به سلامت.
به جای اینکه 1 میلیون و 200 هزار تومن هزینه کنی، 600 تومن هزینه کرده ای و دوباره به کامپیوتر ماشینت دست یافته ای. کاری که احتمالا" همه ی ما انجام می دهیم. 600 تومان پول زیادی است، آن هم برای کسی که دزد به او زده. اگر من هم مال دزدی  نخرم دیگری خواهد خرید و این بازار همچنان پابرجا خواهد ماند!

طرف دیگر ماجرا در این سبک از دزدی هم "مال خر" است هم ما. اصلا" مال خر هم یکی از ما است. بدون دزدی چرخش زندگی اش می چرخد اما به فکر سود بیشتر است. شاید دزد به او هم زده باشد.اصلا"  مال خر که دزد نیست، واسطه ای است برای تکمیل یک فعالیت اقصادی! چقدر هم شغل به واسطه ی او ایجاد شده: از پیک و قفل شکن بگیر تا دزدی که ممکن بود به جای کامپیوتر ماشین، سراغ دریچه ی فضلاب برود. خوب بود این وسط دست و پا می شکست! جانها گرفته می شد و خانواده ها به عزا می نشستند! تازه با نصف قیمت، ماشین سرِ پا شده!

ما به فکر سود بیشتریم. یعنی در واقع به فکر ضرر کمتریم که خودش می شود نوعی سود! و تمام این توجیهات چرخه ای را تکمیل می کند که دزدی در آن به عرف جامعه تبدیل شده است. چرخه ی معیوبی که همه ی ما جزئی از آن هستیم. تا نپذیریم که باید هزینه کنیم و ضرر بدهیم، غیر از خودمان هیچ کسی به فکر ما نخواهد بود! نه حکومت، نه نیروی انتظامی و نه  هیچ کس دیگری. ریشه دزدی و در کل هیچ فسادی هرگز با این روندِ خراب برچیده نخواهد شد!

ریشه بسیاری از فسادها همین هزینه نپرداختن هاست. باید از خودمان شروع کنیم. بدون در نظر گرفتن کار دیگران. بدون توجیه آنکه "دیگران به جای ما سیکل فساد را تکمیل خواهند کرد" و "چرا من باید هزینه بدهم؟!"
باید تنها برای هزینه دادن در راه درست، ایمان داشت.

علی اکبر نوری
بهمن 92
تهران




Wednesday, January 29, 2014

امت واحده (2)

                                                       بسم الله الرحمن الرحیم

                                                            امت واحده (2)

                                                               
می دانم که تجربه ی حضور در دو نماز جمعه ی مدینه و مکه آنقدر کافی نیست که به تفکیک مکتب مدینه از مکه قائل باشم. شاید شما خواننده ی گرامی بیشتر در این باره اطلاع داشته باشی. اما حال و هوای مذهبی این دو شهر به گونه ای موید گمانم بود.

نماز جمعه ی مکه در میان جمع کثیری از نمازگزاران برپا شد.از چنین نمازجمعه ای در جوار مسجد الحرام، این مقدس ترین مکان برای مسلمانان و در حضور آن جمعیت عظیم، انتظار بالایی می رفت. انتظاری که به عقیده ی من اصلا" برآورده نشد!

خطیب در ابتدا در اهمیت ایمان صحبت به میان آورد. انسان بدون ایمان را مانند حیوانات خواند و تکنولوژی بدون آن را بی ارزش دانست. سپس در اهمیت استواری بنیاد خانواده و حفظ حریم آن تاکید کرد. تاکید هایی بی هیچ درکی از مفاهیم روانشناسی و تحلیل شرایط در دنیای جدید و نحوه ی مواجهه با فرهنگ های دیگر.

نمی توانم درک کنم اینگونه سخنرانی بدون در نظر گرفتن شرایط روز دنیا به چه کار می آید. به کار که نمی آید هیچ، اتفاقا" بدبختی مسلمانان همین جاهاست. به جای تشویق بر داشتن تکنولوژی با صبغه ی ایمانی و تهییج جامعه به تلاش برای رسیدن به آن، تنها نفی می کند و باز می دارد. نتیجه آن می شود که عربستان (و دنیای اسلام) تنها مصرف کننده ی لوکس ترین تکنولوژی هایی هستند که که اتفاقا" مصداقِ سخنان سخنران است.تنها در نظر گرفتن سیستم صوتی که صدای خطیب را منتشر می کرد کافی بود تا بفهمیم چگونه خودش در حال استفاده از تکنولوژی است که به احتمال زیاد ساخت ژاپن است! اگر راست می گفت و خود به حرف هایش عامل بود، امروز هم مثل 1400 سال پیش باید داد می زد تا مخاطبان صدایش را بشنوند!

در جمعی که مسلمانان از تمام دنیا جمع شده اند به جای ایجاد جنبش و تلاش برای بهتر شدن کیفیت زندگی و پیدا کردن جایگاه واقعی دنیای اسلام در جهان کنونی، تنها نفی می کنیم. به این فکر نمی کنیم که چرا خودمان صاحب تکنولوژی نیستیم که باید به سراغ دیگران برویم. تنها می گوییم استفاده نکنیم. تنها می گوییم انها حیوان هستند. و چه کسی هم می گوید! کسی که خود در حال استفاده کردن از بالاترین نوع آن است.

تا انتهای سخنرانی تحمل کردم و افسوس خوردم که از چه ظرفیت عظیمی چشم پوشی می شود. هر کدام از زائرین می توانستند پیغامبری برای اعتلای جهان اسلام به سوی سرزمین خویش باشند. امتی پیشرو و اهل تفکر و به دنبال سعی و تلاش برای بهبود زندگی و رسیدن به خیر دنیا و آخرت. اما تمام این امید ها نقش بر آب شد. در حالی که به علت ازدیاد جمعیت، بیرون از مسجد الحرام و زیر برج های "ابراج البیت" ( چندین برج که شامل برجی به نام برج ساعت به ارتفاع 600 متر است که بر کعبه آوار شده و خود نماینده ی تمام تکنولوژی ای است که خطیب در نکوهش آن سخن می گفت) نشسته بودم و برای نماز آماده می شدم که خطیب در دعاهای انتهای نماز از خدا برای پیروزی در سوریه طلب یاری نمود! غمبار بود.

نمی دانم چرا هیچ کس واکنش نشان نداد؟ بیشتر نمی دانم چرا همه اقتدا کردند؟ آیا برای ثواب بردن و از فیض نماز جمعه بهره مند شدن باید پشت سر هر کسی که جلو ایستاده اقتدا کرد؟ آیا چون نماز جمعه واجب است باید حتما" اقتدا کرد؟ (این تنها به دنبال بهشت بودن بد دردی است برای امت اسلام. به راحتی می توان فریفت مردمی را که یاد نگرفته اند فکر کنند.)

به نظر اینجانب امام جمعه ای که به جای تاکید بر عدم خونریزی و پافشاری بر صلح و ارئه راهکار سیاسی برای حل مناقشه، از خدا طلب پیروزی می کند و به جای در نظر گرفتن منفعت کل جهان اسلام به منفعت حکومت سعودی بیندیشد شایسته ی امام جمعه بودن نیست. و چقدر این نماز جمعه دور بود از نماز جمعه ی مدینه. امام جمعه ی مدینه از مسلمان کشی بغض در گلو داشت و این یکی بر ریختن خون حریص بود.

به جای دو رکعت نماز جمعه دو رکعت نماز در همراهی جمعیت خواندم و نماز ظهر را پس از نماز جمعه خواندم. بگذار تا ثواب نماز جمعه برای همه ی کسانی باشد که خیال می کنند چه ثوابی برده اند! لحظه های خوبی نبود. بیشتر و بیشتر یقین پیدا کردم که بدبختی ما مسلمانان از خود ماست. از خود ماست که فکر نمی کنیم. از خود ماست که کار نمی کنیم و از خود ماست که اینگونه افراد خطیبان جمعه ی مسجد الحرام اند!

در چنین لحظه هایی خود را در میان برج های سر به فلک کشیده و مارک های آمریکایی-اروپایی یافتن اصلا" جالب نبود. از رولکس گرفته تا KFC. از پپسی تا هتل اینتر کنتینانتال که نمی دانم چگونه خانه ی توحید (دار التوحید) نام گرفته بود! از هتل هیلتون تا برج مخوف ساعت به سبک لندنی اش و آن علامت هلال رو به بالا که در بلند ترین ارتفاع و برفراز همه چیز نصب شده بود. همه این مارک ها در شعاع کمی از خانه ی خدا واقع شده اند و در این میان چه مهجور است خانه ی سیاهپوش کعبه.

                                                                     
( آن روز گذشت و تنها دغدغه ی این باقی ماند که درباره اش بنویسم. خدا را شکر که این فرصت پیدا شد.)

***********************************************************************************

در دینی که به دفعات به تفکر و تعقل سفارش کرده، مواجهه با چنین اتمسفری از جمود فکری آن هم در قلب دنیای اسلام، مکه مکرمه، نا امید کننده است.تاریخ بیانگر آن است که در قرن هایی که اسلام در اوج بوده به هیچ وجه اینچنین شرایطی از تخدیر و رکود حکم فرما نبوده است.

چه شده است که مسلمانان وارد تحلیل نمی شوند. در سطح متن و سنت مانده اند و به عمق و معنا دست پیدا نمی کنند؟ چه شده است که قدرت استنتاج از آنها سلب شده است و اراده ای برای سنجیدن شرایط صدر اسلام و دنیای کنونی وجود ندارد تا بتوانیم بهتر زندگی کنیم و پیشرو باشیم. به جای آنکه سنت پیامبر را در زمان خود و 1400 سال پیش ارزیابی کنیم و بفهمیم جناب ایشان در جامعه ی خود چه تحولی به وجود اورده است و بدین ترتیب اسلوبی را استنتاج کنیم که راهگشایی زندگی کنونی ما باشد، رمز سعادت را رجوع به صدر اسلام تعریف می کنیم و همزمان از صدر اسلام تنها رفتار شبیه به آن زمان را مورد تاکید قرار می دهیم. فکر می کنیم با چوب مسواک زدن ثواب دارد. چون سنت است! حتی دنبال آن می رویم که ثابت کنیم چه فوایدی در چوب اراک (چوب مخصوص مسواک زدن) است. به این فکر نمی کنیم که جناب ایشان در آن زمانه و با توجه به کمبود امکانات از آن چوب استفاده می کرده. به راستی چقدر جالب بوده اهمیت دادن ایشان به بهداشت دهان و دندان. این معنای واقعی مسواک زدن ایشان است و نه ظاهر با چوب مسواک زدن!

معنا را رها کرده و به ظاهر بسنده کرده ایم. در عربستان جوانانی بودند که بر طبق سنت عصا بدست داشتند! ریش بلند می کردند به همین دلیل. و لابد چه قدر انبانشان را از ثواب انباشته می کردند!

به نظرم ترس از تکفیر اینگونه عامل رکود جامعه ی مسلمین و به خصوص عربستان سعودی شده است. ترس از نوزایی و آزاد اندیشی مانع غور در اعماق معنای متون و یافتن راه کارهای جدی برای زندگی امروزه شده است.


**********************************************************************************

به راستی چرا چرا پیشرفت نمی کنند؟
یک دلیلش آن است که نیازی نمی بیند. نیازی نمی بینند که از سطح به عمق وارد شوند و این بی نیاز دیدن همان دلیل اصلی بدبختی است. فقهی غیر پویا که قرن ها است کسی جرات تحول در آن را نیافته است. هیچ کس آن را با شرایط روز تطبیق نداده. و به راستی جز حاکمیت، مقصر اصلی خود مسلمانان هستند. چون از ترس چشم و گوششان را بسته نگه داشته اند.

حاکمیت ها به دنبال پایداری و ثبوت سیستم خود هستند و چه بهتر که مردم فکر نکنند. اما خود مسلمانان چه؟ آنها هم باید بدون فکر زندگی بگذرانند تا مبادا به بی دینی متهم شوند؟ تا مبادا تکفیر شوند! مگر می تواند جز این باشد که این جمود بیشتر به نفع حاکمان تمام می شود و بدین ترتیب آنها هستند که پیوسته در میزان ارعاب در فهم نو و عمیق شدن در متون و جستارهای جدید در دین می افزایند.

به یقین عربستان نمی تواند الگوی جامعه ی اسلامی برای دنیای اسلام باشد. هم به خاطر حاکمانی که جام به جام دشمنان آشکار اسلام می زنند و هم به خاطر مردمانی که فکر کردن را فراموش کرده اند. کتابخانه ی مسجد الحرام مخصوص مردان بود! وقتی سوال کردیم چرا؟ گفت " النساء فی الدار". این چنین نوع تفکری جز تحمیق ملت فرجامی ندارد. نمی دانم تا کجا مردمان عربستان چشم و گوششان را بسته نگاه خواهند داشت. تا چه هنگام زنان عربستان در حماقت و نفهمی به سر خواهند برد. اما آن هنگام که بخواهند بفهمند بی شک شمارش معکوس برای حکومت پادشاهی سعودی آغاز شده است.

باید امیدوار بود که مسلمانان دوباره به حیطه ی تفکر و تعقل بازگردند. از ظاهر درگذرند و به معنا بیندیشند. این امیدواری است که نوید بخش رسیدن به امت واحده حول محور توحید و پیشرو در علم و دانش خواهد بود. راهی که دشوار می نماید اما به مجاهدت مجاهدانی نیاز دارد که در راهشان مستدام و ثابت قدم باشند و از آزاداندیشی نهراسند.



علی اکبر نوری

تهران

بهمن 92

Monday, January 20, 2014

امت واحده


بسم الله الرحمن الرحیم

امت واحده (1)


خطبه های نماز جمعه این هفته مدینه النبی، به نکوهش خون ریزی مسلمان علیه مسلمان اختصاص داشت. بسیار جالب بود که خطیب،  تمام سخنرانی اش را به چنین امر مهمی اختصاص داد. او بزرگترین بلای جان مسلمین را ریختن خون مسلمان توسط مسلمان دیگر دانست.
دنیای اسلام در گیر و دار فرقه های مختلف و تحریفات و بدعت های گوناگون گرفتار است. اما من نیز همانند خطیب مذکور معتقدم که بزرگ ترین بلای این روزهای مسلمانان ریختن خون آنها توسط یکدیگر است. در روزهای تولد پیامبر چه جای خوشحالی است وقتی به نام دین او، مسلمانی بر مسلمان دیگر رحم نمی کند و خون او را به هدر می دهد. به راستی ما همان امتی هستیم که پیامبر رحمت برایمان آرزو داشت یا به سرنوشت قوم یهود گرفتار آمده ایم؟
به واسطه ی شهادتین حکم مسلمانی بر ما تعلق گرفته است. این همان امت واحده ای است که ما بدان خوانده شده ایم. مسلمان برادر مسلمان است. خطیب نماز مسجد النبی چه زیبا از پیامبر نقل کرد، که مسلمان باید هر چه را برای خود دوست دارد برای دیگری نیز دوست بدارد. این است رسم مسلمانی. به راستی چه شده است که بدین روزگار افتاده ایم؟ این رسم مسلمان کشی کجا پا گرفت؟ کجا رشد کرد و ریشه دوانید تا در نهایت به گروه های جهادی تکفیری رسید؟
هر چه بیشتر از صدر اسلام فاصله گرفته ایم، بیشتر در دین واقعی تحریف ایجاد شده است. تحریف هایی که  به واسطه ی بومی شدن و آمیخته شدن با فرهنگ های محلی و یا به واسطه ی اغراض سیاسی ایجاد شده اند. رگه های شرک و غیر خدا را خواندن فرقه های مسلمین را در برگرفته است. از آن سو اعتقاداتی چون بر حق بودن آنکه به هر شیوه ای حکومت را بدست گرفته، و یا اعتقاد به تجسم خدا در روز قیامت، به واسطه ی برداشت سطحی و غیر عقلی از ظاهر، گروه های دیگری از مسلمانان را به خود مبتلا ساخته است.
 تاکید بر مذهب، به جای دین خود آفت دیگری است. به جای آنکه وقتی به یکدیگر رسیدیم و فهمیدیم مسلمانیم، شیوه ی برادری در پیش گیریم، از مذهب سوال می کنیم و هم مذهب را پاس می نهیم و خدای نکرده غیر هم مذهب را تکفیر می کنیم! قرآن ما را مسلمان خوانده و آنگاه با کمال تاسف ما یکدیگر را به مذهب می شناسیم. کاش می فهمدیم که تفاوت مذاهب در برخی احکام فرعی است و اصل دین اعتقاد بدان است که " قولو لا اله الا الله ، تفلحوا": بگویید خدایی جز خدای یگانه نیست تا رستگار شوید.
در این روزها که در مدینه هستم به هنگام نماز عظمت مسلمانان را نظاره گرم. جمعتی انبوه و متوجه به خدای تعالی. خدا را شکر که بیشتر ایرانی ها نیز بدین صفوف می پیوندند و مانند بقیه نماز می گذارند. پیشروان فقه شیعه بر اهمیت وحدت تاکید دارند و تاکید بر یک شکل خواندن نماز با بقیه مسلمان نیز از همان سیاست وحدتی سرچشمه می گیرد که جمهوری اسلامی مبلغ آن است.
قدرت امت واحده،  بی انتها خواهد بود. امتی در کنارهم، که در آان ملاک برتری تقواست. نه نژاد، رنگ و یا ثروت و مکنت. این همان نیروی شگفتی که دشمنان اسلام را به وحشت می اندازد. تلاش برای فرقه گرایی و تاکید بر آن به جای اسلام حضرت محمد صلی الله علیه و آله و سلم، بی شک در جایی بیرون از جامعه ی اسلامی آبشخور دارد. همان جایی که قدرت اسلام و امت واحده را درک کرده و هر روز بیشر آتش تفرقه را شعله ور می سازد. اما به هر حال این خود ما هستیم که مقصریم. این خود ما هستیم که در دام گرفتار می شویم و هر بلایی که سرمان آمده و می آید حق مان است!
لختی اندیشه لازم است تا ریشه ی بدبختی ها آشکار شود . اما تلاشی وسیع لازم است تا خشکانده شود.
در نخستین گام ، مسلمان کشی باید منع گردد. خون مسلمانان باید برای دیگران با اهمیت باشد. در دینی که جان یک انسان هم مرتبه جان امتی است، فتوای تکفیر توسط هر مفتی که صادر شد باید بلافاصله توسط تمامی جهان اسلام محکوم گردد. به راستی با چه مجوزی حکم تکفیر برای گروهی از مسلمین صادر می شود؟ محکومیت این اقدامات کاری است که از از دست و زبان ما بر می آید. به هر طریق ممکن. از شبکه های اجتماعی گرفته تا رسانه های دیداری و شنیداری. مبلغان دین این روزها باید بیشتر ازهر  کاری، ریختن خون مسلمان را محکوم کنند. همان کاری که در روز جمعه و در مدینه شاهد آن بودیم. این کار حداقلی است که از دست و زبان ما بر می آید. اما در سطح بالاتر و در حیطه ی حاکمیت ها کار سخت تر خواهد بود.
متاسفانه عربستان سعودی این روزها بیشتر از هر کشور دیگری در دنیای اسلام، از گروهک های تروریستی و تکفیری که خون دیگر مسلمانان را به بهانه های گوناگون از جمله شرک و مذهب مباح می شمارند، حمایت می کند. این حمایت ها تماما" تحت لوای فتاوای مفتیانی صادر می شود که یا به غایت نادانند و یا به حتم مزدور! از داعش (دولت اسلامی عراق و شام ) در عراق گرفته تا گروه های تکفیری در سوریه که حتی در لیست گروه های تروریستی آمریکا و اروپا نیز جای گرفته اند! از گروه های تروریستی در پاکستان گرفته تا روسیه ولبنان و هر کجا که از دستش برآید. این گونه شده است که پرونده دولت عربستان به عنوان مدافع گروه های تروریستی بر روی میز شورای امنیت نیز قرار می گیرد.
 آن زمان که عربستان پی گیر حمله به سوریه بود، می شد به عملکرد احساسی، روانی دولت آل سعود پی برد! چگونه کشوری که خود را رهبر دنیای اسلام می داند اینگونه پی گبر حمله به کشور عربی، اسلامی می شود. به راستی مگر در سوریه دموکراسی کمتر از عربستان یا بحرین یافت میشد؟ مگر آزادی های اجتماعی کمتر بود؟ علت را باید در جای دیگری جست.
عربستان مدتی است که جایگاه رهبری خود در جهان اسلام را معرض خطر می بیند. عملکرد احساسی دولت سعودی در تحریک و تامین گروه های تکفیری-سلفی-تروریستی نشان از وادادگی در تحلیل شرایط و اجماع بر یک راه حل عقلی دارد.
در این میان تیره شدن شدن روابط ایران عربستان در دوران احمدی نژاد بیشتر و بیشتر شرایط را پیچیده کرده است. هم اینک این دو کشور به یکدیگر به عنوان رقیب نگاه می کنند و هر کدام در جهت تحکیم مواضع و حداقل از دست ندادن موقعیت کنونی گام بر می دارند. سوریه عملا" به عرصه ی جنگ ایرانی-عربستانی تبدیل شده، و چون عربستان خود را بازنده ای می داند که نتوانسته آمریکا را در به راه انداختن جنگ همراه کند و از آن سو توافق نامه ژنو را مایه ی تضعیف خود می بیند، به انتحار دست می زند. برای عربستان نزدیکی ایران و آمریکا بس ناگوار است.
بهبود روابط ایران و عربستان، رفع سوء تفاهمات و تلاش برای زدودن صدمات وارد شده در  سالهای گذشته بسیار دشوار می نماید، اما غیر ممکن نیست. هر چه بیشتر طول بکشد، زخم کهنه تر خواهد گردید. تنها باید کار به دست کاردان بیفتند. آیت االه هاشمی شخصیتی است که در دوران انقلاب بارها روابط تیره ایران و عربستان را بهبود بخشد. اما این امر نیازمند وحدت رویه در داخل نیز هست. همانطور که ایشان گفتند باید از داخل صدای واحد به گوش رسد تا تلاش های دیپلماتیک ثمر بخش باشد.
در صورت بهبود روابط بین ایران و عربستان می توان پیش بینی کرد که از شدت خونریزی ها کاسته شود. توافق در مورد سرنوشت سوریه و یافتن راه حلی مرضی الطرفین بسیار کارساز خواهد بود.
اولین گام  برای رسیدن به امت واحده ، از بین رفتن خونریزی بین مسلمین است. بیایید هر کاری در این زمینه از دستمان بر می آید انجام دهیم. محکوم کنیم و انتشار دهیم و فرهنگ سازی کنیم. این کمترین کاری است که می توانیم به عنوان مسلمان انجام دهیم. 
ان شاءالله هنگام مرگ تحت لوای ملت رسول الله بار سفر به دنیای باقی ببندیم.

علی اکبر نوری
دی 92
مدینه

Monday, January 13, 2014

همه پرسی قانون اساسی جدید مصر


بسم الله الرحمن الرحیم

به بهانه ی همه پرسی قانون اساسی جدید مصر 



تحولات مصر برای خاور میانه و کشور های مسلمان بسیار با اهمیت است. مصر مغز متفکر دنیای عرب به حساب می آید و الازهر دانشگاهی است پیشرو در دنیای اسلام، که در آن اندیشه های جدید زاییده می شود (چیزی که در دنیای عرب به ندرت یافت می شود) موقعیت حساس  مصردر همسایگی اسرائیل، بافت جمعتی و تاثیر تحولات آن در خاورمیانه و جهان اسلام، آن را در مرکز توجه جهانی قرار داده است.
 در مورد مصر تا کنون چندین نوشته در این وبلاگ منتشر شده است. بیشتر می توانم افسوس خود را برای از دست دادن فرصت تاریخی که در دست اخوان بود و به هدر رفت بیان دارم. پس از سالیان دراز در موضع اپوزوسیون بودن، اخوان حکومت را در مصر به دست گرفت، اما به علت عدم واقع بینی و نا توان بودن در درک شرایط سیاسی منطقه و جهان و به باور اینجانب لجبازی کودکانه محمد مرسی در کسوت رئیس جمهور، فرصت تاریخی مصر برای گذار به دموکراسی تباه شد.
افسوس که اخوان با تجربه ی سالها کنشگری سیاسی، واقعیتی را که در جلو دیدگانش آوار می شد ، خوب تحلیل نکرد. ( و یا لجبازی در پیش گرفت). نتیجه آن شد که در در شب کودتا هزاران مصری در التحریر، پس از اعلام ژنرال عبدالفتاح السیسی، فرمانده ارتش مصر در برکناری مرسی و تعلیق قانون مصر به شادمانی پرداختند. شادمانی ای به همان غلظت شادی پیروزی انقلاب و سقوط مبارک.
 ژنرال در کنار و همراهی شیخ الازهر، البرادعی و رهبر مسیحیان رئیس جمهور مرسی را برکنار کرد. درطرف دیگر،  طرفداران مرسی بودند که جلو دانشگاه قاهره شوکه شده بودند.
فاجعه رخ داده بود. حتی قبل از اعلام السیسی. آن هنگام که مرسی مردم مخالف را ندید یا خود را به ندیدن زد!
جامعه ی مصر تکه پاره شد! این بار مردم مصر، یکپارچه در برابر دیکتاتوری نامبارک 30 ساله ی مبارک هم صدا نبودند، با هم خوشحال نبودند، بلکه گروهی خوشحال بودند و گروهی مغموم.
 روزهای بعد مردم در برابر مردم قرار گرفتند. و در نهایت ارتش بود که پس از کشتار و سرکوب شدید، بساط اعتراض مسالمت آمیز را برچید!
آخر همه می دانستند جوانانی که شعله ی انقلاب را برافروختند چه جهت گیری سیاسی، مذهبی داشتند. آنها خود را سرآغاز انقلاب می دانستند امابه یکباره پس از انتخابات و تصویب قانون اساسی، خود را محروم از تمام آنچه برایش هزینه داده بودند، یافتند. اعتراض ها آغاز شد. اما دولتی که با اختلاف کم آرا بر سر کار آمده بود، خود را به نفهمیدن زد. قانون اساسی با درصد کمی از مشارکت، در کنار تحریم های گروه های مخالف، به تصویب رسید. قانونی که شریعت را اساس قرار داده بود، در حالی که بسیاری از جوانان انقلابی دغدغه های دیگری داشتند.
سه شنبه و چهارشنبه این هفته در مصر برای قانون اساسی جدید، همه پرسی انجام خواهد گرفت. ای همه پرسی در ظاهر  امر تلاش و راهکاری برای بازگشتن به مسیر دموکراسی است. البته اگرمعنای درستی از آن در نزد مصری ها یافت شده باید( دموکراسی به منزله ی راهکار و نه غایت!)
 اما صد افسوس که این بار همه چیز تحت سلطه ی ارتش و نظامی ها ها انجام می گیرد. ارتشی که دیگر خود را زعیم مردم می داند و به راحتی عرصه قدرت را به دیگران واگذار نخواهد کرد و این لطمه تا سالها بر تارک سیاسی مصر باقی خواهد خواهد ماند.
اخوان المسلمین پیش نویس قانون اساسی جدید این کشور را رد کرده و آن را تلاشی برای تحریف قانون اساسیِ مشروع مصر خواند. به نظر می رسد اخوان هنوز هم چشمانش را بر واقعیت جاری بسته است. تکیه ی اخوان بر وسعت بدنه ی اجتماعی این گروه و هزینه ی پی در پی از آن، در طولانی مدت جز فرسودگی و ناتوانی ثمری در پی نخواهد داشت. می شد به آینده ی مصر امیدوار بود اگر اخوان با شروطی حاضر به تعامل در مورد ساز و کارهای قانون جدید و مشارکت در رای گیری بود.
با این شرایط  افق آینده ی سیاسی مصر هم چنان مه آلود خواهد بود. تحریم و عدم شرکت در انتخابات قانون اساسی، همان وضعیت بغرنجی است که اخوان با آن روبرو بود و خود بدان آگاه تر است.
 انگار این دور باطل را پایانی نخواهد بود و بیش از همه در این آشفته بازار، دود به چشم مردم خواهد رفت و پایه های حکومت نظامی ها را استوارتر می گرداند.

علی اکبر نوری
دی 92
تهران







Saturday, January 4, 2014

زندگی آرمانی، زندگی ایده آل و زندگی وجدانی

بسم الله الرحمن الرحیم
زندگی آرمانی، زندگی ایده آل و زندگی وجدانی

آرمان و ایده آل غالبا" در یک معنا به کار برده میشوند. در نوشتاری که از پی می آید برای هر کدام از آنها معنایی جداگانه در ارتباط با کلمه ی زندگی تعریف می کنم تا تفاوت دو سبک از زندگی را نشان دهم.
در دید گروهی از انسان ها، همه ی شئون زندگی می بایست در بهترین حالت خود باشد. بهترین حالتِ ممکن اینگونه تجسم می یابد: حد اعلا برای مسکن، برای ماشین، پوشش، تفریح، وسایل زندگی و آسایش، مدرسه و آموزش فرزندان و در نهایت فراهم آوردن همین حد اعلا برای زندگی فرزندان خود.
این گونه زندگی، در پی رسیدن به چنین حدی از کیفیت را، زندگی ایده آل تعریف می کنم.
به نظر می رسد این گروه انسان ها، جمعیت غالب را تشکیل می دهند. مردمانی که در پی تلاش های خود، رسیدن به هدفی را غایت قرار می دهند که برای آن حدی وجود ندارد. البته آنها قائل به وجود حدِ پایین هستند و در ابتدا تلاششان را برای فراتر رفتن از آن حد پایین می دانند. اما نکته آنجاست که هیچ گاه خود را بالای مرز تصور نمی کنند. با وجود آنکه شاید بسیار بالاتر از حد های اجتماعی مانند خط فقر قرار دارند. مراد این جماعت از پیشرفت، عینیت بخشیدن به ایده آل های زندگی است.
 اما ایده آل جایی مشخص و تعریف شده نیست که رسیدن به آن، برایشان غایت باشد. آنچه هم اکنون دارند از دایره ی ایده آل خارج است و آنچه ندارند ایده آلی است که باید بدست آورند. حال وقتی به آن رسیدند؛ خود به خود ایده آل جدیدی تعریف خواهد شد. به نظر من این جمله، بُن مایه ی اینچنین سبک زندگی را عیان می نماید.
ایده آل یعنی به دنبال آنچه باید بود که نداریم و این حتما" به معنای آن نیست که دنبال چیزی باید بود که برای زندگی مان مفید تر است. ( بحث بر سرِ آنکه به راستی چه چیز برای زندگی مان مفیدتر است بی حاشیه نخواهد. انگاره های مذهبی، اجتماعی و ایدئولوژیک بسیاری تعیین کننده خواهد بود و بخثی طولانی در پی خواهد داشت که به زمان دیگری موکول می گردد.)
گفته می شود که اگر از چنین آدمیانی، مقصد یاد شده در رسیدن به زندگی ایده آل گرفته شود، منشا حرکتشان گرفته شده، و دیگر شاهد تحرکی از جانب آنها نخواهیم بود و در واقع صفحه ی آخر زندگی شان رقم خورده و این با اصل زندگی که در تلاش و کوشش ریشه دارد، در تناقض است. در اینجاست که در برابر این چنین سبکی از زندگی، سبک دیگری که شاید گروه کمی از آدمیان را در بر می گیرد نمایان می شود که نشان می دهند آدم ها الزاما" در چاچوبی که نفع شخصی برایشان به ارمغان می آورد، تلاش نمی کنند. این سبک از زندگی را زندگی آرمانی می نامم.
زندگی آرمانی، نوع زندگی کسانی است که خود را وقف دیگر انسان ها کرده اند. برای آنها ایده آل ها نه در محدوه ی منفعت شخصی شان، بلکه در محدوده منفعت عموم تعریف میشود. این حد از خودگذشتگی عامل اصلی تلاش و کوشش های روزانه ی آنهاست. گروه هایی که به جای بالاتر بردن سطح رفاه در محدوه ی حود و خانواده شان، به دنبال فراهم کردن حداقل ها برای انسانی زیستنِ گروهی دیگری از انسان ها هستند. حاضر هستند فرزندانشان سطح کمتری از رفاه را تجربه کنند، اما سایر بچه ها به حداقل ها برسند.
 برای انها مسافرت خارجی و داخلی به قصد تفریح و خوشگذرانی و یا ثواب بیشتر!  داشتن مسکن بزرگ تر در جای بهتر شهر و یا کشوری دیگر، لباس های مارک دار و مرغوب و غذای لذیذ در رستوران های گران قیمت، و ماشین مدل بالا و وسایل زندگی گران قیمت تر، و تحصیل در بهترین شرایط برای فرزندان، ایده آل زندگی کردن نیست. آرمانشان سعادتمندی نوع بشر است. آنها نمایندگان شرافت بشری هستند. تبلور مفهومی مقدس به نام ایثار.
سبک زندگی آرمانی دور از ذهن می نماید. اما واقعیت آن است که نمونه هایی از آن یافت می شود!
تاریخ شاهد است. حاکمی بوده که قلمروی وسیعی تحت امرش بوده اما در غذا به نان و نمکی قناعت کرده تا مبادا غذایش لذیذ تر از بیچاره ترین یاشد. به کفش پینه بسته ای قناعت کرده و دنبال بهتر از ان نبوده! جای شگفتی است که محدودیت مذهبی هم در استفاده از مواهب دنیوی نداشته و جانشین اش (که فرزندش بوده) از امکانات به مراتب بالاتری خود را بهره مند ساخته است. مادر تِرِزا های این دنیا کم نیستند. کسانی که فخر موجودی به نام بشر هستند. آنها که در آسایشگاه ها یاری گر نوع خود هستند. آنها که مدافع حقوق بشری است و چه بسا به پای چنین آرمانی و خواستن آزادی و حقوق برای جماعتی که حتی  شعور داشتن آن را ندارند در زندان هستند و هزینه می پردازند! ذکر این نمونه ها تنها برای آن است که تعداد پیروان سبک زندگی آرمانی را صفر  نپنداریم!
از آنجا که منفعت شخصی، محرک بسیاری است و نمی توان توقع داشت که بشریت از منفعت اش درگذرد و از این رو دنبال کنندگان زندگی ایده آل، بی شمارند، می توان از ایده آل گرایان یک توقع داشت. توقعی بزرگ  و آن اینکه در تعریف ایده آل هایشان لااقل حدِ بالایی را تعریف کنند. بدین معنا که شرایط خوبی را با توجه به شرایطی که در آن قرار دارند تعریف کنند و پس از رسیدن به ان، شرایطِ بد زندگی دیگران را نیز در نظر بگیرند. تنها در نظر بگیرند نه اینکه زندگی شان را وقف آن کنند! برای خودشان ایده آل ها ی بعدی را در نظر بگیرند اما قدری به فکر دیگر هم نوعان نیز باشند. این سبک از زندگی را زندگی وجدانی نام می نهم. در این شیوه از زندگی، وجدان راهبر ما خواهد بود در گذشتن از بخشی از منفعت شخصی( و نه همه ی آن) . تعادلی برای داشتن زندگی با افق های بهتر و برای تعداد بیشتری از آدمیان.
 سبکی از زندگی که تلاش و کوشش برای رفاه را پوچ نمی داند اما بخشی از آن را نیز صرف فراهم آوردن شاخصه های بهتر برای دیگرانی می کند، که بدون آن قادر به زندگی انسانی نخواهند بود. از بخشی از تفریحات و خوشگذرانی هایش می گذرد، از بخشی از رفاه، از بخشی از کیفیت زندگی، تا دیگران نیز انسانی زندگی کنند.
سبک زندگی وجدانی، بر واقعگرایی  استوار است.  واقع گرایی بین دو سبک افراطی.
باشد که لااقل وجدانی زندگی کنیم.
علی اکبر نوری
دی 92
تهران